اخبارفرهنگ مردم داریونهمه

رهنگ مردم داریون / قسمت 100: آداب و رسوم ملی و محلی داریون

یکی از خوش ذوقان داریون به نام کرامت شکری با بازآفرینی این رسم کهن آن را به شکل زیباتری بیان می کند

به کوشش: جلیل زارع

• طلب باران
از جمله آداب و رسومی که به طلب باران مربوط می شد، آیینی بود موسوم به “کُسَنگلی1».
با تاخیر باران، نوجوانان و جوانان جمع می شدند، در کوچه ها راه می افتادند و با چوب بر قوطی می زدند و این شعر را با هم می خواندند: «کسنگلی تُو کِردَه / اُوِ کیچه ها رُو کرده»2
به هر خانه که می رسیدند می ایستادند و با صدای بلند این شعر را می خواندند: «کوس کوس کرونه3 / امید خدا بارونه / ریش ریه داریونه»4
صاحب خانه بیرون می آمد و به نیت تَرسالی و خیس شدن زیر باران، کاسه ای آب روی آن ها می ریخت. آن گاه افراد شعر خود را عوض می کردند و می گفتند: «اُوِش 5 دادی دونش بده.»
صاحب خانه، کاسه ای آرد یا گندم به آن ها می داد و این کار تا شب ادامه داشت.
بعد از این که افراد خسته و خیس به جای اول باز می گشتند، یک ریگ به اندازه ی یک نخود در آرد می انداختند. آن را خمیر می کردند، سپس با آن “گِردَه”6 می پختند و می خوردند. ریگ انداخته شده در خمیر، زیر دندان هر کس می آمد، بچه ها بر سرش می ریختند و با شوخی او را کتک می زدند و می گفتند: «از شومی توست که باران نمی بارد.»
سپس یک نفر ریش سفید، ضامن او می شد و می گفت: «مو ضامنش می شم که صبا (فردا) یا پس صبا بارون بیاد.»
آن گاه او را رها می کردند.
• یکی از خوش ذوقان داریون به نام کرامت شکری با بازآفرینی این رسم کهن آن را به شکل زیباتری بیان می کند:
«وقتی آسمان به حال زمین نگرید، زمین در تب گرمای خورشید می سوزد. تَرَک می خورد و شکافته می شود. رباب دِق کُش می شود و حسین خان آواره ی کوه و بیابان می گردد.7
آری! این یک نیایش است. اوایل زمستان، تعدادی از جوانان، پنجاه الی صد نفر دور هم جمع می شوند. یک نفر که از همه بزرگ تر است به عنوان رئیس انتخاب شده و زنگ بزرگی به گردنش می آویزد. در حالی که رئیس در جلو و افراد پشت سرش حرکت می کنند، با صدای بلند و یکنواختی می گویند: «کوسَن گَلَی تُو کرده / اُوِ کیچه ها رُو کرده.»
به در خانه ی اول که می رسند، می گویند: «کوس، کوس کرونه / امید خدا بارونه / ریش ریَه داریونه»
صاحب خانه، ظرفی پر از آب روی آن ها می ریزد. همین که آب ریخته شد، افراد می گویند: «اُوش دادی / نونش بده». یعنی تو که آب می دهی، روزی هم بده.
صاحب خانه آرد یا گندم – هر چه دارد – به آن ها می دهد. آن ها از این خانه به آن خانه می روند. بعد از این که افراد خسته و کاملا خیس شده به مقصد اصلی می رسند. آرد جمع آوری شده را خیس می کنند و سنگ کوچکی به اندازه ی یک نخود داخل خمیر فرو می کنند. بعد آن را روی تابه پهن می کنند. وقتی نان ها (گِرده) پخته شد، رئیس آن ها را به طور مساوی بین افراد تقسیم می کند و خود جای بلندی می نشیند. آن سنگ کوچک در دهان هر که آمد، به معنای آن است که دندان عقل درآورده و موقع آن است که زن اختیار کند. وسط دایره می رود و با آهنگ رقص خطاب به رئیس می گوید: «رئیس! رئیس! / مو زن می خوام / دختر کل حسن می خوام».
رئیس نیز با آهنگ می گوید: «عزیز گُلُم / جون دِلُم / حالا که وقت سحره / کل حسن هم در سفره / حالا چه وقت دختره؟»
می گوید: «رئیس! دل مو اِقدّا (این قدرها) طاقت دوری نداره / چیش مو مثل زمین برای یه چکه ی اُو صبر و صبوری نداره / ترسم وختی (وقتی) کل حسن بیاد / باهار مو خزون بشه / چیشم از غصه ی یار سفید و خشک / بی جون بشه».
رئیس می گوید: «جون مو! / عزیز مو! / بِرارِ مو! / حالا که دلِ تو اقّدا طاقت دوری نداره / چیش تو مثل زمین برای یه چکه اُو صبر و صبوری نداره / آه بکش تا ابر بشه / پیش خدا جا بگیره / ناله بکن تا غم بشه / روی زمین اشک بریزه / بارون رحمت بباره / اُو زمینا رو بماله8 / گندما سوز (سبز) بشه، دون بگیره / برات عروسی می کنُم / حجله رو خوش بو می کنم / بَرّه رو قربون می کنم / اهالی رو مهمون می کنم. »
او هم می گوید: «رئیس! اون قَدَر آه بکشم تا آسمون سیاه بشه / اون قدر دعا کنم تا اون خدا راضی و مهربون بشه / سیاه ها سفید بشه / بارون رحمت بباره / سیل زمین ها بماله / گندما سوز بشه، بلند بشه، دون بگیره / گل بشه، باهار بشه، تا مو ربابو بُسُّونُم9 / نگاش کنم، صداش کنم، تو اون لواش (لباش)، تو اون نگاش، هزار تا ماچ بچسبونم / با خنده هاش اهالی رو بخندونم.»
در این جا برنامه تمام می شود و هر کس به خانه ی خود می رود. به امید خدا این که باران ببارد و دشت و صحرا پربار شود.»
• پانوشت:
1- Kosangali
2- کسنگلی تب کرده، آب کوچه ها روان شده
3- کرنای. سرنا
4- روی آن رو به داریون است.
5- آبش
6- چانه ای کوچک می گرفتند و آن را با دست روی تابه پهن می کردند. این نان گِرد و کلفت را گِرده می گفتند.
7- رباب دختری بوده از اهالی روستای خیرآباد که با حسین خان نامزد بوده است. ولی به علت خشکسالی و عدم توانایی حسین خان در پرداخت شیربها، به هم نمی رسند و رباب از غصه دق می کند و حسین خان دیوانه و آواره می شود.
8- آب سیل مانند روی زمین حرکت کند.
9- بگیرم. با او ازدواج کنم.

• برگرفته از کتاب “فرهنگ مردم داریون”، نگارش و پژوهش: جلال بذرافکن
• ادامه دارد … (قسمت بعد:عید نوروز در داریون)

امتیاز کاربران: اولین نفری باشید که امتیاز می دهد!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا