دفترچه خاطراتهمه

یادی از مرحوم قاسم کاشفی اولین خبرنگار داریون

جلیل زارع|

آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید…همکلاسی بودیم.دوست بودیم.مثل دو برادر.از دوران ابتدایی در دبستان حقیقت جواین دوستی شروع شدو تا ۱۹ ماه مبارک رمضان سال ۱۳۶۷ ادامه داشت.

با انکه در کلاس درس رقیب هم بودیم به هم حسادت نمی ورزیدیم.در درس وکار و… یار و یاور یکدیگر بودیم.حتی سعی می کردیم در رفتار هم یکسان باشیم.تا کلاس نهم در دبیرستان داریون با هم بودیم.

بعد دست روزگار بین ما فاصله انداخت.او معلم شد و من ….ولی هیچگاه از هم بی خبر نبودیم و با هر بهانه ای به سوی هم می شتافتیم.من و او و…سه تایی پیمان برادری بسته بودیم و عهد کرده بودیم در آینده هر کسی که به مقام و مرتبه ای برسد برای پیشرفت و ترقی دو نفر دیگر نیز گام بردارد.

البته او همیشه از من یک قدم که چه عرض کنم فرسنگها جلوتر بود.قرار دیگرمان این بود که با هم بمانیم وبا هم برویم.ولی او بی وفایی کرد و رفیق نیمه راه بود و مرا تنها گذاشت و رفت.رفت تا با ملایک همنشین باشد.رفت تا لب تشنه افطار را مهمان سفره ی مولایش باشد.تا بود همیشه انبان خیرخواهی اش بر دوش بود برای کمک و یاری نیازمندان…

خبرنگاران سایت داریون نما بدانند که او اولین خبرنگار بود در داریون.زمانی را می گویم که از هیچ سایتی خبری نبود.و بدانند که جا پای چه کسانی گذاشته اند و چه مسولیت خطیری بر دوششان سنگینی می کند.و مردم خوب زادگاهم داریون به همراه دست اندرکاران سایت و دست اندرکاران سایت به همراه مردم خوب زادگاهم داریون بر یکدیگر سبقت گیرید و نگذارید انبان خیرخواهی از دوش قاسم ها بیفتد.

باور کنید فقر فرهنگی غوغا می کند و اگر از فقر مالی بیشتر نباشد کمتر هم نیست.این را می گویم که عظمت و شکوه و جلال کارتان را گوشزد کرده باشم.قدر خود را بدانید و شعر ناب {آی آدمها}ی نیمایوشیج را دوباره زمزمه کنید.باور کنید هنوز هم سالیان سال پس از نیما یک نفر در آب دارد می سپارد جان.پس آن زمان که تنگ می بندید بر کمرهاتان کمربند بدانید و آگاه باشیدکه:آن یک نفر هنوز هم…می زند فریاد و امید کمک دارد… بهتر است روی سخن را به سوی خود برگردانم و بیش از این تکیه بر جای بزرگان نزنم به گزاف.به خود می گویم/خود خودم…از زبان قاسم ها می گویم…تلاش کنم {شعر انگور}نادر نادرپور را تفسیر کنم…تفسیر نمی دانم تعبیر کنم…آن هم نمی دانم درک کنم و بفهمم که:کجا شهد است این آبی که در هر دانه یشیرین انگور است؟این خون است…خون باغبان پیر و رنجور است…و آنگاه کمی به خود آیم و سعی کنم…چنین آسان مگیرمش…و چنین آسان منوشمش…قدردان باشم که…از خون چه کسانی مستم…از خون چه کسانی می نوشم…دوست من برادرم خوب من…قاسم جان…قاسم کاشفی…با توام…بر من خورده مگیر وببخش اگر…چنین آسان می فشارم بر هر دانه لب ها را و بر هر خوشه دندان را…

2 دیدگاه

  1. بسیار جالب بود اقای زارع قلم بسیار زیبایی دارید دست شما درد نکند روان زیبا و نرم ولطیف خدا رحمت کند ایشان و سایر شهدای منطقه داریون

  2. ممنون،کوروش جان.بنده لایق این همه تعریف و تمجید نیستم.در محضر شما و سایر پیشکسوتان درس پس می دهم.آن چه به دلتان نشست و کامتان را شیرین کرد همان یادآوری نام نیک و رفتار و منش جوانمردان بود که بر زبان الکن حقیر جاری شد.گوارای وجودتان…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا