نوشته هاي شبانه يك داريوني

با یادی از پدر،تقدیم به همه پدران زحمتکش،همیشه کنارمان بمان

نوشته های شبانه یک داریونی

نوشته سی و نهم: من بودم و تو. دو برادر بزرگتر یکی به واسطه شغلش ناگزیر در دوردست ها بود و دیگری هم به خاطر تحصیلات دانشگاه پیشمان نبود. برادر کوچکتر هم که کوچک بود.

صبح که می رفتی “سرچاه” تا ظهر به زحمت وقت می کردی نیم ساعتی بیایی،غذایی بخوری و بی استراحتی بروی.

آب تلمبه امان کم بود، خیلی هم کم. جوری که بعضی وقت ها “هوا” می گرفت و آن وقت بود که اگر دیر به آن می رسیدی، شافت های داخل لوله ها می برید و آن وقت دیگر نورعلی نور می شد.

شب ها تا دیروقت منتظرت می ماندیم عقربه های ساعت به سرعت برق و باد در حرکت بود؛10،11 و تو هنوز نیامده بودی.نگرات بودیم.

موبایل نبود آن وقتها که هرجا باشی احوالت را بگیریم. من اما که دوران راهنمایی بودم و نوجوانی بیش، با ترس و لرزو تنهایی به سمت “سرچاه” مان حرکت می کردم.

ترس ناک ترین جایش از گود”وجیه”(1) شروع می شد. که همه جا تاریک تاریک بود و تنها چراغ های اداره برق داریون از دور نمایان بود.

گود وجیه را که رد می کردم سروصدای انواع سگ و.. وجودم را از ترس لبریز می کرد. با همین حال و به سرعت حرکت می کردم تا به “سرچاه” و سر زمین ها برسم.

آن جا هم ظلمات بود و تنها نور چراغ گاوداری حسن مهری بخشی از تاریکی را روشن می کرد.

در این میان اما نور فانوسی بود که در دوردستها نشان می داد پدر منتظر است تا بلکه آب اندک تلمبه چاه ما چند “کرزه”(2) را سیراب کند و آن وقت به خانه برگردد.

من اما خوشحال از دیدن پدر منتظرش می ماندم تا کارش تمام شود و با هم و با موتورسیکلت 100 یاماهای آبی رنگی که داشتیم به خانه بازگردیم.

بعدها که من بزرگتر شدم پدر در اثر تصادفی سنگین روانه بیمارستان شد و شدت جراحات وارده به او به نحوی بود که پزشکان بیمارستانی که پدرم به آنجا منتقل شده بود از او قطع امید کردند و این قدرت خدا بود که با تعویض بیمارستان و بستری کردن پدر در یک بیمارستان خصوصی و پس از طی شدن پروسه درمان طولانی و دشوار خداوند دوباره پدر را به ما هدیه داد تا سایه اش دوباره بالای سرمان باشد.

از او و زحمت هایش خاطره های زیادی دارم. از زمانهایی که در کودکی او و عمویم –که از پدرم هم کوچکترند- پدرشان را از دست دادند و یتیم شدند و مانند سایر مردم آن روزگار به سختی روزگار گذراندند و…

پدر حالا زنده است و سایه اش بالای سرمان. می دانم که هیچ گاه نمی توانم اندکی از محبت هایش را جبران کنم. به خاطر همین مانند همیشه از او خواهش دارم. می خواهم از او بخواهم که بماند. بماند و سایه اش تا سالها بالای سرمان باشد.

آخراو باید بداند و می داند که من….

پی نوشت:

1-گود وجیه:هنوز هم هست. این گود نرسیده به زمین فوتبال داریون است که آن وقتها درختان زیادی هم در آن وجود داشت.

2-کرزه: زمین های کشاورزی وقتی برای آبیاری به بخش های کوچکتری تقسیم بندی می شدند به آن کرزه می گفتند.

18 دیدگاه

  1. سلام
    ضمن عرض تبريك به تمام پدران عزيز مثل هميشه خوب و عالي بود انشاءالله سايه ايشان بر سر شما و اهل خانواده برقرار باد.

    1. سلام هم محلی
      شاعر میگوید: عزیزم تاپدر نشوی قدر پدر ندانی….
      وحافظ شیرین سخن فرمود….مشکن دل ما خواجه که تعمیر ندارد….ویران شود ان خانه که یک پیر ندارد….

  2. با سلام
    خداوند حفظ کند پدرتان را که بسیار خوش اخلاق وخوش برخورد هستند .
    روز پدر بر همه پدران عزیز مبارک باد.

  3. ممنون متن زیبا و تاثیرگذاری بود. با خواندن آن چشمانم بارانی شد.ممنون از این همه احساس به یک پدر

  4. زنـــــــــــــــــدگی بار گرانی ست
    که بر پشت پریشانی توست؛
    کار آسانی نیست
    نان درآوردن و غم خوردن و عاشق بودن؛
    پـــــــــــــــــدرم
    کمرم از غم سنگین نگاهت خَم باد

  5. همیشه مادر را به مداد تشبیه میکنند که با هر بار تراشیده شدن، کوچک و کوچک تر میشود… واین موضوع مشهود است. ولی پدر … یک خودکار شکیل و زیباست که در ظاهر ابهتش را همیشه حفظ میکند. خم به ابرو نمیاورد و خیلی سخت تر از این حرفهاست. فقط هیچ کس نمیبیند و نمیداند که چقدر دیگر میتواند ، بنویسد

  6. (راحت نوشتیم بابا نان داد ، بی آنکه بدانیم بابا برای نان همه ی جوانیش را داد)
    ………………………………………………………………………………………..
    برای شادی روح همه بابا های دنیا که دیگه هیچ وقت پیش ما نیستند یک دسته گل به زیبایی سوره ی حمد بفرستید
    روز پدر بر تمام پدران مبار ک باد
    …………………………………….

  7. جناب حاج جوادبذرافکن ازمردان متدین وزحمت کش داریون هستند حقیر ان زمان که جهت بازی باتیمهای عقاب.امید.شاهین.به زمین فوتبال داریون میرفتیم بین نیمه وپایان بازی تشنه اب بودیم جوی ابی ازکنار زمین عبور میکردبعضیها ازهمان اب سیراب می شدند البته چشمشان می بستندتاجلبکهای ته جوب و…را نبینندماهم که شیراز زندگی میکردیم ویک کم شهری شده بودیم !! به اتفاق سایرین میرفتیم به مزرعه کشاورزی همین حاج جوادبذرافکن که جنب زمین فوتبال بودجای شما سبز پس از سیراب شدن از اب خنک تلمبه.خیارسبز.گوجه.انگور مزرعه حاج جواد به ما چشمک میزدالبته شنیدم خوردن حلال بردن حرام؟!!ما عرض ادبی خدمت این محصول داشتیم! به امید ان که حاج جواد رفته استراحت اما گاهی هم متوجه می شدیم حاج جواد هم ایستاده ومانع نمیشد.
    فرصت دوستی با پسرشون مدیر داریون نما جناب مهدی بذرافکن پیدا کردیم ماجرا برایشون توضیح دادم وادای تکلیف نمودم و بسی حلالیت ایشان گفتند ماجرا به پدرشون ربط پیدا میکند! اما ایشون قول وساطت نمودند در فرصتی دیگر با اقا مهدی همسفر داریون شدیم که پدرشان هم بودند اقا مهدی معرفی کردندو بقیه ماجرا به خیر وخوشی تمام شد..هرجا باشندسالم باشند انشا ا..من هم مثل شما همه پدران را دوست دارم.هرچند خودم از داشتن پدر ومادر محروم اما شما سعی کنید قدر پدر ومادرتون بدانید تا زنده اند نوکریشان کنید که انها میوه کمیاب هستند…

  8. سلام.
    هیچ وقت فراموش نمی کنم، هر روز صبح زود؛ با یک بیل بر دوش از جلو گاوداری ما رد می شد و او اول سلام بر من می کرد با این که من 6 یا هفت سال بیشتر نداشتم .این نشان از بزرگی ایشان دارد
    خدا حفظش کند

  9. واقعا پدر مهربان و مهربانی داری.من ایشان را از زمان بچگی میشناسم از ان زمان که کافه داشتنذ تا الان که هرروز چندین بار خیابان را قدم میزنند.خدا حفظشان کند.ادم خوب خوش خوی هستند.روز پدر رابه پدرم به خودم وتمام پدران خوب و مهربان تبریک میگویم.

  10. باسلام
    نوشته های شبانه یک داریونی را باموضوع “با یادی از پدر”خواندم.یادش بخیر…ان روزها… و صدهاهزاربارخداراشکرکه بااینکه ازتلمبه و کشاورزی اش خبری نیست اما سایه اش بالای سرمان است.
    عاشقتم آقاجون و دستتاتو می بوسم.

    1. سلام فانوس 12 …

      … و من بر این باورم که در ضیافتِ بوسه زدنِ عاشقانه بر دستان پدر و مادر، ملائک حضور دارند و انسان را از فرش به عرش می برند.

      آرزو می کنم سایه ی پدر بزرگوارتان سالیان سال، هم چنان بر سرتان باشد و از حلاوت ضیافت، حظ وافر ببرید.

      باقی بقایتان …

  11. در جونه، پدر روحه، پدر دینه و ایمونه
    پدر خسته، پدر بیزار،از این دنیای دیوونه
    از این دنیای دیوونه

    در جونه، پدر روحه، پدر دینه و ایمونه
    پدر خسته، پدر بیزار،از این دنیای دیوونه
    از این دنیای دیوونه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا