آسمانههمه

جامانده از یک قافله عاشقی!

عفت غیب اللهی|

توریسم آنلاین نوشت:

امروز صبح وقتی از من خواسته شد تا چند خطی از حال و هوای این روزها بنویسم ناگهان دلم لرزید. همان طور که در فضای مجازی جستجو می کردم چشمم به تیتری افتاد که بد جوری حال و هوای دلم را کربلایی کرد.” 80 کیلومتر عاشقی!”.

از پیرمرد و پیرزن قد خمیده گرفته تا کودک 5 ساله و جوان سوار بر ویلچر. این ها هیچ کدام خستگی راه را نمی شناسند.   نگاهی به خودم کردم و دیدم ای وای که از قافله جامانده ام. من کجا و آنها کجا؟ من کجا و آنجا کجا؟

همین طور که به وب گردی ادامه می دادم  دلم بیشتر برای قدم زدن در مسیر رسیدن به یک سلام تنگ می شد، در این مسیر هیچ کس، دیگر برای خودش نبود خستگی راه و تشنگی و گرسنگی معنی نداشت.

تو گویی عده ای از طرف آقا مامور رسیدگی به زائرین بودند . از چای و انواع غذا گرفته تا ماساژ دادن پای زائرین. 25 میلیون نفر زائر؟! شاید به زبان گفتنش آسان باشد، شاید آن روز خیلی ها امام را رها کردند و امام حسین(ع) تنها با 72 تن در مقابل یزیدیان جنگید اما امروز یزیدیان تن و بدنشان می لرزد و انگشت به دهان 25 میلیون نفر و 80 کیلومتر عاشقی مانده اند.
دلدادگان خوب راهی را انتخاب کرده اند. خوب معامله ای است! وقتی عطر یک وجب خاک کربلا به مشامشان می رسد 80 کیلومتر که خوب است 800 کیلومتر پیاده روی و خستگی هم باشد از یادشان می رود چه برسد به اینکه نگاه کنند و ببینند دوراهی بین الحرمین ایستاده اند و حسین از یک طرف به استقبالشان آمده و عباس از طرفی دیگر.

” خرم آن لحظه که مشتاق به یاری برسد/آرزومند نگاری به نگاری برسد”

وای چه حس عجیبی است وقتی نگاه می کنی و می بینی صاحب خانه کیست و مهمان خانه چه کسی هستی! خوشا به حالشان، ما که از قافله جا ماندیم و باز هم نرسیدیم اما آنها که رفتند زیارتشان قبول، ماراهم لایق دل های خسته و عاشقشان بدانند ودعایمان کنند. از آقای مهربانی ها، مولایم حسین(ع) ممنونم برای اینکه این فرصت را به من دادند تا من هم چند قدمی عاشقی کنم…

4 دیدگاه

  1. … اگر آن روزها، ابراهیم ها، اسماعیل هایشان را به قربانگاه نفرستاده بودند، این روز ها از این قافله های عشق خبری نبود :

    يك ترانه در گلو…

    « من عطش آلوده‏ ام آبم دهيد
    جرعه‏ اى از باده ‏ى نابم دهيد

    لب ز اسرار شهيدان دوختم‏
    سينه‏ ام آتش گرفت و سوختم‏

    گوى توفيق از ميان برداشتند
    يكه و تنها مرا بگذاشتند

    يك غزل در حنجرم خشكيده است‏
    شعرهاى دفترم خشكيده است‏

    دوستان رفتند و من جا مانده‏ ام‏
    در قفس تنهاى تنها مانده ‏ام‏

    قمريان در بوستان خنياگرند
    بلبلان در گلستانى ديگرند

    ما فقط دم از تكامل مي زديم‏
    دل به درياى تساهل مي زديم‏

    ما جعلنا خوانده و سالم شديم‏
    مايل اين رخوت دائم شديم‏

    ما سلامت را سعادت خوانده ‏ايم‏
    در كجا درس شهادت خوانده ‏ايم‏

    غيرت آيينان خطر كردند، زود
    تا خدا ميل سفر كردند، زود

    جملگى پروانه‏ ى آتش شدند
    در حريم عاشقى آرش شدند »

    ” پایگاه جامع عاشورا “

  2. با تسلیت اربعین حسینی بر کاربران

    کاروان می رسد از راه ، ولی آه نه صبری نه شکیبی نه مرهم نه طبیبی عجب حال غریبی
    ندارند به جز ماتم و اندوه حبیبی ندارند به جز خاطر مجروح نصیبی
    ز داغ غم این دشت بلاپوش به دلهاست لهیبی به هر سوی که رفتند
    نه قبری نه نشانی فقط می وزد از تربت محبوبهمان نفحه‌ی سیبی
    که کشانده ست دل اهل حرم را.
    کاروان می رسد از راهد و هرکس به کناری
    پر از شیون و زاری کنار غم یاری سر قبر و مزاری
    یکی با تب و دلواپسی و زمزمه رفته
    به دنبال مزار پسر فاطمه رفته یکی با دل مجروح
    و با کوهی از اندوه به دنبال مه علقمه رفته
    یکی کرب و بلا پیش نگاهش سراب است و سراب است
    دلش در تب و تاب است و این خاک پر از خاطره هایی ست
    که یک یک همگی عین عذاب است و این بانوی دلسوخته‌ی خسته رباب است
    که با دیده‌ی خونبار و عزاپوش خدایا به گمانش که گرفته ست
    گلش را در آغوش و با مویه و لالایی خود می رود از هوش:
    «گلم تاب ندارد حرم آب ندارد علی خواب ندارد» یکی بی پر و بی بال
    دل افسرده و بی حال که انگار گذشته ست چهل روز بر او مثل چهل سال و بوده ست پناه همه اطفال
    پس از این همه غربت رسیده ست به گودال همان جا که عزیزش همان جا که امیدش
    همان جا که جوانان رشیدش همان جا که شهیدش
    در امواج پریشان نی و دشنه و شمشیر در آن غربت دلگیر شده مصحف پرپر
    و رفته ست سرش بر سر نیزه و تن بی کفن او، سه شب در دل صحرا
    رها مانده خدایا چهل روز شکستن چهل روز بریدن چهل روز پی ناقه دویدن
    چهل روز فقط طعنه و دشنام شنیدن چه بگویم؟
    چهل روز اسارت چهل روز جسارت چهل روز غم و غربت و غارت
    چهل روز پریشانی و حسرت چهل روز مصیبت چه بگویم؟

  3. حسیـــن جـــان بازار عاشقــــی ات خیلـــی داغ است ایـــن روزها …
    به هـــرکس می رســــم بعد از ســـلام این جملـــه را می شنوم :
    ” الحمــــدلله فردا عـــازم کــــوی حسیـــــن هستم ” …
    می بینـــی همـــه از اجر نوکــــریشان مــــی گویند
    و با اشتیــــاق از تو سخــــن می گـــــویند
    و مـــن در دنیای مجـــازی و غیرمجـــازی دل خـــوش کرده ام
    به گفتن جملــــه ای : ” التمـــاس دعـــا ” …
    شاید از طفیل وجود عاشقانــــت سهمـــی هم باشد برای من …
    اما دیـــگر طاقـــت ندارم، خستــــه شده ام …
    نمـــی شود که همه از دعوت نامـــه ای که برایشان فرستــــاده ای
    سخــــن بگویند و سهـــم من فقط حســرت باشد و حســرت …
    آخرِ هر روز سهـــم من فقط شمارش ” التمـــاس دعـــا ” گفتن هایی ست
    که بدرقـــه ی راه عشــاقت کــــرده ام …
    (برگرفته از نت)

  4. این روزها غم تو مرا می‌کشد حسین

    شب های ماتم تو مرا می‌کشد حسین

    تا آن دمی که منتقم تو نیامده ست

    سرخی پرچم تو مرا می‌ کشد حسین

    داغ علی اصغر و عباس و اکبرت

    غم‌های اعظم تو مرا می‌کشد حسین

    از قتلگاه تو چه بگویم؟ حکایتِ

    انگشت و خاتم تو مرا می‌کشد حسین

    بر نیزه در مقابل چشمان خواهری

    گیسوی درهم تو مرا می‌کشد حسین

    سالار سر بریده‌ی زینب سرم فدات

    هستی فاطمه! پدر و مادرم فدات

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا