بوي بهشتهمه

با شهدای منطقه داریون|سرباز شهید غلامرضا زارع

به کوشش:جلیل زارع،علی زارع|

بسم رب الشهدا و الصدیقین…
*همه ی ما ، گاهی دلتنگ می شویم و دلمان می خواهد با کسی درد دل کنیم .چه کسی بهتر از شهدا ؟ … دلتنگی هایمان را با شهدا در میان بگذاریم … کسانی که به خاطر رضایت خدا و دل ما ، از خود و دل خود گذشتند .
یکی از این عزیزان، شهید غلامرضا زارع است. سرباز شهید غلامرضا زارع.

*از دور برکه ی آبی دید. قدم هایش را تندتر کرد. درخت تنومندی درست در کنار برکه، ریشه بر زمین و سر بر آسمان داشت. شاخه ها و برگ های سبز و در هم رفته اش جلو تابش نور خورشید را گرفته و بر قسمتی از زمین مسطح کنار برکه، سایه افکنده بود. گرمای سوزان نیم روز، بی تابش کرده بود. آخرین گام ها را برداشت و خود را زیر سایه ی درخت رساند.

بر روی تخته سنگی که درست زیر درخت قرار داشت، نشست تا خستگی راه را از تن به در کند و از تابش مستقیم نور خورشید نیز در امان باشد. بخشی از سطح برکه، از گیاهان سبز و گل های سرخ و سفید و زرد، پوشیده شده بود. چند پروانه، گل به گل، پرواز می کردند و تصویر زیبایی را از طبیعت، به نمایش می گذاشتند. انوار طلایی خورشید، بر بخش دیگر آب که بدون پوشش گیاهی بود می تابید و تا عمق آن نفوذ می کرد و لایه های زیرین آب را زیبا و زیباتر به رخ طبیعت می کشید.

احساس تشنگی کرد. دست در آب فرو برد و جرعه ای از آن نوشید. خنک و گوارا بود و عطش او را فرو نشاند.

صدای چند پرنده، بر بلندای درخت به گوش می رسید. کم کم، آواز پرندگان به زمزمه تبدیل شد. انگار داشتند در گوش هم نجوا می کردند ! بر روی تخته سنگ به پشت، دراز کشید و بر شاخسارهای سبز و زیبای درخت که همچون چتری بر او سایه افکنده بود، نظر دوخت.

دو پرنده، نه ! دو انسان! نه ! دو فرشته ی آسمانی زیبا، بر شاخه ای از درخت نشسته و با یک دیگر نجوا می کردند . احساس کرد دوست دارد هم صحبت آنان شود. به محض این که این حس در درونش خودی نشان داد، آن دو فرشته بر تخته سنگ زیر درخت، درست در کنار او فرود آمدند و از سوی پروردگار عالم، به او مژده ی فرزندی را دادند. بلند شد و روی تخته سنگ نشسته، بر تنه ی درخت تنومند تکیه زد و نام فرزندش را پرسید. یکی از فرشتگان گفت : « او غلام شاه خراسان است.» و دیگری گفت: « نامش غلامرضاست . »

نفهمید چه قدر هم صحبت فرشتگان بود. زمان برایش متوقف شده بود و گذشت آن را احساس نمی کرد. احساس حوشایندی داشت و از شادی در پوست خود نمی گنجید.

سرانجام، فرشتگان خدا، مثل پرندگان سبکبال، پر گشودند و مسیر آسمان را پیش گرفتند. برای لحظه ای پلک های خود را بر هم نهاد و چون مجددا چشم باز کرد، خود را کنار ضریح مطهر حضرت احمد ابن موسی (ع) دید. یادش آمد که لحظاتی پیش طبق معمول هر روز برای زیارت، وارد حرم مطهر شاه چراغ شده بود. هنوز ذکر بر لب داشت. برای یک لحظه، بین دو ذکر، پلک هایش بر هم آمده بود و یک خواب یا رویای صادقانه و شاید هم یک الهام، نوید بخش غلامرضایش بود.

باور نمی کرد. آیا این فقط یک خواب بود یا رویای صادقانه و یا نه! یک الهام !؟ هر چه بود، زیبا بود. نوید بخش پسری که سال ها آرزویش را در سر می پروراندند.

چند سال از ازدواج لیلا با علیرضا می گذشت. ولی خدا نخواسته بود فرزندی نصیبشان کند. به این نوید، دل بسته و باورش کردند. خانه ای محقر در نزدیکی حرم مطهر شاه چراغ در شیراز، اجاره کرده بودند و زندگی فقیرانه ای را می گذراندند. علیرضا، کارگر کارگاه نجاری بود.

وعده ی خدا به وقوع پیوست و همان سال، خداوند رحمان و رحیم، فرزند پسری را به آنان عطا نمود. در گوشش اذان گفتند و نامش را غلامرضا گذاشتند تا غلام شاه خراسان شود. بعد هم به زادگاه خود، داریون بازگشتند.

علیرضا، شغل سخت و طاقت فرسای سنگ شکنی را پیشه کرد و از این طریق، کسب روزی می کرد و لقمه ی حلالی را بر دهان زن و فرزندش می گذاشت. زن و شوهر، پیش از این نیز، با ایمان و با خدا بودند ولی پس از آن، ایمانشان محکم تر شد. طوری که در بین مردم داریون، به پاکی و بی ریایی مشهور شدند.واجباتشان را انجام می دادند. از محرمات دوری می کردند و در مستحبات بر یک دیگر سبقت می گرفتند.

علیرضا، کم کم شغل خود را عوض کرد. مغازه ای کوچک بر پا کرد و کسب و کاری حلال راه انداخت. حالا دیگر زن و شوهر می توانستند موقع اذان، هر کاری دارند رها کنند و خود را به مسجد برسانند.

فرزندشان غلامرضا، بزرگ و بزرگ تر می شد. شیرین زبان بود و مهربان. همه ی فامیل و همسایه ها او را دوست داشتند. شش بهار که از عمرش گذشت، برای ادامه ی تحصیل وارد دبستان حقیقت جو شد. دوره ی ابتدایی را در آن جا با موفقیت سپری کرد و برای ادامه ی تحصیل، وارد مدرسه ی راهنمایی بوعلی ( هاتف اصفهانی یا شهید خوش نژاد فعلی ) شد.

روزگار به غلامرضا روی خوش نشان نداد و در دوره ی راهنمایی ، عزیزترین کسش یعنی مادر گرامیش را از دست داد. لیلا رفت تا طعم تلخ بی مادری را به فرزندش غلامرضا بچشاند. بعد از آن، دیگر غلامرضا نتوانست خود را راضی کند که پدرش تنها نان آور خانواده باشد. ترک تحصیل کرد. آستین ها را بالا زد و شد کمک خرج خانواده.

علاقه ی زیادی به شغل جوشکاری داشت. چند سال، شاگردی عمویش را کرد. از هوش سرشاری برخوردار بود. استعداد عجیبی در فراگیری این فن داشت. به زودی به یک استاد کار ماهر و زبردستی مبدل شد. حالا دیگر، در مغازه، حرف اول را او می زد. شده بود استاد جوشکار. شاگردانی مثل شهید سهراب خسروی و شهید صفر قلی حسینی نیز در کنار خود پروراند.

نهایتا در سن شانزده سالگی به سنت پیامبر عمل نمود و همسری انتخاب کرد. یک سال بعد، یعنی در سال ۱۳۵۸ شاگردی را رها کرد و کارگاه مستقلی برای خود راه اندازی کرد. در سال ۱۳۵۹ بود که خدا، اولین فرزندش را به او ارزانی داشت. فرزند اول، دختر بود. نام مادر خودش را بر او نهاد و شد لیلای بابا. غلامرضا به دخترش عشق می ورزید. بوی مادرش را از تن و بدن او استشمام می کرد.

غلامرضا، در کار، بسیار کوشا و پر تلاش بود و با عشق و علاقه زیاد کار می کرد. مردم داریون از حاصل دسترنج او رضایت کامل داشتند و با اطمینان کامل، سفارش درب و پنجره هایشان را به او می دانند. به همین علت هم کار و کاسبیش رونق خاصی داشت.هنوز هم که هنوز است، بر در و دیوار برخی از منازل داریونی ها، آثار درب و پنجره هایی که دست ساخت این شهید بزرگوار است، به چشم می خورد.

برای صله رحم، ارزش و اهمیت زیادی قائل بود و به هر بهانه ای به اقوام و خویشان و همسایگان سر می زد. یکی از خصلت های بارز او، صفت نیک میهمان نوازی بود.

***برادر شهید می گوید :
« زمانی که تازه کارگاهش را راه اندازی کرده بود، به شیراز رفت و مقداری آهن و پروفیل و ابزار دیگر خریده، وانتی کرایه کرد و آن ها را به کارگاهش در داریون حمل نمود. پس از تخلیه بار، به اصرار، راننده ی وانت را برای صرف ناهار به منزل خود دعوت کرد. موقع رفتن هم علاوه بر کرایه، مقدار دیگری پول نیز به او داد. من که از این کار او متعجب شده بودم و می دیدم به جای تخفیف گرفتن، مبلغ بیش تری هم به او پرداخت کرد، علت را جویا شدم. پاسخی داد که هنوز، آویزه ی گوشم است. گفت: ” این بنده ی خدا، عیال وار است و تنها راه امرار معاشش هم همین است . به زحمت، روزی حلالی برای سیر کردن شکم زن و بچه اش در می آورد. کمی به او کمک کنیم راه دوری نمی رود. این طوری با رضایت بیش تری هم این جا را ترک می کند.” »

***چهار سال پس از ازدواج، در ۱۸ فروردین سال ۱۳۶۱ ، لباس مقدس سربازی را بر تن کرد و شد سرباز آقا امام زمان (عج). دوره ی آموزشی را در پادگان شهید دستغیب نوده آزاد شهر گذراند. گردان ۳، گروهان ۱ ، دسته ۱٫

وقتی دوره ی آموزش را به اتمام رساند و مرخصی گرفت و به منزل بازگشت، خداوند آرزوی دیگر او را برآورده کرد و دومین فرزندش را که او هم دختر بود، به او عطا نمود. پس از اتمام مرخصی و بازگشت به خدمت، نامه ای برای همسرش فرستاد و در نامه دخترش را ” آرزو ” نامگذاری کرد و نوشت علت این نام را بعدها خودتان درک خواهید کرد. و به این ترتیب آرزو، برای همیشه در حسرت و آرزوی دیدن پدر ماند. پس از این مرخصی بسیار کوتاه، مجددا به پادگان برگشت و بلافاصله به منطقه ی کردستان اعزام شد و در پادگان شهید زندی فر مهاباد نقده گروهان ژاندارمری در نیروی انتظامی مشغول به خدمت شد.

با دشمنی می جنگید که دیده نمی شد. دشمن، نیروهای ضد انقلاب داخلی دمکرات و کوموله بودند. غلامرضا خود گفته بود که شب هنگام از خانه هایی به ما تیراندازی می شد که موقع روز، شیر و ماست و سایر خوراکی ها را از آن جا خریداری می کردیم. روزها در لباس مردم عادی بودند و شب ها در لباس خصم ظاهر می شدند. دشمن آشکار و در عین حال، پنهان ! و این گونه جنگیدن، از او چریکی مقاوم و رشید و فداکار ساخت.

شرایط به گونه ای نبود که زیاد بتواند مرخصی بگیرد و از خانواده دیدن کند. حداکثر مرخصی او ده روز در طول هر چهار، پنج ماه خدمت بود. ولی مدام نامه نگاری می کرد و از وضعیت خانواده مطلع می شد.

غلامرضا، هفده ماه را به این ترتیب به جهاد فی سبیل الله مشغول بود. سه بار به مرخصی آمد. بار آخر، انگار به دلش برات شده بود که دیگر بازگشتی برایش نیست. جور دیگری خداحافظی می کرد. از خانواده و همه ی اقوام و خویشان و همسایگان، حلالیت طلبید. بالاخره هم به حرف آمد و گفت : « این مرخصی آخرم است. نمی خواهم دینی از کسی بر گردنم باشد. »

***خاطره ای از یکی از همرزمانش که اکنون در قید حیات است :
« اواخر خدمت غلامرضا، گذرمان به مکانی به نام پایگاه محمد شاه در منطقه ی کردستان افتاد. در حین عبور از آن جا، غلامرضا از حرکت باز ایستاد و گوشه ای نشست. ما از او جلو افتادیم. ولی وقتی تاخیر او طولانی شد، نگرانش شدیم و به سویش برگشتیم. گوشه ای نشسته بود و اشک می ریخت. علت را جویا شدیم. فکر کردیم خدای ناکرده اتفاق ناگواری برای خانواده اش رخ داده است. ولی او وقتی اصرار ما را دید، پرده از یک راز درونی خود برداشت و گفت: « من در همین جا شهید می شوم. این را در خواب دیده ام.» و همین اتفاق هم رخ داد. وقتی غلامرضا پس از چهار ماه دوری از خانواده در تاریخ بیست و هشتم مرداد سال ۱۳۶۲ آماده ی رفتن به مرخصی بود، برای امضای نهایی برگ مرخصی به سراغ فرمانده رفت. فرمانده گفت که شرط امضای برگه ی مرخصی تو، شرکت در عملیات امروز است. و غلامرضا به جای آمدن نزد خانواده، راهی منطقه ی عملیاتی شد. عملیات به خوبی اجرا گردید. رزمندگان، پیروز میدان شدند. اما هنگام برگشت، درست در همان جایی که او را در حال گریه دیدیم و می گفت خواب شهادتش را در آن مکان دیده است، ماشین آنان با تله ی انفجاری مین گذاری شده، برخورد کرده و همه سرنشینان آن مجروح و یا شهید شدند.

غلامرضا، دچار موج انفجار و ضربه ی مغزی شد و ساعتی بعد با چرخ بال(هلی کوپتر) به بیمارستان مهاباد انتقال یافت و در بیمارستان به ندای حق، لبیک گفته، جان به جان آفرین تسلیم کرد تا از فرش بر عرش صعود کرده و در ملکوت اعلا سیر نماید و در آن جا نظر کند به وجه الله.

چند روز بعد، روز پنج شنبه سوم شهریور ماه سال ۱۳۶۲ این شهید بزرگوار بر روی دستان مردم خون گرم و شهید پرور منطقه ی داریون، تشییع و در گلزار شهدای داریون در مجاورت حرم مطهر امامزاده ابراهیم (ع) به خاک سپرده شد و برای همیشه آرام گرفت.

چند ماه پس از شهادت غلامرضا، سومین فرزند او نیز به دنیا آمد و نام غلامرضا (نام پدر شهیدش) را بر او گذاشتند. تا جای پدر را در این کره ی خاکی پر کند و غلام شاه خراسان باشد.

***ببینید حکمت ها و رحمت های خداوند حکیم و رحیم را ! از سر حکمتش امانتی را می گیرد و از در رحمتش امانتی دیگر را به ما می سپارد.

عزیزان ! باور کنید نه آمدن عزیزانمان با ماست و نه رفتنشان ! این خداوند رحمان و رحیم است که به ما ارزانی می دهد و هم اوست که باز پس می گیرد. ما چند صباحی امانتی را تحویل می گیریم. پس بکوشیم تا امانتدار خوبی باشیم و وقتی به سویش باز می گردیم ما را برای خیانت در امانت بازخواست نکنند.

خانواده های شهدا، یاد شهدا، راه شهدا، اهداف شهدا، امانت های خدا نزد ما هستند. نکند امانتدار خوبی نباشیم و فردای قیامت، نتوانیم در چشم شهدا نظاره کنیم و سرافکنده باشیم !؟

15 دیدگاه

  1. سلام بر شهدا و خانواده های معزز آنان. سلام بر مردم شهید پرور منطقه ی داریون. سلام بر کاربران همیشه همراه این فضای مجازی…

    …دیگر برایمان عادت شده است. علی زارع با شور و شوق فراوان، به خانواده های شهدا سر می زند. با آنان مصاحبه می کند و حاصل گفت و گویش با این عزیزان را برای من ایمیل می کند.

    …من، چند روزی، بارها و بارها، آن را می خوانم. سعی می کنم در عالم خیال با شهید به گفت و گو بنشینم. دست به قلم می شوم. جملات را پس و پیش و کم و زیاد می کنم. و “با شهدای منطقه ی داریون ” را رقم می زنم.

    …علی جان، کار دشواری در پیش رو دارد. او با هزار مشقت و صبر و انتظار، کسی از خانواده و همرزمان شهید را جست و جو کرده و با آنان به گفت و گو می نشیند و من، شرمسار از روی شهدا، به خودشان متوسل می شوم و آن چه را بر زبانم جاری می سازند، از لابلای متنی که علی جان برایم می فرستد، در این پست، قلم می زنم.
    …همسنگران شهید هم گه گاه، خاطره ای را بر آن می افزایند تا زینت بخش “بوی بهشت” شود.
    …شما چه طور ؟ نمی خواهید سهمی در این میانه داشته باشید؟ نمی خواهید دست به قلم شوید با دیدگاهی از سر اشتیاقی که در وجودتان موج می زند برای گفت و گو و درد دل با شهدا ؟

  2. سلام بر شهیدان
    یه سوال دارم از استاد زارع
    دوست دارم در مورد این موضوع بحث بشه
    فلسفه شهادت و مکتب شهادت میتونه این باشه که هر مسلمانی باید به اون مرتبه و کمال فکری برسه که بزرگترین داشته خودش یعنی جانش را تقدیم اراده خداوند در روی زمین بکنه که این اراده همان اسلام ؛حقانیت و حقیقت خداوندی است حالا آیا مهم هست که این تفکر در چه برهه ای از زمان باشه یا کجای کره خاکی باشه؟
    ساده تر بپرسم آیا شهادت مخصوص زمان جنگه یا ما که تو این زمونه پر حاشیه داریم با نفسمون جهاد میکنیم چطور میتونیم یک شهید واقعی باشیم میخوام نظر شما هم بدونم؟
    این حس شهادت طلبی کجای مذهبمون قرار داره اگه من از جونم نگذرم و دنیابرام مهم باشه نمیتونم به قله کمال برسم؟
    میدونم یه بحث پیچیده هست فقط میخوام از تفکرات شما راجع به این موضوع آگاه باشم ممنونم

    1. به نام او که هر چه داریم از اوست و سلام بر شما بندگان مخلص خدای حکیم…
      تمام یاخته های تنم را به لرزه انداختید با این پرسشتان عزیز دل برادر ! چیزی را از این حقیر سراپا تقصیر می پرسید که عرفا و سالکان سیر الی الله در تعریف آن در مانده اند و از درک آن عاجزند.

      ولی فقط به حرمت نشکستن کلام شما برادر عزیز، هر چند خود چیزی در چنته ندارم، آن چه را از اهل فن آموخته ام در حد و اندازه ی توان اندک و قلم ضعیف خود، درس پس می دهم. همین. هر چند بر این نکته واقفم که خود از من مطلع ترید.

      بله ، شهادت تعاریف بسیار گسترده تری از جهاد در راه خدا دارد و پاره ای از مرگ ها با ارزش های دیگر نیز در این گستره وارد شده است. منتها درجات و مراتب آن متفاوت است. قاموس شهادت، مرزها را در نوردیده و مربوط به زمان و مکان و اشخاص خاصی نیست.

      پرسیده اید که « اگه من از جونم نگذرم و دنیا برام مهم باشه نمی تونم به قله کمال برسم ؟ » اگر قرار بود دنیا برای انسان مهم نباشد، به دنیا آمدنش عبس و بیهوده بود و خداوند، آفرینش عبس و بیهوده ندارد. چگونه زیستن و چگونه رفتن مهم است نه بی میلی به زیستن و اصرار در رفتن !

      اگر همه ی تعاریف شهادت به مرگ منتهی می شود از این دیدگاه هست که نهایتا « كُلُّ نَفْسٍ ذَآئِقَةُ الْمَوْتِ : هر نفسی مرگ را می چشد ». شهید کسی است که در عهد و پیمان خود با خدای خود تا آخرین لحظه ی حیات ثابت قدم و استوار باشد و در نهایت آن گاه که جان شیرینش را در راه حق تقدیم می کند به این مقام نائل خوهد آمد.

      و باز در جای دیگری از جهاد نفس گفته اید. پس قبل از ادامه این بحث، همان طور که خود بیش از من روسیاه می دانید، بگویم که ما دو نوع جهاد داریم. جهاد اکبر که همان جهاد با نفس است و جهاد اصغر که نوع بارز آن جهاد در میدان جنگ حق علیه باطل است که فعلا مجال ورود به آن نیست.

      و باز پرسیده اید که چگونه می توانید شهید واقعی باشید. پس اشاره ای گذرا هم داشته باشیم به این موضوع که حتی کشته شدن در حین جهاد هم وقتی ارزشمند است که با معرفت و اختیار صورت گیرد نه از سر جبر و اضطرار. در واقع مقام صداقت و شهادت، رابطه ی متقابل دارند. مومنی که با گفتن شهادتین با خداوند پیمان بندگی می بندد، چنان چه بر این پیمان، صادق باشد و به حقیقت لا اله الا الله جامه عمل پوشاند، شهید از دنیا می رود.

      در پایان، فقط برای خالی نبودن عریضه در این دیدگاه ، فهرست وار به چند نمونه از اقسام شهادت اشاره می شود و از ذکر مراتب و درجات هر یک و شرح مفصل آن نیز که در حد و اندازه ی یک دیدگاه نمی گنجد می گذریم. اگر روزی مدیر سایت صلاح بدانند می توانیم مطلبی را به این موضوع اختصاص دهیم و بیش تر در این مقوله صحبت کنیم.

      برخی از اقسام گسترده ی شهادت، افزون بر جهاد فی سبیل الله، که فهرست وار از آن رد می شویم چون نیاز به نقد و بررسی فراوان دارد:

      1- مادری که پس از عمل رنج فراوان هنگام تولد فرزندش از دنیا می رود.

      2- انسان بی گناهی که کاشانه اش بر سرش خراب می شود و جان خویش را از دست می دهد.

      3- دانش پژوهی که در راه کسب دانش و فضیلت، بدرود زندگی می کند.

      4- فرد زحمت کشی که در راه تامین معاش خود و همسر و فرزندان و دیگر اعضای خانواده اش از این جهان رخت بر می بندد.

      5- کسی که در راه دفع ظلمی که بر او و یا جامعه اش شده، کشته شود.

      6- کسی که بر فعل حرام ، قوت داشته باشد اما پاکدامنی پیشه کند.

      7- آنان که در آرزوی شهادتند و در بستر مرگ می میرند : در واقع کسی که شهادت را صادقانه از خداوند طلب کند، خدا نیز او را به منزلت و مقام شهدا می رساند. اگر چه در بستر بمیرد.
      8- …..
      9- …..
      10- …..
      خداوند بر من به خاطر این جسارت ببخشاید…

      1. سلام
        استاد عزیز از فرمایشات شما و اطلاعاتتان استفاده میکنم و لذت میبرم دوستتان دارم کاش میشد بیشتر به بحثهای فلسفی و خود سازی ,خود شناسی و خداشناسی بپردازیم
        امروز بزرگترین نیازی که بین اقشار مختلف جامعه مخصوصا جوانان و حتی بزرگترها وجود دارد بحث و اطلاع رسانی در مورد همین مسایل است
        شما بهتر از من میدانید کسی که بر بحثهای توحید و معاد و شناخت و معرفت امام زمانش واقف باشد تا قیامت ایمن خواهد بود ولی متاسفانه همه ما کوتاهی میکنیم و منابعی که بتوانیم تمام شبهاتمان را برطرف کنیم وجود ندارد
        از خداوند منان خواستارم بتوانم ذره ای از دریای بیکران علم و دانش و معرفتش را بمن حقیر نیز بچشاند
        این را نیز باید بگویم که اظهار بی تمایلی که نسبت به این مسایل در بین جوانترها بعضا دیده میشود نیز مربوط به همین عدم شناخت و معرفت است
        من از شما استاد بزرگوار خواهش میکنم در صورت وسع وقتی نیز در این سایت مجازی به این مقوله مهم اختصاص دهید باشد که انشااله امثال من حقیر بیشتر بیاموزیم
        امثال آقای علیرا کشاورز نیز در این زمینه میتوانند کمک کنند
        ببخشید که به درازا کشید

      2. هر چند شهادت اقسام گوناگونی دارد، ولی شهادت در ميدان نبرد داراي پاداش بسيار بزرگي بوده و در اوج درجات شهادت مي باشد و هيچ يک از ديگر اقسام شهادت به اين مقام نمي رسند.

  3. استادعزیزسلام کاربران گرامی عرض ادب خدمت شما
    فقط یک نکته خدمتتان عرض کنم وقتی که از مصاحبه ها باز میگردم حسی دیگر دارم احساس سبکی میکنم احساس نیکنم هنوز کم است خیلی کم است باید خیلی بیشتر انجام دهیم تا شاید وشاید ذره ای از دینی که شهدا بر گردن ما دارند جبران شود.کاری بسیار سخت است نه اینکه خدای نکرده بخواهم منتی بگذارم؛ که حاضرم جانم را در این راه بدهم؛نه عزیزان پای درد دل خانواده شهدانشستن وتحمل زخمهای ریش ریش شده دل آنها بسیار سخت است که گاهی با صورت خیس که انگار به حمام رفته ام باز میگردم .ولی باز خدارا شکر که این توفیق وافتخار را نصیب بنده کرد.به دعای شما واقعا نیاز دارم.التماس دعا

  4. به خاک من گذري کن چو گل گريبان چاک
    که من چو لاله به داغ تو خفته ام در خاک

    چو لاله در چمن آمد، به پرچمي خونين
    شهيد عشق چرا خود کفن نسازد چاک
    شهریار

  5. شهادت افتخار بزرگی است که نصیب هرکس نخواهد شد اما زنده نگه داشتن حرمت شهید افتخاری است بزرگتر.

  6. ما هنوز شهادتی بی درد می طلبیم. غافل از آن که شهادت را جز به اهل درد نمی دهند.
    « شهید همت »

  7. این روزها روز تقدیر از مادران و همسران شهداست … همسر شهید زارع با تربیت صحیح سه فرزند صالح درمیان همسران شهید داریون به حق از بهترینها و قابل ستایش و تقدیرند. درود بر ایشان و آفرین به همت بلندشان

  8. سلام . با تشکر از همه عزیزانی که برای این امر ارزشمند قبول زحمت کرده اند .
    دوست عزیزم ر.بذرافکن از ابراز لطفت ممنونم .البته شاید خیلی دیره چون من تازه به این سایت سر زدم، ولی به رسم ادب لازم بود مراتب سپاس خود را به تو و همه کسانی که به امثال من لطف دارند اعلام کنم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا