گزارشهمه

چند ســـــوال بی جــــــواب ! | مشکلات داریون در 30 نما!

جلیل زارع|

… بی مقدمه میرم سر اصل مطلب تا اگه کسی خواست پاسخی کف دستمون بذاره، زیاد وقتش تلف نشه.هر چند از همین الآن میدونم که طبق معمول وعادت دیرینه، سخن به درازا می کشه :

۱ – آیا سال تحصیلی ۹۵-۹۴ هم تا چند ماه از سال رفته سر و کله ی برخی از معلم ها پیدا نمی شه ؟

۲ – امسال دیگه چند نفر از دانش آموزان با استعداد داریونی که در مدارس نمونه و تیزهوشان و … قبول میشن به همون دلیل سال های قبل از رفتن به مدارس از ما بهترون باز میمونن ؟

۳ – وقت اون نرسیده که خودمون، مدارس از ما بهترون داشته باشیم ؟

۴– باز هم در برخی از مقاطع و پایه های تحصیلی، دانش آموزان داریونی از بودجه بندی آموزش و پرورش عقب خواهند ماند ؟

۵ – تکلیف چیه ؟ داریون، محروم میمونه یا میره ؟

۶ – چه کسی داریون رو بخش می کنه ؟ چند بخشه ؟

۷– آیا باید باز هم حوادث تلخِ …. تکرار بشه تا بفهمیم خیلی از آسیب ها ریشه در بی کاری نوجوون ها و جوون ها داره ؟

۸ – میگن سفره های آب زیرزمینیِ باغِت آباد… ببخشید ! خالد آباد، باز هم پایین تر رفته! حقیقت داره ؟ کسی نمی خواد اونا رو بالا بکشه ؟ بالا کشیدن رفت ؟ یادم نبود، غذا که تناول می کنن، سفره رو هم جمع می کنن میره پی کارش ! خب، الحمدلله این مشکل به خودی خود حل شد ! جواب نمی خواد …

۹- قنات های داریون چی ؟ لایروبی می خواد یا کار از کار گذشته !؟

۱۰ – آسمون بر زمین بخیل شد و باغ های انگوری داریون رو خشکاند یا قهرمانان تغییر کاربری، فیتیله پیچشون کردن؟

۱۱ – بالاخره املاک داریون، سند دار شد ؟ سندهاش منگوله داره یا زنگوله دار ؟ وقفیه ؟ چه کسی وقفش کرده ؟ من ؟ تو ؟ او ؟ ما ؟ شما ؟ ایشان ؟ پس چه کسی ؟ نکنه بی کسی ؟ نه ! نه ! نه ! این چه حرفیه می زنی آقای زارع !؟ داریون و بی سر و صاحبی ؟ استغفرالله !

طرح از: محمدجعفر حقیقت جو

۱۲ – راستی چه خبر از بیمارستان ؟ میگن خیلی ها زمین های اطراف بیمارستان رو نفروختن ، گذاشتن بیمارستان که سر پا شد گرون گرون بفروشن ! شایعه ست ؟ کدوم یک ؟ راه افتادن بیمارستان یا گرون شدن زمین های اطرافش ؟ مردم بی کارنا ! چه حرفا می زنن !

۱۳ – طرح تبدیل آزمایشی برخی مدارس دولتی به غیرانتفاعی چی از آب در اومد ؟

۱۴ – پرونده ی شهرک صنعتی داریون چی شد ؟ بایگونی شد ؟ مبارکه، بالاخره تکلیف یه چیزی تو داریون روشن شد !

۱۵ – چه خبر از قول و قرارهای آرامستان احمدی؟ چند نفر از داریونی ها قراره اون جا مشغول کار بشن ؟ چند تا از مغازه هاش را دادن به داریونی جماعت ؟ بقیه ش رو دیگه نپرسم ؟ باشه نمی پرسم …

۱۶ – زیر پای ورزشکارامون علف سبز شد ؟ این چه جور حرف زدنه آقای زارع !؟ از شما بعیده ! زیر پاشون علف سبز شد یعنی چی ؟… ببخشید اشتباه شد ! ویرایش می کنم : نادرست : زیر پای ورزشکارامون علف سبز شد ؟ / درست : چه خبر از زمین چمن داریون؟

۱۷ – از زمین فوتبال دیندارلو چه خبر ؟ ای بابا ! ول کن نیست این آقای زارع ! اون که چند سال پیش لبه گذاری هم شد ! دیگه میخوای چی بشه ؟ …. ببخشید یادم نبود …

۱۸ – جاده شیراز – داریون که الحمدلله رو به راه شد؛ پس علت باز هم این همه تصادف چیه ؟ چیه ؟ چیه ؟ … ای بابا ! یه بار گفتی، کافیه !

۱۹ – یادمه یه بنده خدایی یه زمانی گفت : « کلنگ سالن شماره ۲ ورزشی در جنوب داریون زده شده و مرحله فنداسیون آن انجام شده است که این سالن ملی می باشد و با جایگاه تماشاگر پیش بینی شده است. » از شما چه پنهون من چون تو داریون نیستم نمیدونم بالاخره این پروژه به کجا رسید؛ میشه اون بنده خدا یا یه بنده خدای دیگه روشنم کنه ببینم کجا به کجان، نقل کجان !

۲۰ – ببخشید من بازم چون تو داریون نیستم و زیاد در جریان کارهای انجام شده قرار ندارم می پرسم . همون بنده خدا می گفت : « برای نصب فرستنده رادیو و تلویزیون جهت کیفیت بخشی تصویر تلویزیون و نیز استفاده از شبکه خبر و آموزش در سمت جنوب داریون پی گیری هایی صورت گرفته. » آیا به سرانجامی هم رسید ؟

۲۱ – بالاخره طرح های تفصیلی و جامع شهری که زمانی تا مرحله تایید و تصویب آن در وزارت کشور هم رسیده بود به نتیجه و سرانجام رسید ؟ بازم چون نمیدونم می پرسم.

۲۲- یادمه دو سال پیش، بین شهرداری و شورای اسلامی شهر و اداره ی آبفا و مالکین بحث بود که انشعاب آب زمین های تفکیکی حد فاصل داریون و دیندارلو وظیفه ی کیه، آیا به نتیجه ای رسیدن و کسی عهده دار شد؟ الآن دیگه مشکلی در این زمینه نیست ؟

۲۳- داریون وسایل حمل و نقل عمومی درون و برون شهری مناسب، پایانه مسافربری و خطوط اتوبوس واحد که دیگه داره ؟ نداره ؟ نگو تو رو به خدا !

۲۴- داریون چند تا مخزن ذخیره ی آب شرب داره که اگه مثل چند سال پیش یه دفعه زد و ترانس برق چاه آب غیب شد، دچار کمبود و قطعی آب نشیم ؟ این تعداد کافیه ؟ دیگه مشکلی پیش نمیاد ؟ خب الحمدلله..

۲۵- راستی تا یادم نرفته بگم ساخت مسجد حضرت ابوالفضل (ع) با۱۶۰۰مترزیر بنا در سه طبقه به کجا کشید ؟

۲۶- کی خبر داره ؟ بازارچه داریون سرپوشیده ست یا سرباز ؟

۲۷- وقتش نرسیده برای ایجاد سامانه ی فاضلاب مسکونی به منظور جلوگیری از آلودگی ته مونده سفره های آب آشامیدنی زیر زمینی و محدوده ی اون فکری بکنیم ؟ خب حتما نرسیده دیگه !

۲۸- در مورد وضعیت مسکن مهر ,بهینه سازی خطوط ارتباطی ومخابراتی , بهینه سازی تبدیل تلمبه های گازوییلی باقی مونده کشاورزی به برقی , کمبود تلفن های ثابت و نقص در خدمات تلفن های همراه،ضعف شبکه اینترنتی داریون ،نقص احتمالی و نیاز به توسعه در خدمات شبکه آبرسانی،گازرسانی و برق در کل منطقه داریون، کمبود فضای سبز، تفریحی، ورزشی و آموزشی،نبود کلانتری ، ایجاد صنایع تبدیلی، ساماندهی گاوداری ها، دامپروری ها و مرغداری ها ، ایجاد پیست اتوموبیل رانی، موتور سواری و دو چرخه سواری و برگزاری مسابقات آن ها و مسائل فرهنگی هم دیگه به علت عدم اطلاع خودم از بود و نبودش حرفی نمی زنم. حرفی که نزدم ؟ زدم ؟

۲۹- بیش تر از کوپنم حرف زدم ؟ بیش از این مصدع اوقات شریفتون نشم ؟ چشم ! پس یکی این ها رو جواب بده تا بعد ! یکی نه ؟ کار یکی نیست ؟ یکی یکی جواب میدید ؟ هر طور راحتید ! ببخشید جسارت شد.

۳۰- باقی هم بقایتان …

25 دیدگاه

  1. تا وقتي كه همه مردم و مسئولين منطقه با هم يكي نباشند روزگار مردم از اين كه هست بدتر ميشه ولي بهتر نميشه .
    اين منطقه و مردمش نياز به يه دل سوز داره ولي اگه كسي ديد سلام ماروهم بهش برسونه …

    1. سلام احمد رضا جان….

      ” تا وقتی که “ات بستگی به همت و تلاش و اراده ی همین مردم و مسئولینی که می گویید دارد که امیدوارم بیش از پیش آستین ها را بالا بزنند برای عزمی جزم و جزم تر در راهی دشوار و دشوارتر….

      ولی عزیز ! همه اش هم دست مردم و مسئولین منطقه نیست ! کلان شهر شیراز و استان گهرخیز فارس و کشور عزیزمان هم ما را فراموش کرده و تنها گذاشته اند !

      با این وجود می شود همین ” بی مایه فطیر ” را هم برداشت و خمیر کرد و پخت و خورد و قوّت گرفت. حقمان را یا می دهند که شاید ندهند یا باید بگیریم که گریزی از آن نیست !

      فعلا فارس و کشور به کنار، همین مسئولین کلان شهر بغل گوشمان به وعده های قراردادها و گفتمان های ترکمنچایشان عمل کنند و کمی تا قسمتی حق ابریمان را کف دستمان بگذارند، بیش ترش پیشکششان….

      و باز صد البته جز ناخن انگشتمان انتظاری برای خاراندن پشتمان نیست. قبول دارم باید… باید… باید… مسئولین منطقه که از جنس خودمان هستند و می توانند درد مشترکمان را بفهمند و مردم منطقه که هم فهیمند و هم آگاه، بیش از پیش آستین ها را بالا بزنند و با هم و برای هم ……. نقطه چین ها را پر کنند.

      … من می گویم حتا حرکت لاکپشتی هم از خواب خرگوشی بهتر است ! شما چه می گویید عزیز ….

      و هر چه خدا بخواهد که خدا برکت را در حرکت قرار داده است.

      باقی هم بقایتان …

    1. سلام یوسف جان…

      خواهش می کنم. من یکی که شرمنده ی شما و سایر مردم خوب و فهیم و آگاه زادگاهم هستم. با دستان خالیم فقط می توانم عرق شرم نشسته بر جبین را پاک کنم.

      ببخش عزیز ! ببخشید عزیزان که ………….. ( واقعا این طور مواقع واژه ای بهتر از نقطه چین سراغ ندارم ) …………….

      باقی بقایتان….

  2. می‌شود با این سی نما، یه فیلم سینمایی درست کرد! فقط مسئولین ذی‌ربط باید برای مراسم اکرانش به جایی غیر از داریون تشریف ببرند!

    1. سلام نازنین خانم …

      اگر خدا بخواهد و مسئولین و مردم خوب زادگاهم همت کنند شاید روزی بتوانیم در 30 نمایی در همین داریون خودمان، شاهد تماشای فیلم ” رویایی که به حقیقت پیوست ” باشیم.

      صد البته که هر چه خدا بخواهد…

      باقی هم بقای مردم خوب و فهیم و آگاه زادگاهم منطقه ی همیشه سرافراز داریون …

  3. دل خجسته ای داری آقای زارع ، مردم نون خوردن ندارن اونوقت شما از چه چیزایی صحبت می کنید.
    این همه گفتی ونوشتی کی به حرفای شما اهمیت داد.. بس کن تورو خدا اگه مطلب نداری مجبور نیستید ، سایت رو تعطیل کنید.

    1. مردمی که توی خونه بشینن و کاری از کار پیش نبرن ، مسلما نونی هم برای خوردن خود نخواهند داشت …

    2. شما هم یه نمونه از بد اخلاقی های جامعه هستید که متاسفانه داریون زیاد داره . اگر کمکی می کنید ممنون می شویم اگر هم نه، داریون نیاز به دلسوز دارد نه دلسرد و دلسرد کننده . شما که با اسم مستعار نظر می دهید و هیچ شناسنامه ای ندارید نه شناسنامه فرهنگی نه تحصیلاتی و لی خو ب کتمنت شما شناسنامه تون رو برامون مشخص کرد .
      به قول معروف تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد

    3. سلام مجدد آوا جان…

      به سایت خودتان خوش آمدید. ممنون از دیدگاهتان.

      مسلما شما هم مثل سایر داریون نمایی ها دغدغه ی مشکلات و معضلاتی دارید که گریبانگیر مردم خوب زادگاهمان است که این خود جای تشکر دارد.

      داریون نما با کاربرانش داریون نماست. منتظر حضور پر رنگ تر و سبزتان هستیم.

      پویا و پایا باشید…

    4. سلام آوا جان …

      کجایید ؟ کم پیدایید ! از شما توقع بیش تری داریم. توقع داریم با حضور سبز و پر رنگتان مشوق امثال ما باشید. شما که دلتان در سینه به عشق زادگاهتان می تپد، داریون نما را از نظرات و دیدگاه های ارزنده اتان محروم نکنید. منتظرتان می مانیم و می دانیم که می آیید.

      این بنده ی کم ترین و سایر کاربران عزیز را در این شب و روزهای عزیز از دعای خیرتان محروم نکنید.

      التماس دعا و باقی بقایتان …

  4. … من به خود نامدم این جا که به خود باز روم
    آن که آورد مرا باز برد در وطنم

    سلام آوا جان … ( ببخشید می دانم طولانی می شود ! )

    … این که برخی از مردم که متاسفانه تعدادشان هم به خصوص در داریون کم نیست، نان خوردن هم ندارند را می دانم و خیلی هایشان را هم می شناسم.

    اما وظیفه ی انسانی به ما حکم می کند تا آخرین لحظه ای که در این کره ی خاکی هستیم برای همین مردم، در حد توان خود گام برداریم. گاهی با زبان، گاهی با رفتار و گاهی هم با عمل.

    ماه رمضان آمد… ماهی که متعلق به خالق بی همتاست.
    شاید در این ماه کمی به خود آییم و اندشه کنیم و آنان را که تو می گویی و خیلی هایشان را هم تو و هم سایر داریونی ها می شناسند، را کمی بیش تر دریابیم و وقتی سر سفره ی سحر و افطارمان نشسته ایم کمی هم به این فکر کنیم که می دانیم در همسایگیمان چه می گذرد ؟ چند خانه آن طرف تر چه خبر است؟ همین را که داریم تناول می کنیم آن ها هم دارند؟ دست محبتی که بر سر خانواده امان می کشیم و یا بر سرمان کشیده می شود بر سر آن ها نیز کشیده می شود ؟ و … و … و …و این وظیفه ی انسانی ما و قبولی نماز و روزه ی ما در رمضان و ماه ها و روز و شب ها و ساعت ها و لحظه های دیگر است.

    … و اما در کنار این جزءنگری ، به عنوان اشرف مخلوقات وظیفه ی سنگین تری هم در قبالشان داریم. وطیفه آموختن ماهی گیری نه به جای که در کنار ماهی دادن.

    من که غافلم و خدا به فریادم برسد در روزی که فریاد رسی نیست، اما آنان که محب اویند و نزدش قرب و منزلتی دارند، لحظه لحظه ی عمرشان را برای فقر زدایی مادی و فرهنگی و … در تلاشند و هرگز هم خسته نمی شوند.

    داریون را همین حرف هایی که درست هم هست و تو با دل پاک و بی آلایشت صادقانه می گویی، داریون نگه داشته است و داریانش نمی کند ! همین سوال های بی جواب !

    … و تا اندیشه نکنیم و جوابی برای سوال های به ظاهر بی جواب پیدا نکنیم، هم چنان شاهد سفره ی خالی و شکم گرسنه ی مردم مظلوم منطقه ی محروممان خواهیم بود!

    … آوا جان ! من که کسی نیستم و جز حرف و حرف و حرف و حرف، قدمی بر نمی دارم و حرفم هم فقط حرف است و بس !و لی آنان که حرفشان با عملشان یکسان است، هرگز اهل نا امیدی و عقب نشینی نیستند.

    و اما چون روی سخنت با من است از خودم بگویم گرنه من عددی نیستم که منم بزنم:

    آوا جان ! به خدایی که جان من و تو در ید قدرت اوست اگر هزار بار بمیرم و زنده شوم و باز هم بمیرم و زنده شوم و اگر هزار بار بگویم و بنویسم و باز هم بگویم و بنویسم و هیچ کس هم برای حرف های صد من یه غازم تره ای خرد نکند، از پا نمی نشینم و لب از گفتن و قلم از نوشتن باز نمی دارم و باز می گویم و می نویسم و دنبال این هم نیستم که به حرف هایم اهمیتی بدهند یا ندهند که لابد عیب از من است که حرف هایم بی اهمیت هست و همین طور هم هست ولی منِ غافل و قاصر ، در زندگیم عادت به عقب نشینی و پا پس کشیدن نداشته ام و از این پس هم اگر عمری باقی بماند و خدا بخواهد ،بس نخواهم کرد هر چند مطلب به درد بخوری هم نداشته باشم که ندارم و شرمنده ی دستان خالی و خاکیم هستم.

    … اما سایت مال جلیل زارع نیست که تعطیلش بکند یا نکند ! صاحبی دارد که من نیستم. خودش می داند با آن چه کار کند ! اشتباه برداشت نشود ، آقای داریون نما هم به اقرار مکرر و مستمر خودش صاحب داریون نما نیست، متولی آن است و به همین هم افتخار می کند که در این ولولای ندانم از کجا و چرا، افتخار هم دارد !

    صاحب داریون نما، البته پس از خدا و به اذن خدا، همه ی داریون نمایی هایند و تا وقتی یکی حتا یک داریون نمایی باشد این سایت تعطیلی بردار نیست !

    خدا و شما و مردم خوب زادگاهم مرا به خاطر دستان خالی و خاکیم ببخشند و حلال کنند.

    باقی بقایتان…

  5. سلام . ممنون از متن زیبا و دلسوزانه شما . ولی زوی صحبت شما کلی است و خوانندگان این مطالب هم فقط من و امثال بنده هستند که فقط حرص و جوش می خوریم و بس . و اونی که باید بخونه و جواب بده . الان داره استراحت می کنه و وقتی برای این مسائل سخت نداره . به نظرم مستقیما از مسئول و یا سازمان مربوطه سوال کنید و جواب ایشون رو هم عینا منعکس کنید . به هر حال هر مسئول و نهادی موظف به پاسخگویی است . اگر هم پاسخگو نبودند اعلام کنید تا مردم و شهروندان مسئولانشون رو بهتر بشناسند . باز هم تشکر از زحمات و تلاشتون و اینکه ممنون که رویه سایت رو از حالت یه سایت صرفا فرهنگی به یه سایت پرسشگر تغییر می دهید .

    1. سلام هادی جان …

      ممنون از دیدگاهتان. نمی گویم همه ، ولی برخی از مسئولین هم مطالب و دیدگاه های داریون نما را می خوانند.

      باقی بقایتان …

  6. سلام جناب زارع قصدم توهین یا به قول هادی دلسرد کردن شما نیست ، اگه خودتان توی همین سایت داریون نما یه کم سرچ کنید بارها این مطالب رو بازگو کرده اید خدا وکیلی چه جواب واز کدام مسئول شنیده اید . این مواردی که شما فرموده اید یه جامعه آرمانیست که هرکسی دوست داره شهرش داشته باشه ولی آیا امکانات ومنابع مالی شهر به اون اجازه این اقداماتی رو که برشمردید می دهد یا خیر ؟ بد نیست کمی واقع نگر باشیم .
    در پاسخ به هادی جان از کجا می دانید من سابقه فرهنگی ویا تحصیلاتی ندارم از اینکه با نظر شما مخالفم این استباط رو کردید ویا علم غیب دارید. ممکنه من نظرم با خیلی ها مخالف باشه که دلائل خاص خودم رو دارم وبا شناخت از جامعه ای که در اون زندگی می کنم عنوان می کنم .
    نه برادر مطمئن باش من نه بیسوادم ونه بی هویت ونه فاقد سابقه فرهنگی
    کمی رعایت ادب در نوشته هایتان داشته باشید باسواد ، با هویت ، با فرهنگ!!!!!

    1. سلام آوا جان …

      تو سرد و گرم کارزار با ما باش آوا جان !

      این انتظار ما از شماست.

      باقی بقایتان ..

  7. سلام آوا جان …

    ممنون که تا این اندازه دغدغه ی شهرتان و مردم زادگاهتان را دارید که اگر نداشتید نه عکس العمل نشان می دادید و نه مطالب بحر طویل مرا که توی همه ی کوچه پس کوچه های داریون نما ولو است می خواندید. !

    همین که زحمت خواندنشان را به خودت هموار و نقدشان می کنی، فریاد می زند که تو هم مثل خیلی ها بیش از من دلت به حال زادگاهمان می سوزد و دلت در سینه به عشق مردم خوب زادگاهمان می تپد. ب

    اید هم چنین باشد. من سالیان سال دور از وطن آن هم در پایتختی که اگر نگویم از همه از نعمت های زیادی برخوردار است که توی شهرهای دیگر بخصوص مناطق محرومی مثل داریون نیست ولی تو در داریون زندگی می کنی و مشکلات و معضلاتش را با جسم و جان و گوشت و پوست حس می کنی.

    اجازه می دهی ادامه ی حرف هایمان باشد برای دیدگاهی دیگر ؟ ممنون.

    پس تا بعد …

    1. سلام مجدد آوا جان …

      بگذار موقتا بحثمان را قطع کنیم و از مقوله ای دیگر بگوییم. موافقید ؟ ممنون:

      یک سول : وقتی با کسی رو در رو و چشم در چشم صحبت می کنی راحت تر می توانی حرفت را بزنی یا وقتی تلفنی با او حرف می زنی ؟ خب حالا وقتی تلفنی با او حرف می زنی و می گویی و می شنوی راحت تری یا وقتی تلفن روی پیغام گیر است و تو هم مجبوری یک طرفه حرف بزنی ؟

      دیدگاه های من و تو الان چنین است. تو مرا حداقل در حدی که در این سایت معرفی شده ام می شناسی؛ رزومه ای از من داری؛ سن و سالم رامی دانی، عکسم را دیده ای؛ و … و … و …

      ولی من چی؟ حتا جنسیت و سن و سالت هم نمی دانم. نمی دانم ساکن داریون هستی یا … ؟ هیچ چیز جز یک اسم و آن هم به احتمال زیاد مستعار نمی دانم. خب منطقی است که نمی توانم درست هم در موردت قضاوت کنم.

      من عادت کرده ام وقتی توی این سایت با کاربری خوش و بش می کنم چهره ای از او در ذهن خودم بسازم تا بهتر ببینمش؛ با توجه به ادبیاتش در نوشتن همین دیدگاه ها رزومه ای برایش در ذهنم می نویسم تا بهتر بشاسمش؛ رفتارش در سایت و گفت و گو با سایر کاربران و کلی این و آن را کنار هم می چینم تا …. آن گاه به وضوح می بینمش و حسش می کنم و با او به گفت و گو می نشینم.

      شاید در واقع اصلا چنین نباشد که در ذهن من تصویر شده، ولی این به من کمک می کند تا راحت تر او را درک کنم و سبکبال تر با او گپ بزنم.

      این همه روی منبر رفتم و رجز خواندم که تو را هم مثل کاربران قدیمی داریون نما ببینم، حس کنم تا بتوانم راحت تر باهات صحبت کنم. ایرادی که ندارد ؟

      و اما ذهنیت من از آوا :

      اجازه بدهید تو را این گونه در ذهن خودم تصویر کنم:
      دختری دانشجو که در دانشگاه شیراز تحصیل می کند؛ اهل داریون هست و داریون نما را هم دوست دارد. گه گاه هم با دوستان نزدیک و هم دانشگاهی هایش در مورد مطالب آن به بحث می نشیند و دغدغه ی شهر و مردمش را دارد.

      حالا بهتر شد با خصوصیات دیگری که از شما در ذهن دارم و بماند، راحت تر می توانم با تو صحبت کنم و گفتم که اصلا مهم نیست تو این گونه باشی که من تصویر می کنم یا نه؛ این جوری من با تو راحت تر می توانم خوش و بش کنم. همین.

      این دیدگاه فقط پرانتزی بود که باز شد برای ادامه حرف هایمان که آن هم باشد برای دیدگاهی دیگر…

      1. سلامی دیگر …

        به احتمال زیاد، حالا شاید با اسم مستعاری دیگر داریون نمایی هستی و از چم و خم داریون نما با اطلاعی، اهل تفکر و دو دو تا چهار تا کردن هم هستی و نا آشنا به مشکلات و معضلات داریون و حتا شیراز و استان و کشور هم نیستی؛ پس مطمئنم که قصد توهین و یا دلسرد کردن من نداری. این قبیل قضاوت ها در مورد تو بی انصافی است و من دوست ندارم تا این اندازه بی انصاف باشم.

        می دانم بارها این مطالب تکراری را گفته ام و هر چه بیش تر گفته ام کم تر هم جواب شنیده ام ( البته از حق هم نمی توان گذشت گاهی از جانب افرادی جواب هایی هم شنیده ام و اقداماتی هم صورت گرفته است ) .

        قبول ! دورنمایی که من برای شهرمان تصویر می کنم مربوط به یه جامعه ی آرمانی است که هر کسی دوست داره شهرش از اون بهره مند بشه. و باز، قبول هم دارم که بی مایه فطیر است و باید امکانات و منابع مالی شهر چنین اجازه ای را به مسئولین بدهد تا بتوانند قدم در این راه بگذارند.

        همه ی این ها را می دانم و نمی خواهم واقع نگر نباشم و … و … و … ولی بیا روی دیگر سکه را هم ببینیم ! می خواهم برای دخترم قصه بگویم. یه قصه ی پر غصه ! حوصله ی قصه شنیدن داری ؟

        بماند برای باز هم دیدگاهی دیگر…

  8. … تو را نمی دانم ولی من زمانی را به یاد دارم که داریون روستایی بود آباد و آزاد.

    آباد از این نظر که توقع ما از یک روستا، دشتی است سرسبز و خرم با مزارع و باغ ها و گله و گوسفند و مرغ و خروس و …

    و مردمی صبور و زحمت کش که در خانه های کاه گلی زندگی می کردند؛ با اسب و الاغ و قاطر رفت و آمد می کردند و به حاصل دسترنج خود قانع بودند و با نعمت های خدادادی که در اختیارشان بود لقمه ای نان حلال در می آوردند و می خوردند و روزگار می گذراندند و گله ای هم از کسی و مقامی و مسئولی نداشتند !

    که اگر به شهری که بغل گوششان است نیاز داشتند، آن شهر بیش تر به آن ها نیاز داشت

    … و اما آزاد از این نظر که روستایی بودند و با رسم و رسوم و توقعات روستایی هم زندگی می کردند. بعد از سال ها برقی آمده بود و خانه هایشان را به جای چراغ گردسوز و … با آن روشن نگه می داشتند؛ لوله کشی آبی تا توی حیاطشان آمده بود و به جای آن که دولوچه و مشک و کاسه و کوزه و دیگ و دیگبرشان را بردارند و بروند لب چشمه یا تنگه در و … برای آوردن آب پاک و طاهر، از تنها شیر آب وسط حیاطشان آب بر می داشتند و حوض وسط حیاطشان را پر می کردند و باغچه های سرسبز توی حیاطشان که سبزی تر و تازه و میوه و سایه و هوای پاک و طراوت و تازگی برایشان به ارمغان می آورد را ابیاری می کردند و ….

    دخترشان را که می خواستند شوهر بدهند جشن می گرفتند نه عزا ! چون توقع جهیزیه آن چنانی نبود. خانواده ی داماد از آن ها چیزهایی را نمی خواستند که شهر نشینان می خواستند. از دادماد هم خرج و برج های آن چنانی و ماشین و خانه ی مستقل و کار و بار آن چنانی و اسم و رسم دار و دهان پر کن نمی خواستند. ازدواج ها هم مثل زندگی ها هر چند پر زحمت ولی راحت و رضایت بخش بود.

    بچه ها اسباب بازی هایشان را با گل بی خرج درست می کردند. زن ها قالی بافی را افتخار می دانستند و اگر صندوق قرض الحسنه ای نبود علی عبدالله ای ( مرحوم علی هوشمند ) بود که قالیشان را پیش خرید کند و یا مواد اولیه ای در اختیارشان قرار دهد تا برای او قالی ببفانند و مزد خود را بگیرند.

    امکان نداشت دختر و زنی بی کار بماند ! برای خرج و برج عروسی و راه انداختن کار و کاسبی هم از همان علی عبدالله وام می گرفتند. بدون منت و زحمت و سند و چهار پنج تا ضامن و کوفت و زهر مار !

    مرد بی کار که نبود هیچ نوجوان و جوان و کودک بی کار هم نداشتیم؛ به لطف خدا و تلاش خود مردم روستا، مزارعی داشتیم و باغ هایی و دامداری هایی که حالا حالاها برای آن ها کار داشت و حتا گاه زنان هم دوشادوش مردان به کشاورزی می پرداختند. این از کارگرانمان؛ صاحبان زمین که دیگر برای خودشان کلی برو و بیا داشتند و ناز و نعمت.

    آن موقع را که من به یاد دارم و تو شاید فقط شنیده باشی، داریون این گونه بود و من هم آن موقع شاید تو سن و سال تو بودم و گله ای هم نداشتم. و از روستایم و مردمش راضی بودم و با عشق و علاقه در روستایم قدم می زدم و حسرت چیز دیگری هم برایش نداشتم. زمان کمی عقب تر که من بچه بودم که دیگر از این هم بهتر بود و …

    تا این جای قصه را داشته باش تا به زمانی برگردیم که تو و هم سن و سال های تو کاملا به یاد دارید و بهتر از من می شناسیدش…

  9. … تا زد و زادگاهمان اسم و رسم دارشد و شد شهر. اسمی دهان پر کن که کلی توقع و انتظار به بار آورد و پشت بندش درد سر و آسیب !

    همه اش را هم گردن چرخ روزگار و طبیعت و آسمان بخیل و خشکسالی و … نیندازیم که می شد برایش دوا و درمانی پیدا کرد؛ که اگر این ها هم نبود دیگر کسی حاضر نبود روستایی باشد و مثل پدر و مادرش دل خوش کند به مزرعه داری و دار و درخت و باغ داری !

    شهر داشتیم ناسلامتی و شهرداری که عوارض از ما می خواست. دیگر همین طوری نمی توانستیم بی عوارض بسازیم؛ نمی توانستیم هر وقت میلمان کشید یکی از اتاق هایمان را سوراخ کنیم توی کوچه دری برایش بگذاریم و خرت و پرتی بریزیم توش و بشویم کاسبی که حبیب خداست !

    شهری بودیم با کلی دک و پوز و دیگر حاضر نبودیم خانه کاهگلی داشته باشیم و گاو و گوسفند و مزرعه و باغ و کلی زحمت نگه داریش ؛ حاضر نبودیم به جای ماشین، اسب و قاطر و الاغ سوار شویم یا بعدها هم به موتور سیکلت و دوچرخه و … بسنده کنیم !

    عروسی هایمان را ساده بگیریم با ساز و نقاره و ترکه بازی و …. !؟ کسر شانه و چه معنی دارد …. دختر بی جهیزیه !؟ استغفرالله ! داماد بی کار و بی خانه و ماشین و تحصیلات و .. ؟ زبانت را گاز بگیر !

    نام شهر که می آید توقعاتش هم می آید. زمین گران می شود و من دیگر حاضر نیستم زمینم مزرع و باغ بماند؛ خشکش می کنم و پولی می دهم به شهرداری و تغییر کاربری و می شود مسکونی و تجاری و پول روی پول !

    خب مزرعه و باغ که نباشد یا کم باشد، قنات می خواهم چه کار !؟ که خرجش کنم و مقنی و لایروب بخواهد و … آسمان هم که بر زمین بخیل نشود، خودم خشکش می کنم می رود پی کارش !

    و کم کم سر و کله ی فلانی ها و بهمانی پیدا می شود برای ساختن باغ شهر و … باغ شهر، هم آب می خواهد و زمین ! آب که دیگر ما شهرنشینان زیاد بهش نیاز نداریم و در اختیار هست و زمین هم که دیگر گله و گاو و گوسفندی نیست که چراگاه بخواهد ، سازمان منابع طبیعی هم که خرج و برج دارد، پولی می گیرد و از لیست منابع طبیعی خارجش می کند و …. خب با ضابطه شد چه بهتر ، نشد هم گیر و گورهایش هم رابطه پر می کند. رابطه که دیگر در روز روزگار ما قباحت ندارد! دارد ؟ نداشته باشی کسر شانت هست ! نیست ؟

    وای خدای من شد مثنوی صد من کاغذ ! چه خبر است آقای زارع !؟ دل پری داری هی حرف می زنی ! فکر ما هم باش ! نمی خوانیمشا !

    باشد برای دیدگاهی دیگر …

  10. … و این ها مشت نمونه ی خروار بود ، آوا جان !

    اگر هم ما نمی خواستیم شهر داشته باشیم و شهری باشیم، روستایمان را شهر کردند و خودمان را شهری ! شهر را که چه عرض کنم ولی نام شهر را که بستند بیخ ریشمان !

    توی شهر دیگر نمی شود مثل روستا زندگی کرد ! نام شهر با خودش کلی دنگ و فنگ و بر و بیا و خرج و برج و گرانی و صد جور مصیبت و آسیب و دردسر و کوفت و زهر مار می آورد ! نمی آورد ؟

    خب اگر همراه با نام شهر، امکانات و رفاهیات و فرهنگش هم بیاید که نور علی نور است ! کی از پیشرفت بدش می آید ؟ زمانه، زمانه ی پیشرفت و ترقی است عزیز !

    همه ی حرف من این است : از شهر انتظار هایی است که از روستا نیست ! وقتی رضایت می دهند داریون بشود شهر، باید بودجه و امکانات و تسهیلات و … هم بهش بدهند.

    من دیگر نمی توانم توی شهر، ارزان و مفت و مجانی خانه دار شوم ! نمی توانم به این سادگی ها کار گیر بیاورم ! کار روستایی که دیگر نیست و کارخانه و اداره های در خور و شان هم که هنوز نیست که با خودش کار و بار بیاورد ! پس من نوجوان و جوان چه کنم !؟ خیابان ها را متر کنم یا خدای ناکرده ، گوش شیطون کر، زبانم لال، بروم دنبال بزهکاری و اعتیاد و … !؟

    زمان دیگر به عقب برنمی گردد ! ما چه بخواهیم و چه نخواهیم نام شهر روی زادگاهمان گذاشته شده است و خودمان هم شده ایم شهری ! خب اگر می خواهیم نام شهر برازنده ی زادگاهمان باشد باید به نیازهای ضروری آن هم پاسخ دهیم. گرنه همان روستای بی دردسر و خرج و برج را داشتیم !

    آوا جان ! من فقط برای مثال و به این منظور که شما کاربران عزیز نیز آن چه به ذهنتان می رسد را فهرست کنید، به برخی از این نیازها اشاره کردم. همین. که به قول شما همه اش هم تکرار مکررات بود و گوش شنوایی برایش پیدا نمی شود !

    شهر ، آّب شرب نمی خواهد !؟ سامانه ی فاضلاب نمی خواهد !؟ فضای سبز نمی خواهد !؟ توسعه ی شبکه ی اینرنت و زیر ساخت مناسب نمی خواهد !؟ بازارچه نمی خواهد !؟ وسایل حمل و نقل عمومی درون و برون شهری نمی خواهد !؟ شعبات ادارات نمی خواهد !؟ شعب دانشگاه جامع علمی کاربردی، هنرستان های صنعتی، مدارس نمونه مردمی و تیزهوشان و … نمی خواهد !؟ ورزشگاه و تفریحگاه و کارگاه و آموزشگاه و … نمی خواهد !؟ کدامش را نمی خواهد و من به گزاف و آرمانی گفته ام، آوا جان !؟

    تا بعد …

  11. … خسته نباشید آوا جان ! قول می دهم آخریش باشد : قول … قول … قول ….

    من که گفتم: « در حال حاضر برخی از این موارد موجود است و آن هایی هم که هنوز میسر نشده است باید با توجه به امکانات و اولویت ها و مصلحت اندیشی و هزار اما و اگر دیگر با کلی فکر و اندیشه و دو دو تا چهار تا کردن سر پا شود. »

    من که گفتم : « به فعلیت رسیدن این نیازهای حیاتی، عزم همگانی می طلبد. »

    گفتم : « شاید اگر شوراهای اسلامی منطقه، به عنوان نمایندگان مردم، کمی بیش تر آستین ها را بالا بزنند و مسئولین منطقه و کلان شهر شیراز هم دستشان را برای اقدامات لازم باز بگذارند و از حمایت های لازم دریغ نورزند، به فعلیت رسیدن آن ها چندان دور از انتظار هم نیست. »

    گفتم : « البته نیل به این اهداف متعالی، مستلزم برنامه ریزی بلند مدت و تامین بودجه و اعتبار لازم است. »

    من همه ی این ها را گفتم و می دانم. می دانم بی مایه فطیر است و نباید توقع بی جا و آرمانی داشت ! می دانم برخی از مردم زادگاهم نان خوردن هم ندارند ولی باور کن همه ی این ها به هم وابسته و پیوسته است !

    باز هم می گویم: « حرف من این یا آن لیست و این یا آن اولویت نیست. تمام حرف من این است که با دست روی دست گذاشتن و بیرون گود نشستن و گفتن لنگش کن نه دردی از صاحب درد دوا می شود و نه یدک کشیدن نام شهر و حتا بخش به تنهایی کار ساز است. باید با مدیریت کارآمد و یاری طلبیدن از صاحبان فکر و اندیشه و سرمایه و صد البته خرد جمعی به پا خاست و در نهایت به خدا توکل کرد. »

    نمی گویم همه را با هم داشته باشیم که گزافه گویی است و نشدنی و به قول شما آرمانی ولی باید از جایی و اولویتی شروع کرد یا نه !؟

    حالا بار دیگر از شما می پرسم، کلاه خودتان را قاضی کنید ! از کجا و از کدام اولویت شروع کرده ایم و آن گونه که برازنده ی نام شهر است پی گیر بوده ایم و اقدام عاجل کرده ایم و نیمه کاره رهایش نکرده ایم و به نتیجه رسانده ایم و ….. !؟

    خسته نباشم و دیگر حرفی ندارم… شما هم که مثنوی هفتاد من و تکراری مرا تحمل کردید، خسته نباشد.

    اگر باقی هم مانده باشد دیگر بقایتان …

  12. با سلام
    از مدیر محترم سایت داریون نما میخواهم که بار دیگر این مطلب را منتشر کنند.
    درد همان درد هست و درمان هم …
    با تشکر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا