آسمانه

یادی از داریون توسط دختر شهید حاج شیر علی سلطانی در شبکه ۲ سیما

مجتبی ظهرابی|
جمعه ۲۸ صفر حوالی ساعت ۲۰ و۳۰ دقیقه بود که شبکه ۲ سیما خاطرات و زندگینامه شهید شیر علی سلطانی را از زبان نزدیکان و همرزمان آن شهید به تصویر کشید.

شهیدی که تمام ابعاد زندگی او قابل تامل و هر بیننده ای را غرق در زندگی سراسر معنوی وافکار الهی خود می کرد.
زمانی که دختر شهید سلطانی از فعالیتها ودغدغه های اسلامی ومذهبی آن شهید بزرگوار سخن می گفت از زمانی یاد کرد که پدرش برای تهیه و دوخت چادر و مقنعه و توسعه فرهنگ وحجاب اسلامی از مادرش (همسر شهید)کمک می گرفت و چادر ها ومقنعه ها رابه محله داریون می برد وآنجا فعالیت می کرد.
قبلا نیز در مورد فعالیتهای آن شهید بزرگوار در داریون از زبان اساتیدی مانند یوسف بذرافکن مطالبی شنیده بودیم چقدرقابل تامل و حیرت انگیز بود نحوه نجات معجزه آسای زندگی او در سرد خانه، زمانی که او را کشته می پنداشتند و در یک قدمی شهادت از روی بخار روی پوشش صورتش از زنده بودنش مطلع می شوند وبا عنایت پیشوایش به زندگی بر می گردد.
شهید سلطانی این اتفاق را خواسته خود از اربابش امام حسین (ع) بیان کرده است که شهادتش را مانند خود مولایش بی سر و سر از بدن جدا قرار دهد وی با علم و باور قلبی به اعتقادات الهی را ه روشن خود، قبل از شهادتش قبر خود را آماده و اندازه اش را کوتاهتر از اندازه قد خود در نظر می گیرد ودر نهایت به تنها آرزوی تمام عمر خود میرسد وبا تن بی سر “عند ربهم یرزقون “میشود .روحش شاد

6 دیدگاه

  1. شهدا شرمندهایمممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم

  2. و آنان که در راه خدا کشته شده اند مرده نپندارید بلکه آنها زنده اند و نزد پروردگار خویش روزی می خورند .

  3. تقديم به معلم قران داريون شهيد شير علي سلطاني
    گفت استاد : مبر درس از یاد
    یاد باد آنچه به من گفت استاد

    یاد باد آنکه مرا یاد آموخت
    آدمی نان خورد از دولت یاد

    هیچ یادم نرود این معنی
    که مرا مادر من نادان زاد

    پدرم نیز چو استادم دید
    گشت از تربیت من آزاد

    پس مرا منت از استاد بود
    که به تعلیم من اُستاد اِستاد

    هرچه می دانست آموخت مرا
    غیر یک اصل که ناگفته نهاد

    قدر استاد نکو دانستن
    حیف !!! استاد به من یاد نداد

    گر بمردست ، روانش پرنور
    ور بود زنده ، خدا یارش باد

  4. شهید بی سر

    قبل از عمليات طريق القدس (‌فتح بستان) يكي از بچه‌ها خواب ديده بود كه حاج شير علي سلطاني،‌ پرچم روي دوشش است و سرش يك متر بالاي بدنش حركت مي‌كند. بعدها كه حاجي را ديدم قضيه خواب را برايش تعريف كردم، گفت: «بله! در فتح بستان موج انفجار مرا بلند كرد و محكم به زمين زد و من از ناحيه سر مجروح شدم. تمام بدنم از حركت افتاد. نمي‌توانستم حرف بزنم، اما اطرافم را حس مي ‎‌كردم ‌حتي حرف‌ها را هم مي شنيدم. تا اينكه مرا در پلاستيك پيچيدند و همراه با شهدا به سردخانه فرستادند. سرما بر من تأثير گذاشت و كم‌كم داشتم يخ مي‌كردم. در همان حال به ياد حضرت اباعبدالله(ع) افتادم و از ايشان استمداد كردم. گفتم ” يا امام حسين من عهد بسته‌ام بدون سر شهيد شوم، ‌پس شرمنده‌ام نگذار.” در همين لحظه چند نفر وارد سردخانه شدند، نفسم به پلاستيك خورده و عرق كرده بود. به محض اينكه متوجه شدند، سريع مرا بيرون آوردند و به من ‌اكسيژن وصل كردند.»

    اشک در چشمانش حلقه زده بود. دستي به پشت من زد، ‌پلك هايش را به هم نزديك كرد و گفت: « من مطمئنم كه بدون سر شهيد خواهم شد.»

    خاطره

    قبر کوچک حاجی

    خاک‌هاي نمناکي در زاويه چپ حياط مسجد ريخته شده بود. به دنبال رد خاک‌ها به کتابخانه رسيدم. گودالي در وسط کتابخانه بود. آرام جلو رفتم. گودال درست به اندازه قد و قواره يک انسان بود. ترس عجيبي سراسر وجودم را فرا گرفت. حاج شیر علی در گودال خم شده بود. با صداي بلند گفتم:« سلام حاجی، خسته نباشيد.»

    آرام نگاهش را به پشت سر چرخاند و سلام کرد. صورتش سرخ به نظر مي‌رسيد، حاجی که بیرون آمد، دیدم گودال مثل يک قبر است، حتي لبه و لحد هم داشت. گفتم: «پناه بر خدا! اين براي کيست؟»

    لبخندي زد و با مهرباني پاسخ داد: « اين قبرِ حقير فقير،‌ شيرعلي سلطاني است.»

    به داخل قبر که نگاه کردم به نظرم براي قامت رشيد حاجي، کوچک بود. بهار سال 1361 پيکر خونين شيرعلي را به کتابخانه آوردند. براي پيکر بي سر حاجي اندازه قبر کافي به نظر مي‌رسيد، يک لحظه زمين و زمان در مقابل چشمانم تيره و تار گشت. او بارها گفته بود: « من شرم دارم که در روز محشر در محضر آقايم اباعبدالله(ع) سر داشته باشم.»

    وصیت نامه:

    خمپاره ها بر من بباريد!

    … ديگر وصيتم اين است که دو سخن دارم که به عنوان پوستر چاپ شود تا منافقين و ضد انقلاب بدانند ما با خونمان از ولايت فقيه حمايت خواهيم کرد. آن دو سخن اين است:

    1- بار الهي از ساخت مقدست تقاضا دارم آن هنگام که به فيض شهادتم مي رساني ابتدا قلبم را از کار مينداز تا در آخرين لحظات عمرم به ياد تو و امام زمانم(عج) بوده و با تمام توانم فرياد بزنم خدايا، خدايا، تا انقلاب مهدي(عج) خميني را نگه دار.

    2- اگر ريختن خون ناقابل من فرج مولايم امام زمان(عج) را نزديکتر مي کند، پس اي خمپاره ها بر من بباريد و خونم را بريزيد.

    به اميد ديدار در بهشت موعود در کنار دست امام حسين(ع) و همه خوبان عالم. برادر شما شير علي سلطاني ، جبهه شوش دانيال، 29/12/1360 ( سه روز قبل از شهادت)
    (بنقل از کانون فرهنگی مذهبی علم الهدی شیراز )
    دو بیت از شعری که شهید سلطانی سروده اند و بر روی قبر ایشان نوشته شده است :
    سالها هست بود عشق شهادت بسرم
    کی شود تا که شهادت بنهد پابسرم

    من سر خویش فدای قدم دوست کنم
    خویش و بیگانه بدانند بدین عزم و سرم ….
    آدرس دانلود مطالب و مداحی های شهید سلطانی http://www.basijmadahan.ir/?q=node/852

  5. سلام اقای مهری
    خیلی مطالب زیبایی بود استفاده کردیم
    واقعا انسان بزرگی بودند که من تعریفهای ایشان را در اوایل انقلاب و قبل از ان از خیلیها شنیده ام

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا