ديدگاه

دست نوشته اي براي سپاس از خانواده اي بزرگوار/گذشت واژه ای که زیبا مانده است…

” گذشت ”  و ” بخشش ” واژه هایی هستند که  که صفت زیبای انسانیت را معنایی خاص می بخشند و چه بزرگوارند کسانی که این کلمات را روح می بخشند و در جامعه امروز و ماشینی ما جاری می سازند . این مقدمه را گفتم که داستانی را بازگو نمایم از گذشت و بخشش یک خانواده محترم داریونی که باعث شد مسیر زندگی من تغییر  کند.

زمستان سال 1382  من که از خدمت سربازی آمده بودم و دنبال کار می گشتم . متاسفانه داشتن یک خودرو باعث شده بود که با مسافرکشی از هدف اصلی غافل شده و عمر و وقتم را به بطالت بگذرانم . شنبه بود . از چند روز قبل بارندگی شدیدی  شروع شده بود . سوار  ماشین شدم و از خانه زدم بیرون . از دوستان شنیده بودم که کارخانه سیمان شیراز نیرو استخدام می کند . تصمیم گرفتم که به شیراز  بروم  سر خیابان چند مسافر ایستاده بودند سوار شدند و راه افتادیم .  برف پاک کن تند تند کار می کرد . اواسط راه سر یکی از پیچ ها که  جاده خراب بود و دست اندازهای زیادی داشت یک لحظه کنترل خودرو از دستم خارج شد . منحرف شدم و دیگر نفهمیدم چه شد . فقط از آنجا به خاطر دارم که درون یک گودال پر از آب واژگون شدم . از شیشه شکسته خودم را بیرون کشیدم و شروع کردم به بیرون کشیدن بقیه سرنشین ها. خلاصه با کمک مردمی که این ماجرا را دیده بودند همه را از آن محل بیرون کشیدیدم و به کمک یکی از ماشین های عبوری 2 نفر از  سرنشین ها که وضعیت مناسبی نداشتند را به بیمارستان شهید بهشتی شیراز منتقل کردیم . آنجا بود که متاسفانه مشخص شد یکی از سرنشینان به علت ضربه ای که خورده بودند فوت شدند . این وضعیت را که دیدم یک لحظه با تمام وجود احساس کردم که بدبخت شدم . جان یک انسان به علت سهل انگاری من از دست رفته بود و همه  آرزوها و اهدافم برای زندگی فنا شد.  یادم آمد که یک ماهی می شد بیمه ماشین تمام شده بود و در تمدیدش کوتاهی کرده بودم . واقعا” دیگر همه چیز برایم تمام شده بود . باید خودم را برای اتفاقات بسیار بد آینده آماده می کردم.

اصلا حال وضعیت خوبی نداشتم . کلانتری بیمارستان من را ابتدا به کلانتری مدرس و بعد به پاسگاه دودج منقل کرد . مدام دلهره داشتم . یک شب را در بازداشت گذراندم . فردای روز حادثه مراسم تشيیع برگزار شد و  این لحظات برایم به کندی می گذشت . می دانستم که هیچ  چیز خوبی انتظارم را نمی کشد . خانواده ام از خودم بدتر. یادم که می آید بدنم یخ می کند .

خلاصه هر کسی چیزی می گفت . ولی یک صحبت کمی آرامم کرد . پدرم گفت که در مراسم تشيیع ، برخورد خانواده آن مرحوم بسیار محترمانه بود و هیچ گونه توهینی از کسی ندیده بودند  و همینطور پسر بزرگ آن مرحوم در صحبتی که با پدرم داشته همان روز گفته بودند که شما نگران نباشید و در طی چند روز آینده خودمان مسئله را حل می کنیم .

با قید سند از پاسگاه به خانه آمدم تا روز دادگاه . روز دادگاه فرزندان و همسر آن مرحوم که فکر می کنم همگی 11 نفر بودند در دادگاه حاضر شدند و در کمال بزرگواری از دیه پدر بزرگوارشان چشم پوشی کردند و من را بخشیدند . باورم نمی شد . یعنی یک شانس مجدد برای زندگی بهتر . از همان روز مسیر زندگی من تغییر کرد  و یک زندگی جدید را شروع کردم.

آن خانواده بزرگوار خانواده محترم اسدخان رسولی بودند . خانواده بزرگواری که در زندگی ام لطف و بزرگواریشان را فراموش نمی کنم .  انسان های بزرگواری که  جوانی ام را نسوزاندند ، از خطایم چشم پوشی کردند و مردانگی و بزرگواری را بر من تمام کردند .

هدفم از نوشتن این چند سطر تشکر ناچیزی از آن خانواده بزرگوار بود  و همچنین  یادآوری سنت زیبای بخشش و گذشت.

باشد که ما نیز درسی بگیریم از کارهای نیک مردم  و در  رواج اینگونه سنت های حسنه در جامعه بکوشیم.

6 دیدگاه

  1. اين مهم مي تواند براي خيلي ها درس عبرت و سرمشق باشد.
    با گذشت مي شود خيلي كارها كرد. مثلا مانند اشاره اي كه در همين نوشته داشته،سرنوشت انساني را تغيير داد.

  2. اميدوارم نويسنده اين مطلب كه اتفاقا خوب هم نوشته قدر اين كذشت را بداند و هيچ گاه فراموش نكند كه اگر اين خانواده باگذشت،گذشت نكرده بودند شايد الان وضعيت زندگي اش جور ديگري بود.

  3. يكي از دانشجويان دانشگاه آزاد داريون هستم و البته داريوني نيستم. اما بايد بگويم تحت تاثير اين گذشت قرار گرفتم.
    ممنون كه اين نكته را در سايت داريون نما مطرح كرديد.
    براي فرهنگ سازي لازم است.

  4. بسیار زیبا و آموزنده بود . آفرین بر این خانواده محترم . آفرین به گذشت و مهربانی.
    امیدوارم ما هم یاد بگیریم با نا مهربانی های سرنوشت مهربانی کنیم .

پاسخ دادن به رضا مهدوي لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا