اخبارفرهنگ مردم داریونهمه

فرهنگ مردم داریون / قسمت شصت و ششم: ادامه ادبیات عامیانه مردم داریون1

یه پیرمردی بید که هفت تا دختر داشت. یه خونِه ی داشت که هفت تا در داشت (در این داستان هفت نماد هفت فضیلت است: دانایی، روشنایی، همدلی، سرافرازی، پایداری، فداکاری و عشق).

به کوشش: جلیل زارع

قصه ی گُلَمِی2
هیکی بید هیکی نبید، غیر از خدا هیشکه نبید. هر که بنده ی خدا هِس بگه یا خدا. او روزگارِی دیر و دراز خدا، پیرمردی بید که هفت تا دختر داشت و تو خونِه ی زندگی می کِرد که هفت تا در داشت. هر شُوی (شبی) نوبِی (نوبه ی) هیکی اَ دخترا بید که برَه دَرا ببنده. شوی که نوبی گلمی بید شیش تا اَ درا (از درها) بس آما یادش رفت در هفتمی ببنده. شُو یه دیب (دیو) نَرتِلَسَنی3 اومد تو خونَه شون. اومد بالِی (بالای) سر گلمی و گُ (گفت): «گلمی اوی (آهای) گلمی / گیست بُبُرُّم گلمی / خینت (خونت) بخورُّم گلمی / شیش درو بسّی گلمی / یه درو نبسّی گلمی.» بعد رفت یکی اَ دَدای4 گلمی وَر داشت و با خودش برد. شُو دیَه دوبارَه دیبو اومد و بالِی سر گلمی رفت و همو شعرو خوند و یکی دیه اَ دداش دُزّید رفت. تا شو هفتم که نوبِی بردن خود گلمی می شد، اومد بالِی سر گلمی و گُ: «گلمی اوی (آهای) گلمی / گیست بُبُرُّم گلمی / خینت (خونت) بخورُّم گلمی / شیش درو بسّی گلمی / یه درو نبسّی گلمی.» او هم ورِش داشت و با خودش برد خونه ش و هیکی اَ دندونِی گلمی طِلا کِرد تا هر جا که دیدِش بشناستِش. وختی خووِش (خوابش) گرفت، اَ گلمی گُ: «کیلیل (کلید) همه ی خونا (اتاق ها) می دُمِت غیرَ ای هیکی (یکی)» – خونِه ی که شیشه ی عمرش توش بید. بعد گرفت خوابید …. ( ادامه دارد … )
همان داستان به روایتی دیگر5
یه پیرمردی بید که هفت تا دختر داشت. یه خونِه ی داشت که هفت تا در داشت (در این داستان هفت نماد هفت فضیلت است: دانایی، روشنایی، همدلی، سرافرازی، پایداری، فداکاری و عشق).
دخترا با بُواشون (پدرشان) روزگار میگذرُندِن ( زندگی می کردند) و ای خونُو اِقَّد (این قدر) بَقادَه ( با نظم، به قاعده) اداره می شد که حد و حساب نداشت. هر که می باس (می بایست) کار خودش سر وَخت ( به موقع) انجام بده. هر شُو هیکی (یکی) مامور (مسئول) بسَّن دَرا بید. ای درا سرِ وَختِش (به موقع) بسَّه می شد، سرِ وختشَم ( به موقع اش هم) وا می شد. تا ای که دَسِّ بر قضا (از بد روزگار) پیرمردو ناخوش احوال (مریض) میشَه میفته تو گِلِ جا ( رختخواب). می بینه وَختِ مرگش رسیدَه. دخترا جم (جمع) می کنه دورِ هم و اَزشون ( به آن ها) می گه: «بِرِین اَ تو پَستو6 یه کوزِه ی بیارین. اینام ( این ها هم) می رن کوزُّو میارِن. پیرمردو می گه: «دخترا ما تا حالا با هم بیدیم، با هم انس و الفت داشتیم، حرف و نقلی نبیدَه. با خوشی روزگار گذروندِیم. اما اَ قضا و قَدَر نمیشه جیکید (فرار کرد) و آخر و عاقبت هر کسی پیر بَنُوِه ( قبرستان فعلی داریون که قبلا مشهور به پیربنو بوده). مو هم وخت مرگُم رسیدَه باید جُل و پِلاسمو جم و جور کنُم برم سفر آخرت. اَی بعدِ مو همی جور راس و بَقاده روزگار بگذرونین خوشبخت هِسِّین ( خواهید بود)، آما اَی (اما اگر) تخم نفاق بیفته بینتون، ریتون ( رویتان را) اَ هم برگردونین، چیل (لب و لوچه) سی هم کج کنین، چیش دیدنِ هم نداشتَه باشین، بُدُون باشین ( مطمئن باشید، یقین داشته باشید) او روزو اولِ بدبختی تونه. اووَخ (آن وقت) هیکی تون ( یکی از شما) باس (باید) خودش بندازه جلو، بلا گردون بقیَه بشَه … ادامه دارد …
سه مسافر7
سه تا مسافر اَ یه راهی رد می شدِن. هیکی نجار بید. هیکیشَ م خیاط بید. هیکی شم یه زاهدی بید. شُو (شب) رَسیدِن یه گُل جِیِی ( یک جایی) که یه چشمه ی بید و یه درخت تاکِّ (تنها) خشک و کُرُنگی ( نارس، کال). گفتِن ما شو همین جا اتراق می کنیم و صبا (فردا) حرکت می کنیم. هیکی یَه تیکِی (هر کسی یک تکه ای) نون جو داشتِن. هر که سُفره ش در اُورد بخوره که صِدِی (صدای) گرگا بلن (بلند) شد. موقِی (موقعی که) صِدِی گرگا بلن شد اینا سی حفظ جون خودشون قرار و مدار هِشتِن ( گذاشتند) هر که نوبِی ( نوبت) خودش کیشیک بده. نوبِه ی اول با نجار بید. نوبه ی دُیُم (دوم) خیاط قبول کِرد، نوبه ی سیُّم (سوم) هم زاهد. دَدِی (خواهری) که سی تو بگُم ای دو تا خوابیدِن، ایَ م خسَّش بید خُووِش گرفت (خسته بود خوابش گرفت) سی ای که خُو اَ چیشش دیر (دور) کنه اومد بساط نجاریش، تیشَه و اِرَّه ش اُورد و همی درختِ خشک و کُرُنگ که گُردَه ش ( کنارش) بید برید و یه دُولَکی ( آدمکی) ساخت … ادامه دارد …
پانوشت:
1- قصه ها توسط جلیل زارع ویرایش و لهجه گذاریِ بیش تر و مناسب تر شده
2- راوی: سمن گل مرادی
3- گنده
4- خواهرهای
5- به نقل از آقای کرامت شکری (داستان هایی که از این شخصیت خوش ذوق ادبی می خوانید از نظر زبان و سبک بیان تا حدودی از زبان نسل پیش از خود فاصله گرفته، اما حال و هوای آن ها با گذشته یکی است.) و لهجه گذاری جلیل زارع.
6- اتاق کوچکی در قسمت عقب ساختمان برای انباری
7- به نقل از آقای کرامت شکری و با شیوه ی بیان ایشان، همراه با ویرایش و لهجه گذاری توسط جلیل زارع

• برگرفته از کتاب “فرهنگ مردم داریون”، نگارش و پژوهش: جلال بذرافکن
• ادامه دارد … (قسمت بعد: ادامه ی ادبیات عامیانه مردم داریون)

امتیاز کاربران: اولین نفری باشید که امتیاز می دهد!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا