اخبارفرهنگ مردم داریونهمه

فرهنگ مردم داریون / قسمت شصت و پنجم: ادبیات عامیانه مردم داریون(1)

به کوشش: جلیل زارع

قصه های تمثیل ها و شعرهای ثبت شده در ذهن افراد از دیگر جلوه های فرهنگ مردم است و به کمک آن ها می توان نکته هایی بسیار از زندگی مردم عادی به دست آورد.

درون مایه ی این داستان ها بیش تر آموزه های ارزشمند زندگی مانند عشق، فداکاری، دوری از حرص و طمع و … است که خوش ترین لحظات زندگی بچه ها با آن ها همراه می شد. علاوه بر این شیوه ی روایت قصه ها ما را به طور کامل به گوش مردم آشنا می سازد.2
قصه ی پسر بازرگان3
روزی بید و روزگاری بید. بعد اَ (از) خدا هیشکه نبید. هر که بندِی خدان (بنده ی خدا هست) بگه یا خدا. تاجری بید که یه پسری داشت و4 خیلی خاطرِش می خواس. اَ (به) زنش سپرد (سفارش کرد) که اِیَه (اگر) مو مُردُم، دلش نشکن. هر چی خواس بِدِش. بعدَ مدتی تاجرو افتید و مرد. یه رو پسرو اَ نَنَش گُ (گفت): « ننه صد تومن بده.» نَنَشم داد. پسرو رفت سر چارکیچَه (چهار کوچه)، دید که یه نفر یه گُربه‌ی داره و می ده صد تومن. میگه: «بخری صد تومن، نخری صد تومن. بخری پشیمون، نخری کور و پشیمون.» او هم صد تومن داد، گُربُو خرید اُورد خونَه. شد صبا. دوباره اَ ننش گُ (گفت): «صد تومن بده.» نَنَشم داد. پسرو رفت جِی دیروزی و دید که یه نفر کموتری (کبوتری) داره و میگه: «بخری صد تومن، نخری صد تومن. بخری پشیمون، نخری کور و پشیمون.» صد تومن داد و کموترو خرید. وختی (وقتی) اومد خونَه نَنَه‌ش گُ: «حالا مو یَچی اَ … (ادامه دارد…)
قصه ی فاطمه بَگُم (بیگم)
یکی بید یکی نبید. بعد اَ خدا هیشکه نبید. او (اون) روزگارِی دیر و دراز خدا، یه زن شری بید که هیشکه اَ دسش راحت نبید. نه با همسَدا (همسایگان) می ساخت نه با شیگرش. تا همه از دسش خَسَّه (خسته) شدن و شور و قولاشون یکی کِردن که یه کاری سر زن بیارن تا اَ دسش راحت بشن. اَ (به) شیگرش (شوهرش) هم قول دادِن یه زن دیَه سیش بیگیرِن. او هم قبول کِرد.
القصَه، صبا صُب که شد جارچی راه افتید تو کیچا (کوچه ها) و گُ (گفت) که مردم می خوان برن “دیگ چوش5”. هر که می خواد زوتر آمادَه بِشَه. مرد اَ زنش گُ که همَه دارِن میرن دیگ چوش، تو نَمی رِی؟» زن اول سیری (خیلی) فحش اَ شیگرش داد و بعد دس و پاشو جَم (جمع) کِرد و با مردم راه افتید و رفت.
وختی رَسیدِن، مردا رفتِن دمبال ( دنبال) گشتن و زَنا م (زن‌ها هم) مشغول شدِن به چی پختن. غذاشون که پختِن زَنام رفتِن که بگردِن. همی جور که می گشتِن به یه چاه رَسیدِن، یهو یه زن عارفی (زیرکی) گُ: «اَ6، ای چُو (چاهو) چه غوله (این چاه چه عمیق است)». ای می گه کو؟ او می گه کو؟ همَه نیا (نگاه) تو چاه می کُنِن. زن بدجنسو هم می‌گه: «ویساکین ( بذارین) تا مام (من هم) نیا کنُم … (ادامه دارد …)
• پانوشت:
1- برای راحتی خوانندگان محترم، برخی تلفظ‌ها به زبان معیار نوشته شده است.
2- به نقل از نویسنده‌ی کتاب فرهنگ مردم داریون: «متاسفانه نگرانی از افزایش حجم کتاب به ما این اجازه را نمی‌دهد که این قصه‌ها را به‌طور کامل روایت کیم. فقط آغاز هر داستان را می‌آوریم و اگر توفیق دیگری به دست آمد، در جلد دوم منتشر خواهیم کرد.»
3- قصه‌گو: سمن گل مرادی، مسن، بی سواد
4- تمام واوهای عطف به صورت -ُ تلفظ می شود.
5- مراسمی مانند سیزده به در
6- نشانه ی تعجب
• برگرفته از کتاب “فرهنگ مردم داریون”، نگارش و پژوهش: جلال بذرافکن
• ادامه دارد … (قسمت بعد: ادامه ی ادبیات عامیانه ی مردم داریون)

امتیاز کاربران: اولین نفری باشید که امتیاز می دهد!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا