اخبارفرهنگ مردم داریونهمه

فرهنگ مردم داریون / قسمت نود و نهم: ادامه داستان امثال مردم داریون

پسری به نام موذی بسیار وابسته به مادر بود و به هیچ عنوان حاضر به جدایی از او نبود. حتا شب وقت خوابیدن سر بر سینه ی مادر می گذاشت و می خوابید.

به کوشش: جلیل زارع

• عروس اولی جیجه درُم کِرد، عروس دومی کفتر پرُم کرد، عروس سومی اَ خونه درُم کرد !1
مادری چند پسر داشت و به ترتیب برای آن ها زن گرفت.
عروس اول که به خانه آمد و دید مادر شوهر نشسته و او باید کارها را انجام دهد به طعنه به او گفت: «این قدر بیکار ننشین بیا رو تخم ها بخواب تا بشن جوجه.»
عروس دومی که به خانه ی بخت آمد به او گفت: «بیکار ننشین اقلا کفترا بپرون.»
عروس سومی که آمد به او گفت: «هر چه نشسّی و خوردی بسه. پاشو برو بیرون که جای تو نیس.»
پیرزن متناسب با حال خود گفت: «عروس اولی جیجه درُم کِرد، عروس دومی کفتر پرُم کرد، عروس سومی اَ خونه درُم کرد !»
• کاشکه بید کرُنگ بید. کرنگ مُرُنگو خشک بید. تِلپی بیو کورُم کن !2
روباهی طبق عادت به باغی رفت که انگور بخورد. اما چون فصل آن گذشته بود، هیچ نیافت.
با نهایت تاسف و آرزو گفت” « کاشکه بید کرُنگ بید. کرنگ مُرُنگو خشک بید. تِلپی بیو کورُم کن !»
یعنی ای کاش بود، هر چند خشک و به درد نخور باشد. از بالا بیا و بر چشمم بیفت و مرا کور کن که تو را می خواهم.
• کبدِرَه3 ری کبدره، برده اَمون اَ او که تو کاهدونو مُرده !
مردی مهمانی داشت. پاسی از شب گذشته بود و مهمان خسته خمیازه می کشید. در اثر خمیازه ی او زن صاحب خانه نیز به خمیازه افتاد. مرد پنداشت بین زنش و مهمان سر و سرّی هست. بیرون رفت و زنش را صدا کرد و او را به کاهدان برد و خفه کرد. به اتاق برگشت و نشست. کمی بعد خودش نیز با خمیازه های مهمان خمیازه کشید و نتوانست جلو خود را بگیرد.
یادش به زنش افتاد و به اشتباه خود پی برد و گفت: «کبدره ری کبدره برده. اَمون اَ او که تو کاهدون مُرده.»
یعنی خمیازه باعث خمیازه می شود؛ حیف از کسی که در کاهدان مرده است.
• نقل ماشکه4
مرد تهی دستی از روی ناچاری مقداری ماشک دزدید و در جیب ریخت و به خانه آمد.
تا کسی در می زد با ترس و تردید می گفت: «ببین نقل ماشکه؟»
• ننه موذی؛ خدا داده روزی5
پسری به نام موذی بسیار وابسته به مادر بود و به هیچ عنوان حاضر به جدایی از او نبود. حتا شب وقت خوابیدن سر بر سینه ی مادر می گذاشت و می خوابید. سن او کم کم بالا رفت اما راضی به ازدواج و جدایی از مادر نمی شد. تا این که مادر پس از اصرار فراوان و روشن کردن این قضیه که مادر همیشه زنده نیست و او بابد یکی را داشته باشد که زندگی او را سر و سامان بدهد، پسر قبول کرد ازدواج کند ولی پیش مادر بماند و شب نیز مانند گذشته سر بر سینه ی مادر بگذارد تا خوابش ببرد. مادر پذیرفت و دختری را برای او خواستگاری کرد. وقتی پسر به حجله رفت و جمال عروس را دید رغبتش به او فزونی یافت و پایبند او شد. هنگام خواب او رسیده بود.
مادر که نگران فرزندش بود پشت در رفت و او را صدا کرد و گفت: «ننه، موذی.»
موذی جواب داد: «خدا داده روزی !»
مادر گفت: «ننه پسّون.»
موذی گفت: «بذار سینه ی قبرسّون.»
مادر فهمید که زن جای او را گرفته است و فرزندش با همه ی دلبستگی، زنش را به او ترجیح داده است.
• یه خشتی تر می کنی می ذاری ریش
نوعروسی آشپزی بلد نبود، اما به روی خود نمی آورد. روزی مادر شوهرش خواست پلو پختن را به او یاد دهد.
گفت: «اول برنج را خیس می کنی.»
عروس گفت: «بلدم.»
مادر شوهر گفت: «بعد روغن می ریزی و پیاز داغ می گیری.»
عروس گفت: «بلدم.»
گفت: «آب جوش می کنی تا برنج قُل بخورد.»
گفت: «بلدم.»
خلاصه هر یک از مراحل آش پزی را که مادر شوهر گفت، عروس گفت بلدم. تا این که مادر شوهر که از این همه ادعای پوچ او به تنگ آمد، برای رسوا کردن او در مرحله ی آخر گفت: «یه خشتی تر می کنی می ذاری ریش.»
عروس گفت: «بلدم.»
و رفت پلو گذاشت. هنگام غذا خوردن شد. وقتی سر دیگ را برداشت دید لایه ای از گِل روی برنج را پوشانده و غذای او خراب شده است و هیچ عذری برای خود ندارد. به این ترتیب به سزای نادانی و ادعای پوچ خود رسید.
• پانوشت:
1- به نقل از بانو منظر بذرافکن
2- به نقل از بانو منظر بذرافکن
3- Kabdera خمیازه
4- به نقل از بانو منظر بذرافکن
5- به نقل از بانو منظر بذرافکن

• برگرفته از “کتاب فرهنگ مردم داریون”، پژوهش و نگارش: جلال بذرافکن
• ادامه دارد … (قسمت بعد: آداب و رسوم ملی و محلی داریون)

امتیاز کاربران: اولین نفری باشید که امتیاز می دهد!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا