دل نوشته ها

دلم ولولا دارد؛ به گمانم در وادی لیله القدر حیران است

 جلیل زارع|

دلم این همه ولولا دارد و نمی دانم چرا ! شاید به خاطر این باشد که کم کم دارد لیله القدری را تجربه می کند. ابری تیره و تار، آسمان دیدگانم را پوشانده است. میل بارش دارد. نمی دانم از کی ! ولی به گمانم از همان زمان که فریاد ” فزت و رب الکعبه ” مولایش را شنید و تاب آورد و تماشا کرد و دید و دم نزد.

که بعد از آن، بارها و بارها ضربت شمشیر آلوده به زهر کینه ی هزاران ابن ملجم، فرق سر مظلومیت تاریخ را شکافت و من دیدم و تاب آوردم. تاب آوردم و ابر دیدگانم تیره تر و تارتر شد تا امشب که میل بارش دارد. که اگر خون بگرید جا دارد که نبود تا در آن شب تیره و تار، سپر بلای مولایش شود و گاه دیگرهم زخمی بود و اسیر قبض و بسط روح.

دستانم می لرزد و می لرزاند قلمی را که تشنه ی نوشتن است و نمی داند از کی و کجا عطشش را به گاه فرو نشاندن به صلیب کشاند تا لب های ترک خورده ای را تجربه کند که می توانست و نخواست عطشش را فرو نشاند.

ghadr11

شاید نینوایی را دید و عاشورایی را نظاره کرد به گاه آب بر آب ریختن دستی که لختی دیگر از بدن پناه بی کسان و درماندگان جدا شد تا فراتی را شرمنده سازد و دست بی مشک را به مسلخ دیدگان منتظر تشنگان دشت کربلا نبرد و دستی را رها کرد که بی مشک برایش قربی نداشت و مشکی را به دندان کشید که غربالی بود از تیر جفا برای ریختن آب بر صحرای تفتیده ی دشت نینوا.

و جون بی مشک شد، ابر دیدگان، اشک شد. به گمانم اشک دیدگانم حکایت از بی مشکی قلمی است که بر پیکر نینوای کاغذ، سرگردان مانده و در وادی بی خبری حیران است.

به گمانم ولولای دل، ابر تار دیده، دست لرزان بی قرب و قلم سرگردانم همه و همه در وادی اولین شب از لیالی قدر حیران است.

به گمانم می خواهد اسماعیلی را در مسلخ عشق ذبح کند و قربانگاهی را نظاره کند به گاه رقم خوردن تقدیری به منزلت نزول کلام وحی از آسمان دل بی دل.

به گمانم در وادی دخان، انا انزلناهی شنیده است به گاه دل سپردن به هر آن چه تقدیر است و تسلیم کل امر حکیمی که تفریق و تبیین می کند هر آن چه را خود می پسندد و دوام می دهد سلام هی حتی مطلع فجر را.

دلم ولولای نفس مطمئنه ای دارد که جز ارجعی الی ربک را نمی شناسد و نمی بیند و نمی خواهد و راضی است به رضای او که سریع الرضا است.

و این گونه در اقیانوس قدر، شنا می کند؛ شاید زلال اشک، تیرگی دیدگان بی رمق و خسته از نگاه آلوده را شست و شویی باشد.

12 دیدگاه

  1. در شب قدر دلم با غزلی هم دم شد
    بین ما فاصله ها واژه به واژه کم شد
    بیت هایم همه قرآن روی سر آوردند
    چارده مرتبه . آنگاه دلم محرم شد
    ابتدا حرف دلم را به نگاهم دادم
    بوسه می خواست لبم،گنبد خضرا خم شد
    خم شد آهسته از اسرار ازل با من گفت
    گفت:ایوان نجف بوسه گه عالم شد
    بعد هم پشت همان پنجرهء رویایی
    چشم من محو ضریحی که نمی دیدم شد
    خواستم گریه کنم بلکه بر این زخم عمیق
    گریه مرهم بشود، خون جگر مرهم شد
    گریه کردم ،عطش آمد به سراغم،گفتم:
    به فدای لب خشکت! همه جا زمزم شد
    آنقدر دور حرم سینه زدم تا دیدم
    کعبه شش گوشه شد آنگاه دلم محرم شد
    روی سجادهء خود یاد لبت افتادم
    تشنه ام بود، ولی آب برایم سم شد
    زنده ماندم که سلامی به سلامی برسد
    از محمد به محمد که میسر هم شد
    من مسلمان شدهء مذهب چشمی هستم
    که درآن عاطفه با عشق و جنون توام شد
    سالها پیر شدم در قفس آغوشت
    شکر کردم، در و دیوار قفس محکم شد
    کاروان دل من بسکه خراسان رفته است
    تار و پود غزلم جادهء ابریشم شد
    سالها شعر غریبانه در ابیات خودش
    خون دل خورد که با دشمن خود همدم شد
    داشتم کنج حرم جامعه را می خواندم
    برگ در برگ مفاتیح پر از شبنم شد
    یازده پله زمین رفت به سمت ملکوت
    یک قدم مانده به او کار جهان در هم شد
    بیت آخر نکند قافیه غافلگیرت
    آی برخیز ز جا قافیه یا قائم شد…
    یاعلی مدد

  2. دعایت می کنم روزی زلال قطره اشکی
    بیابد راه چشمت را
    سلامی از لبان بسته ات جاری شود با مهر
    .
    دعایت می کنم یک شب تو راه خانه خود گم کنی
    با دل بکوبی کوبه مهمانسرای خالق خود را
    .
    دعایت می کنم روزی بفهمی با خدا
    تنها به قدر یک رگ گردن و حتی کمتر از آن فاصله داری
    و هنگامی که ابری ، آسمان را با زمین پیوند خواهد داد
    مپوشانی تنت را از نوازش های بارانی
    .
    دعایت می کنم روزی بفهمی
    گرچه دوری از خدا ، اما خدایت با تو نزدیک است
    .
    دعایت می کنم روزی دلت بی کینه باشد ، بی حسد
    بدانی جای او در سینه های پاک ما پیداست
    شبانگاهی ، تو هم با عشق با نجوا
    بخوانی خالق خود را
    اذان صبحگاهی سینه ات را پر کند از نور
    ببوسی سجده گاه خالق خود را
    دعایت می کنم روزی خودت را گم کنی
    پیدا شوی در او
    دو دست خالیت را پرکنی از حاجت و با او بگویی :
    بی تو این معنای بودن سخت بی معناست
    .
    دعایت می کنم روزی نسیمی خوشه اندیشه ات را
    گرد و خاک غم بروباند
    کلام گرم محبوبی
    تو را عاشق کند بر نور

  3. – – – – – – – – – – – – – – —————————

    الهی ، امشب آمده‌ام تا به چهارده نور پاک، تورا قسم دهم

    و والاترین کتاب را بر سر بگیرم و بالاتر روم ، مرا به خویش وامگذار و در این شب

    با بهترین دوستانت هم‌نشین کن و از خویش مران ، که بی‌تو حیرانم و سرگردان

  4. امشب تمام آینه ها را صدا کنید،
    وقت اجابت است رو به سوى خدا کنید،
    اى دوستان باآبرو در نزد حق،
    درشب لیلة القدر مرا هم دعا کنید…
    دوستان در این شب های قدر ما را هم از دعاکنید.

  5. الهی و ربی من لی غیرک…

    بار خدایا ! به راستی جز تو کسی را ندارم. همه چیز را به تو می سپارم و می دانم که چه دری را به صدا در آورده ام و چه کسی را خوانده ام.

    به حق صاحب ” فزت و رب الکعبه “، که عین عدالت است و حامی و دستگیر مظلومان و محرومان، مردم خوب زادگاهم را حمایت کن و دستشان را بگیر !

    که اگر دست حمایتت را از ما برداری، زمین و زمان دستگیرمان نیست و اگر تو نخواهی، جن و انس، خواهانمان نیست !

    پس تو بخواه که خواست تو ما را بس است و تو حامیمان باش که حمایت تو ما را کافی است !

    آمین…

  6. خدایا
    شب قدر است و قدر شب قدر تو میدانی
    به قدر من ننگر، قدر خویش اعطا کن…

  7. سلام خدا جون و سلام بندگان خوب خدا…

    گاهی وقت ها چشمانم خجالت می کشند بگریند !
    و لبم هم میل خنده ندارد !
    من اسم این لحظات را گذاشنه ام ” لحظات دلتنگی ”

    اگر بخواهم این حس و حال را به شما هم منتقل کنم، نهایتا می گویم : « دلم خیلی گرفته ! » و لابد شما هم می گویید : « من هم همین طور ! ”

    این طور مواقع، دلم می خواهد با خدا حرف بزنم و دلتنگی هایم را با او تقسیم کنم و بگویم : « خدا جون، دلم خیلی گرفته ! » ببینم او چه جوابی دارد بدهد ؟ همین…

  8. ﺍﻟﻬﻰ ! ﺑﻨﺪﻩ ﺍﻯ
    ﮔﻢ ﻛﺮﺩﻩ ﺭﺍﻫﻢ
    *** ﺑﺪﻩ ﺭﺍﻫﻢ
    ﻛﻪ ﺳﺮﺗﺎﭘﺎ ﮔﻨﺎﻫﻢ
    ﺍﮔﺮ ﻋﻤﺮﻯ ﺑﻪ
    ﻏﻔﻠﺖ ﺯﻳﺴﺖ
    ﻛﺮﺩﻡ *** ﺗﻤﺎﻡ
    ﻫﺴﺘﻴﻢ ﺭﺍ ﻧﻴﺴﺖ
    ﻛﺮﺩﻡ
    ﺑﻪ ﻫﺮ ﺩﺭ، ﺣﻠﻘﻪ
    ﻛﻮﺑﻴﺪﻡ ﺧﺪﺍﻳﺎ
    *** ﻟﺒﺎﺱ ﻳﺄﺱ
    ﭘﻮﺷﻴﺪﻡ ﺧﺪﺍﻳﺎ
    ﺍﺳﻴﺮ ﻧﻔﺲ ﻫﺮ
    ﺟﺎﻳﻰ ﺷﺪﻡ ﻣﻦ
    *** ﻣﻘﻴﻢ ﺷﻬﺮ
    ﺭﺳﻮﺍﻳﻰ ﺷﺪﻡ
    ﻣن
    ﻧﭽﻴﺪﻡ ﮔﻞ ﺯﺷﺎﺥ
    ﺁﺭﺯﻭﻳﻰ ***
    ﻧﺪﺍﺭﻡ ﭘﻴﺶ
    ﻣﺮﺩﻡ ﺁﺑﺮﻭﻳﻰ
    ﻛﻨﻢ ﺑﺎ ﻋﺠﺰ ﻭ
    ﻻﺑﻪ ﺑﺮ ﺗﻮ ﺍﻇﻬﺎﺭ
    *** ﮔﻨﻪ ﻛﺎﺭﻡ
    ﮔﻨﻪ ﻛﺎﺭﻡ
    ﮔﻨﻪ ﻛﺎﺭ
    ﺗﻮ ﺭﺣﻤﺎﻥ ﻭ
    ﺭﺣﻴﻢ ﻭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﻰ
    *** ﻣﻨﻢ ﻣﻬﻤﺎﻥ
    ﺗﻮ، ﺗﻮ ﻣﻴﺰﺑﺎﻧﻰ
    ﺗﻮ ﺳﻮﺯ ﺳﻴﻨﻪ ﺍﻡ
    ﺭﺍ ﺳﺎﺯ ﻛﺮﺩﻯ
    *** ﺩﺭ ﺭﺣﻤﺖ
    ﺑﻪ ﺭﻭﻳﻢ ﺑﺎﺯ
    ﻛﺮﺩﻯ
    ﺗﻮ ﮔﻔﺘﻰ ﺗﻮﺑﻪ
    ﻛﻦ، ﻣﻦ
    ﻣﻰ ﭘﺬﻳﺮﻡ ***
    ﺗﺮﺣﻢ ﻛﻦ ﺍﻣﻴﺮﺍ
    ﻣﻦ ﻓﻘﻴﺮﻡ
    ﺍﻟﻬﻰ ! ﻫﺮﭼﻪ
    ﻫﺴﺘﻢ ﻫﺮ ﻛﻪ
    ﻫﺴﺘﻢ *** ﺳﺮ
    ﺧﻮﺍﻥ ﻋﻄﺎﻯ ﺗﻮ
    ﻧﺸﺴﺘﻢ
    ﻳﻘﻴﻦ ﺩﺍﺭﻡ ﻛﻪ ﺑﺎ
    ﺍﻳﻦ ﺷﺮﻣﺴﺎﺭﻯ
    *** ﻧﺠﺎﺗﻢ
    ﻣﻰ ﺩﻫﻰ ﺍﺯ
    ﺧﻮﺍﺭ ﻭ ﺯﺍﺭﻯ
    ﺍﮔﺮ ﻛﻮﻩ ﮔﻨﻪ
    ﮔﺮﺩﻳﺪﻩ ﺑﺎﺭﻡ ***
    ﻳﻘﻴﻦ ﺩﺍﺭﻡ ﻋﻠﻰ
    ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ
    ﺑﺒﺨﺸﺎ ﺍﻯ ﻫﻤﻪ
    ﺁﮔﺎﻫﻰ ﻣﻦ ***
    ﮔﻨﺎﻫﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ
    ﺧﺎﻃﺮﺧﻮﺍﻫﻰ ﻣﻦ
    ﺍﻟﻬﻰ ! ﮔﺮﭼﻪ
    ﻫﺴﺘﻢ ﻏﺮﻕ
    ﻋﺼﻴﺎﻥ ***
    ﭘﺸﻴﻤﺎﻧﻢ
    ﭘﺸﻴﻤﺎﻧﻢ ﭘﺸﻴﻤﺎﻥ
    التماس دعا مهمانان خدا

    1. با نام تو…
      به نام تو که هر چه خطا میکنم باز آغوش پر مهرت برویم باز و گشوده است .مرا میپذیری ردم نمیکنی !
      خدایا!انچه درونم هست مینویسم زیرا برای تو مینویسم وبا تو سخن میگویم
      بگذار هر چه درد دارم با تو بگویم
      ای خدایی که بنده ات رها نمیکنی گرچه رهایت کند
      دریچه ها ودر ها به رویم بسته شد.عشقت از من گرفته شد.کارم رنگ تو را ندارد.دردم فزونی گرفته درمان از من دور شده.
      خدایا .از کجا آیم که دوباره بر نگردم .آن پرده ضخیم وسیاه راکه بین من وتو جدایی می افکند ونمی گذارد از آن تو باشم را از میان بردار.
      من گمراه تر وناتوان تر از آنم که خودم راهم راومسیرم رادر زندگی تشخیص دهم
      ای خدایی که جواب بندگانت رامیدهی زمانیکه ترا میخوانند
      گر چه من به گمراهی رفتم ومستحق محرومیتم
      اما حال که فهمیدم تو نجات دهنده ام باش.مرا به دیگری مسپار!
      آیا کسی که گمراه شدراه نجاتی ندارد.
      خدایا… کمکم کن تا همه وجودم تو باشی وآنگونه زندگی کنم که تو دوست میداری وزندگیم سراسر بوی تو داشته باشد
      آمین یارب العالمین

      1. با نام و یادت ای بهترین
        ای که نامت دروازه های وجودم را باز میکند
        ای که یادت دلشوره ها رابه امید میرساند
        ای که لطفت بر کسی پوشیده نیست.دست نیازمرا بگیر بگیرو نگذار در این مرداب تن بماند
        نگذار براو روا مدار چون کودکی که راه رااز چاه نمیداند سرگردان واسیر باشد
        دستش بگیر که این روزها بیشتر به مرحمتت نیازمند است
        این روزها نمیداند باحقیقتهای تلخ وجودش چه باید کرد
        پس ای وجود ای که تمام هستی را به نظم درآورده ای…تمام وجودم به لرزه در آمده وآشفته حال است
        پس در حق این حقیر لطفی کن جادوی نظم را ازاو دریغ مفرما
        میدانم ومیدانی که باخود چه کرده ام
        پس ای یاور نیازمندان شرمسارم وپشیمان ونیازمند
        پس دست پر مهرت رااز من دریغ مکن که بس نیازمندم وامیدوار لطفت ووو

  9. خدایا خداوندا ……..
    دردمندم ………..
    دردمندم و دست نیاز را به سویت دراز کرده ام فقط از تو یاری میجویم
    دراین دنیای پر زرق وبرق دراین وادی پر تب وتاب به تو ایمان دارم وبس
    وای بر ما که همه درها رامیزنیم جز در تو
    خدایا وا حسرتا را در این دنیا درک کردم
    زمانی که پراز صدا بودم سکوت کردم زمانی که پراز درد بودم ارام گرفتم زمانی که پراز خشم بودم نیروی درون مرا به آرامش دعوت کرد
    خدایا خودم را نمی شناسم صدا و خشم دیگران را جوابی جز سکوت و وای بر من ندارم
    کمکم کن رازهای درون وتلاطمهای مرا به ساحل آرامش هدایت کن خدایا از خدا خدا گفتنم شرمسارم
    چه زیبا میهمان را حبیب خدا خواندی پس بیا حبیب این دل دردمندم باش
    به جل جلاله ای که امروز هدیه گرفتم بیا ……بیا میهمان همیشگی دلم باش

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا