منهاي داريون

من شرمنده معلم بودم؛ یادی از سهراب سپهری

علی زارع|

به افتخار تمامی معلمین دوران تحصیلم و تقدیم با احترام به تمامی کاربران عزیز داریون نما و فرهنگیان عزیز


یادی از سهراب سپهری
سخت آشفته و غمگین بودم

به خودم می گفتم:بچه ها تنبل و بد اخلاقند

دست کم میگیرند

درس ومشق خود را…

باید امروز یکی را بزنم، اخم کنم

و نخندم اصلا

تا بترسند از من

و حسابی ببرند…

خط کشی آوردم،

درهوا چرخاندم…

چشم ها در پی چوب، هرطرف می غلطید

مشق ها را بگذارید جلو، زود، معطل نکنید !

اولی کامل بود،

دومی بدخط بود

بر سرش داد زدم…

سومی می لرزید…
خوب، گیر آوردم !!!
صید در دام افتاد
و به چنگ آمد زود…
دفتر مشق حسن گم شده بود
این طرف،
آنطرف، نیمکتش را می گشت
تو کجایی بچه؟؟؟
بله آقا، اینجا
همچنان می لرزید…
” پاک تنبل شده ای بچه بد ”
” به خدا دفتر من گم شده آقا، همه شاهد هستند”
” ما نوشتیم آقا ”

بازکن دستت را…
خط کشم بالا رفت، خواستم برکف دستش بزنم
او تقلا می کرد
چون نگاهش کردم
ناله سختی کرد…
گوشه ی صورت او قرمز شد
هق هقی کردو سپس ساکت شد…
همچنان می گریید…
مثل شخصی آرام، بی خروش و ناله

ناگهان حمدالله، درکنارم خم شد
زیر یک میز،کنار دیوار،
دفتری پیدا کرد ……

گفت : آقا ایناهاش،
دفتر مشق حسن
چون نگاهش کردم، عالی و خوش خط بود

غرق در شرم و خجالت گشتم

جای آن چوب ستم، بردلم آتش زده بود

سرخی گونه او، به کبودی گروید …..
صبح فردا دیدم

که حسن با پدرش، و یکی مرد دگر

سوی من می آیند…
خجل و دل نگران،
منتظر ماندم من

تا که حرفی بزنند

شکوه ای یا گله ای،
یا که دعوا شاید

سخت در اندیشه ی آنان بودم

پدرش بعدِ سلام،

گفت : لطفی بکنید،
و حسن را بسپارید به ما ”
گفتمش، چی شده آقا رحمان ؟؟؟

گفت : این خنگ خدا

وقتی از مدرسه برمی گشته

به زمین افتاده
بچه ی سر به هوا،
یا که دعوا کرده

قصه ای ساخته است

زیر ابرو وکنارچشمش،
متورم شده است

درد سختی دارد،
می بریمش دکتر
با اجازه آقا …….

چشمم افتاد به چشم کودک…

غرق اندوه و تاثرگشتم

منِ شرمنده معلم بودم

لیک آن کودک خرد وکوچک

این چنین درس بزرگی می داد

بی کتاب ودفتر ….

من چه کوچک بودم

او چه اندازه بزرگ

به پدر نیز نگفت

آنچه من از سرخشم، به سرش آوردم

عیب کار ازخود من بود و نمیدانستم

من از آن روز معلم شده ام ….

او به من یاد بداد درس زیبایی را…

که به هنگامه ی خشم

نه به دل تصمیمی

نه به لب دستوری

نه کنم تنبیهی

یا چرا اصلا من
عصبانی باشم

با محبت شاید،
گرهی بگشایم

با خشونت هرگز…

با خشونت هرگز…

با خشونت هرگز…
آنگاه که غرور کسی را له می کنی، آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی، آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی، آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ، آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی، آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری ، می خواهم بدانم، دستانت رابسوی کدام آسمان دراز می کنی تابرای خوشبختی خودت دعا کنی؟
سهراب سپهري

26 دیدگاه

  1. سلام وارادت خدمت اقا معلم گل اقای زارع
    تقدیم به معلم ها
    در مجالی که برایم باقیست
    باز همراه شما مدرسه ای می سازیم
    که در آن همواره اول صبح
    به زبانی ساده
    مهر تدریس کنند،
    و بگویند خدا
    خالق زیبایی
    و سراینده عشق
    آفریننده ماست.
    مهربانیست که ما را به نکویی
    دانایی
    زیبایی
    و به خود می خواند
    جنتی دارد نزدیک، زیبا و بزرگ
    دوزخی دارد- به گمانم
    کوچک و بعید
    در پی سودا نیست
    که ببخشد ما را
    و بفهماندمان،
    ترس ما بیرون از دایره رحمت اوست

    در مجالی که برایم باقیست
    باز همراه شما مدرسه ای می سازیم
    که خرد را با عشق
    علم را با احساس
    و ریاضی را با شعر
    دین را با عرفان
    همه را با تشویق تدریس کنند

    لای انگشت کسی
    قلمی نگذارند
    و نخوانند کسی را حیوان
    و نگویند کسی را کودن
    و معلم هر روز
    روح را حاضر و غایب بکند
    و به جز ایمانش
    هیچکس چیزی را حفظ نباید بکند
    مغزها پرنشود چون انبار
    قلب خالی نشود از احساس
    درس هایی بدهند
    که به جای مغز، دلها را تسخیر کند.
    از کتاب تاریخ
    جنگ را بردارند
    در کلاس انشاء
    هر کسی حرف دلش را بزند
    «غیرممکن» را از خاطره ها محو کنند
    تا، کسی بعد از این
    باز همواره نگوید: «هرگز»
    و به آسانی همرنگ جماعت نشود.

    زنگ نقاشی تکرار شود
    رنگ را در پائیز تعلیم دهند
    قطره را در باران
    موج را در ساحل
    زندگی را در رفتن و برگشتن
    از قله کوه
    و عبادت را در خدمت خلق
    کار را در کندو
    و طبیعت را در جنگل و دشت.
    مشق شب این باشد
    که شبی چندین بار
    همه تکرار کنیم:
    عدل
    آزادی
    قانون
    شادی…
    امتحانی بشود
    که بسنجد ما را
    تا بفهمند چقدر
    عاشق و آگه و آدم شده ایم
    در مجالی که برایم باقیست
    باز همراه شما مدرسه ای می سازیم
    که در آن آخر وقت
    به زبانی ساده
    شعر تدریس کنند
    و بگویند که تا فردا صبح
    خالق عشق نگهدار شما.

    می‌شود، سبز بود با یک برگ
    می‌شود، شد بهار با یک گل
    از دل یک شکوفه شادی کرد
    دل به سودای یک شقایق داد
    زنده یاد مهندس مجتبی کاشانی

    1. سلام اقا سروش
      خیلی زیبا بود واقعا خستگی را از تنمان بیرون اورد.با تشکر از حسن سلیقه ی شما
      ما را از شعرهای زیبایتان بی نصیب نفرمایید

  2. سلام…دوست من، اگه داریون نما نبود و اگه هر چیز دیگه ای هم نبود … بازم خدا بود… ولی خدا رو شکر میکنیم که دائم لطفش شامل حال ماست. هم داریون نما هست و هم خیلی چیزای دیگه… چیزایی هم که فعلا نیست، یا به صلاحمون نیست و ما خبر نداریم و یا اینکه هنوز لایقش نیستیم و برای بدست آوردنش به اندازه ی کافی تلاش نکرده ایم… البته بعضی از چیزایی هم که لیاقت و استحقاقش رو داریم و در اختارمون نیست رو باید مطالبه کنیم. من و شما به کمک مسئولین و نمایندگان راستین و مردمی باید برای به دست آوردنش بیش تر همت به خرج بدیم…. با همه ی این حرف ها ،همواره هستند حق و حقوقی که از ما سلب میشه…مهم اینه که با الگوهایی که داریم به جای تسلیم، با تکیه بر داشته هامون از پای ننشینیم و به تکلیف و وظیفمون عمل کنیم. اگه هم میخوایم تسلیم باشیم در برابر خدا تسلیم باشیم و خیلی هم دنبال نتیجه نباشیم، نتیجه با خداست، به شرطی که ما هم خدایی عمل کنیم… حالا دیگه حق داری بگی، ای بابا بازم ما یه چیزی گفتیم و این عزیز دل برادر دیگه ول کن نیست…حرف ما این همه تعبیر و تفسیر داشت و خودمون خبر نداشتیم!

  3. ای معلم یاد و هم نامت بخیر
    یاد درس آب و بابایت بخیر
    ای دبستانی‌ترین احساس من
    بازگرد این مشق‌ها را خط بزن

    1. سلام خدمت نازنین
      با تشکر از شعر زیبایتان
      واقعا یاد دوران مدرسه بخیر
      همیشه کلاس که میرم و میز و نیمکتها را میبینم ،میگم کاشکی یکبار دیگه پشت این میز و نیمکتها بر میگشتم …
      ولی افسوس
      کاش دانش اموزان قدر این دوران را می دانستند.

  4. سلام از اینجا میخوام یه سلام خدمت تمامی معلم ها عرض کنم
    مخصوصا تمام استاد ها ومعلم هایی که داشتم مخصوصا معلم های دوران راهنمایی مثل اقای ارجی. شیروانی .زارع دودجی .زارع داریونی مدیر.
    و اقای سعید خوش نژاد عزیز از اینجا دست همشون رو میبوسم و برای همشون ارزوی سلامتی میکنم

  5. دیروز میگفتم مشقهایم را خط بزن ….مرابزن رو تخته خط بکش …. گوشم بکش مهر در دلم جاری کن ….جریمه بکن هرچه تکلیف میخواهی بگیر…..امتحان سخت بگیر اما کنون مرابزن. گوشم بکش. جریمه بکن. امتحان سخت بگیر. اما مرا یه لحظه به دوران خوب مدرسه بازگردان

  6. سلام تعجب نکنی عزیز دل برادر من هی چپ وراست کامنت مینویسم چون امتحان مشکلی ندارم و هوا هم گرمه ودوچرخه سواری کیف نمیده و من هم کامنت ها را میخونم تا ثواب اخرت ببرم و تجربه کسب کنم و در دوره بعد کاندید شورا میشم البته به کسی نگو ادم حسود زیاده

  7. عزیز دل برادر … تو رو حرف خودت بمون و به قولت عمل کن و کاندید بشو… منم قول میدم اگه عمری باقی موند به احدی نگم… نگفتم که؟ گفتم!؟

  8. دیواری از دیوار ما کوتاه تر ندیدی که نظریاتم را حذف می کنی ،تورا به خدا حذف نکن از امروزقول می دهم لیوانی توی طاقچه خودمان بگذارم که پر پر باشد.و با آقای زارع فرهنگی هم شوخی نکنم .

  9. عسل طبیعی جان سلام
    در نظریات باید ادب و نزاکت رعایت شود چون این سایت عمومی است و همه گروه سنی بازدید کننده دارد و خیلی از شوخیها ممکن است اثرات بدی بر بعضی از گروههای سنی بگذارد که زیبنده نیست . با این وجود اگر میخواهی با من شوخی کنی ایمیل مرا از مدیر سایت بگیر (من هم اجازه میدهم) وهر چه میخواهی شوخی کن .من جنبه ی شوخی دارم و ناراحت هم نمیشوم .
    در ضمن نیازی به نگاه کردن به نیمه ی پر لیوان هم نیست .اگر در کامنتها رعایت احترام و حفظ حرمت و ابرو ی افراد بشود مطمئن باش نظراتت حذف نمیشود چون خیلی از نظرات مخالف هم نمایش داده میشود و کافیست مراجعه کنی و ببینی.
    با تشکر از دیدگاه شما

  10. نیمه شب اواره بی حس حال ،درسرم سودای جامی بی زوال/
    پرسه ای اغاز کردیم در خیال ،دل به یاد اورد ایام روزگار/
    ای معلم ای داستان زندگی، نامت هست همیشه سرلوحه مردانگی/
    باوجودت زندگی معنا گرفت،شوری دوچندان در وجودم جا گرفت/
    خاطرم هست چهره ی خندان تو ،علتتش اینست بردم نام تو/
    تا که بودید من نمیدیدم شما،خاک برسرم این شد رسم وفا/
    ان معلم انهمه اخلاق نیک ،پس چه شد من گشتم این چنین/
    وای از عمری که باگل کردم به سر،وای از شب زنده داری (معلم)تاسحر/
    امدو در خلوتم دمساز شد،با معلم گفتگو ها اغاز شد/
    ای معلم باتو شادی میشود غم های من ،با تو زیبا میشود فردای من/
    خوبی او شهره افاق بود،در همه چیز ان معلم ناب بود/
    روزگار اما وفا با او نداشت ،طاقت خوشبختی او را نداشت/
    پیش پای ان معلم سنگی گذاشت،بی گمان از مرگ او پروا نداشت/
    ان معلم از جدای یش زدنیا غم نبود،در غمش مجنون عاشق کم نبود/
    بر سر پیمان خود محکم بود ،سهم من از رفتنش ماتم بود/
    اخر این قصه هجران بود بس،حسرت رنج فراوان بود بس،این خبر رفتنش، ناگاه پشتم را شکست /
    بخت بد بین وقت رفتنش دیدنش قسمت نشد،این گدا مشمول ان رحمت نشد،ان طلا حاصل به این قیمت نشد/
    بعد رفتنش دگر تقدیر نیست ،خانواده اش باچنین تقدیر بد تدبیر نیست/
    از غمش با خود همدم شدم ،باده نوش غصه او من شدم /
    بیگناه بود ،این باعث شد که من ، ذره ذره اب گشتم کم شدم/
    اخرین سخن بشنو از من پند، برهیچ یک از چیزهای این دنیا دل مبند/
    ان کبوتر که عاقبت از بند رست،کس نبود جز قاسم کاشفی، رفت با امام خود عهد بست/
    تقدیم به معلمی که همیشه جایش خالیست و در اذهان خوش میدرخشد

    1. با سلام
      من که شما را نشناختم ولی بفرمایید شعرتان هم منتشر شد
      واقعا زیبا بود عالی ،ناب،پر احساس و پرمحتوا
      از خودتان بود یا ؟
      انشااله که خداوند روح ایشان رابا بزرگان دین محشور فرماید.
      ایشان علاوه بر اینکه دایی من بودند معلم من هم بودند و الگوی همیشگی من
      باز هم تشکر از شعر زیبایتان
      موفق و موید باشید انشااله
      برای شادی روح این معلم فداکار بخوانیم سوره فاتحه را
      علی زارع فرهنگی داریونی

      1. اقای زارع سلام خیلی ارادت ببخشید که دیروز مزاحمت شدم وببخشید که این شعر نقص های زیادی داشت من شاعر نیستم نمیدونم چی شد این چند جمله را سرهم کردم بی قضا باشی

  11. با عرض سلام و خسته نباشید خدمت برادر قرهنگی عزیز علی زارع و عرض تشکر ویژه از کاربری که خود را با نام دوست معرفی کرده است.واقعا شعر زیبایی بود.دست مریضاد دوست خوب مرا یاد خوبی های آن مرحوم انداختی و اشک از چشمانم جاری کردی.خدایشان بیامرزد.
    اقا سروش مرسی از شعر زیبایتان دستتون بی بلا عزیز دل برادر به قول بعضیا….
    دستت درد نکنه خواهر نازنین و سپیده.
    اگر داریون نما نبود باید میاوردیمش ان شالله که همیشه باشه.دیگه نگیدا اگه نبودا!!!!!باید باشه تا بهش افتخار کنیم.

  12. یاد سهراب بخیر
    آن سپهری که تا لحظه ی خاموشی گفت:
    تو مرا یاد کنی یا نکنی
    یاورم گر بشوی یا نشوی
    حرف——-ی نیست
    اما نفسم می گیرد
    در هوایی که نفس های تو نیست
    تقدیم به مرحوم قاسم کاشفی معلم فداکار

    1. قاسم دوست صمیمی من بود… از بچگی با هم دوست بودیم…با هم عهد و پیمان ها داشتیم… غم فراقش بر دلم سنگینی می کند… شاید فهم آن برایتان مشکل باشد، ولی هنوز هم بعد از سالیان سال دلتنگش هستم.خیلی دوستش داشتم و خیلی برایم عزیز بود و هست… هر وقت دلم میگیرد، جای خالیش را بیش تر احساس می کنم…نمی دانم چرا؟ ولی با دیدن حامد عزیز بی اختیار به یاد او می افتم… شباهت های اخلاقی و رفتاری ظریفی بین آن دو هست…دوربین همیشه بر دوش حامد ،بیش تر از هر چیزی مرا به یاد آن عزیز سفر کرده می اندازد. از روزی که با حامد آشنا شده ام بیش تر دلم هوای قاسم را می کند…. نمی دانم چه حکمتی در این یادآوری های گاه و بی گاه نهفته است!؟ رو حش شاد…
      وقتی کسی در کنارت هست،
      خوب نگاهش کن
      به تمام جزئیاتش…
      به لبخند بین حرف هایش…
      به سبک ادای کلماتش،
      به شیوه ی راه رفتنش، نشستنش…
      به چشم هایش خیره شو…
      دست هایش را به حافظه ات بسپار…
      گاهی آدم ها… آنقدر سریع میروند،
      که حسرت یک نگاه سرسری را هم به دلت میگذارند…

  13. زندگي جيره مختصريست
    مثل يك فنجان چای
    و كنارش عشق است
    مثل يک حبه قند
    زندگی را با عشق
    نوش جان بايد كرد

    سهراب سپهری

  14. ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
    دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی
    دایم گل این بستان شاداب نمی‌ماند
    دریاب ضعیفان را در وقت توانایی
    دیشب گله زلفش با باد همی‌کردم
    گفتا غلطی بگذر زین فکرت سودایی
    صد باد صبا این جا با سلسله می‌رقصند
    این است حریف ای دل تا باد نپیمایی
    مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد
    کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی
    یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم
    رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجایی
    ساقی چمن گل را بی روی تو رنگی نیست
    شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی
    ای درد توام درمان در بستر ناکامی
    و ای یاد توام مونس در گوشه تنهایی
    در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم
    لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی
    فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست
    کفر است در این مذهب خودبینی و خودرایی
    زین دایره مینا خونین جگرم می ده
    تا حل کنم این مشکل در ساغر مینایی
    حافظ شب هجران شد بوی خوش وصل آمد
    شادیت مبارک باد ای عاشق شیدایی

  15. بايد امشب بروم‌.

    من كه از بازترين پنجره با مردم اين ناحيه صحبت كردم

    حرفي از جنس زمان نشنيدم‌.

    باید امشب بروم

    باید امشب چمدانی را

    که به اندازه پیراهن تنهایی من جا دارد بردارم

    و به سمتی بروم

  16. سلام کجا میخواهی بروی آقا معلم ؟
    به کدامین سمت ؟
    من میخوام برم مسافرت
    اگه گفتی کجا ؟
    ودرست گفتی برات سوغات می آرم آ به خدا !!

پاسخ دادن به پاسخ یوسف بذرافکن لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا