ديدگاه

داستانک؛ماجرای یک بنده خدایی…

یه روز تو یه شهر نسبتا کوچیک یه دوست به یه دوست دیگه می گه که هی فلانی تو که از فلان چیز انتقاد کرده بودی یه زحمتی بکش خودت بروبچه ها رو جمع کن ببینیم مشکل چیه؟ ما که چند بار بعضی ها رو دعوت کردیم ببینیم مشکل چیه نیومدن شاید با تو رودربایستی کنن بیان.

اون دوست هم در جواب می گه بابا ما کی باشیم و… خلاصه نتیجه این می شه که این بنده خدا قبول می کنه بروبچه ها رو دور هم جمع کنه و این کار رو می کنه.

تو اون جلسه اما یکی از بروبچ که ظاهرا دل پری هم از انتقادها داشته و اون انتقادها رو وارد نمی دونسته تا می تونه به بانی جلسه انتقاد می کنه و عجالتا توی این کار زیاده روی هم می کنه.

بگذریم بنده خدا بانی جلسه چون بانی بوده چیز خاصی نمی گه اما از اون دوست مشترک(که ازش خواسته بوده اون جلسه رو تشکیل بده) انتظار داشته لااقل اون جواب بنده خدایی که توی حرف زدن و انتقاد زیاده روی کرده و بده. اما اون دوست مشترک هیچی نمی گه و حتی نمی گه که بابا بانی جلسه از تو لااقل از لحاظ سنی بزرگتره جلو جمع احترامشو حفظ کن.

هر چند جلسه که تموم می شه اون کسی که در انتقاد زیاده روی کرده بود میاد و از بانی جلسه معذرت می خواد اما از نظر بانی جلسه این معذرت خواهی خیلی دردی رو دوا نمی کنه.

به نظر بانی جلسه این کار بنده خدا مثل این می مونه که توی جمع بیست نفره بزنی توی گوش یه نفر و بعدا که همه رفتن بکشیش کنار ازش عذرخواهی کنی!

به هر حال اون جلسه با نتیجه نسبتا خوبی تموم می شه و خیلی از کدورتها برطرف می شه اما زمینه یه کدورت جدید رو حاصل می کنه. کدورتی که بانی جلسه پس از چند هفته فکر کردن به این نتیجه می رسه که برای یه مدت زیادی توفیق بودن توی اون جمع رو از خودش سلب کنه تا شاید….

ما که درست نمی دونیم اما بانی اون جلسه از اون دوستی که ازش خواسته بوده این جلسه رو تشکیل بده خیلی بیشتر ناراحته تا اون جوونی که اومده توی حرف زدن و انتقاد کردن زیاده روی کرده.

این جور موقع ها لااقل برای ظاهر هم که شده اونایی که ادعای دوستی دارن پشت هم درمیان….

نکته:بعضی وقتها برای ماندن باید رفت…

10 دیدگاه

  1. بسنده می کنیم به بیتی از غزل حافظ:

    “ما ز یاران چشم یاری داشتیم
    خود غلط بود آنچه می پنداشتیم”

  2. سلام بعضی وقتها برای ماندن باید رفت…آیا عکس این قضیه هم صادق است ؟برای رفتن هم باید ماند؟؟؟؟
    ما که چیزی نفهمیدیم ؟
    چرا اینقدر فلسفه سخته ؟

    1. آنكه رفتني است مي‌رود
      با بهانه‌هاي كوچك و بزرگ

      آنكه بي حساب عاشق است
      بي بهانه ماندني است.

  3. ها فهمیدم منظور همون شعر معروف است ؟
    دوست ان باشد که گیرد دست دوست
    در ……………

  4. این داستانک فقط منو یاد این جمله انداخت بس بودیم کس پاس نمیداشت که هستیم /باشد که نباشیم بدانند که بودیم

  5. ﮔﺮ ﺑﺪﯼ ﮐﺮﺩﻡ ﮔﺮﺕ ﺑﺮﺩﻡ ﺯﯾﺎﺩ
    ﮔﺮ ﻣﻼﻣﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ ﮔﺮ ﺍﻧﺘﻘﺎﺩ
    ﻧﯿﺴﺖ ﺟﺎﯾﺰ ﭘﯿﺶ ﭼﺸﻢ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ
    ﺧﺮﻣﻦ ﯾﮏ ﺳﺎﻟﻪ ﺭﺍ ﺩﺍﺩﻥ ﺑﻪ ﺑﺎﺩ

    1. ای خدای بزرگ به من کمک کن تا وقتی می خواهم درباره راه رفتن کسی قضاوت کنم، کمی با کفش …
      دکتر علی شریعتی

  6. نامردی ها هم چنان ادامه دارد
    جای پنجره های مهربانی، دیوارهای غرور می گذارند
    دروغ ها به رنگ صداقت زیباتر می شوند
    دوست،گاه دشمن می شود
    خاطره ها فراموش می شوند
    و تردید، ایمان را نابود می کند
    روزگار بدیست!

پاسخ دادن به نازنین لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا