آسمانه

داستان ابتكار جالب يك شهيد داريوني/ خودتان تشريف مي بريد يا…!

   بهرام كرمدار /       

     آن روزشيفت صبح مدرسه بوديم و بعداز ظهر تكاليف مدرسه را انجام داده، با برادر بزرگتر براي هواخوري بيرون زديم. نزديكي هاي منزل دايي امان كه رسيديم،كارگران مشغول بنائي پشت بام منزل دايي بودند.قرار نبودآدم متفرقه اي پشت بام باشد معمولا استاد بناها اجازه نمي دادند در حيطه كارشان بي احتياطي صورت گيرد.

استاد وقتي دور و برش را نگاه كرد، ديد. بله !پسر عمه ها هستند و حرمتشان واجب! زير چشمي نگاهي به ما كرد و به روي خودش نياورد.همينطور كه استاد علي مشغول كار بود و ما هم نظاره گر ،سر و كله فردي پيدا شد كه از وابستگي خود نسبت به گروه هاي چپي و انحرافي كه در جريان انقلاب به وجود آمده بودند، به خود مي باليد.

البته اين گروه ها در داريون هم مانند ساير نقاط كشور دنبال فرصتي بودند تا از تضادهاي به وجود آمده در جريان انقلاب به سود خود بهره برداري نمايند.آن روزها تا فرصتي پيش مي آمد و چند نفري دور هم جمع مي شدند، سر بحث سياسي باز مي شد و بحث سياسي نقل و نبات هر مجلسي شده بود.وي هم با ورود خود سربحث را با استاد بسيجي ما باز كرده و ابتدا به پروپاي بچه بسيجي ها و حزب اللهي ها و … پيچيد علي آقا هم همينطور كه مشغول كار بود به نصيحت و ارشاد وي پرداخت در ادامه، بحث به جاهاي باريك كشيده شد و امر به معروف علي آقا در او تأثيري نداشت.(فی قلوبهم مرض فزاد هم الله مرضا)بحث به جايي رسيد كه نامبرده شرط ادب را در مباحث زير پا گذاشته و كم كم به ساحت مقدس امام(ره) نزديك مي شد علي آقا بلافاصله دست از كار كشيده و طاقت نياورد و در دفاع از آرمان ولايت به ايشان رو كرد و گفت آن پايين را مي بيني؟! او كه فكر مي كرد استاد ما دارد بحث را با او ادامه مي دهد و برايش دليل و برهان مي آورد و نمي دانست كه سرباز ولايت تحملش تمام شده گفت بله مي بينم.

علي آقا گفت شما خودتان از پله هاي پايين تشريف مي بريد يا تصميم داريد بنده، راه شما را كوتاه و نزديكتر كنم؟!! يكباره برق از طرف پريد و بدون اينكه حرفي بزند چون مي دانست كه علي آقاي ما و امثال ايشان در دفاع از ولايت با كسي شوخي ندارند سرش را پايين انداخت و از پله ها پايين رفت…..

 مدت ها گذشت ما هم كم كم بسيجي شده بوديم و خود را قاطي برادران بزرگ بسيجي مي كرديم و در بحث ها شركت مي كرديم و به قول معروف كلاس مي گذاشتيم.خلاصه يك روز برادري را ديدم كه داشت در جمع دوستان صحبت مي كرد و از شگرد علي آقا براي اتحاد دو محله مي گفتند.

بچه هاي داريوني عزيز مي دانند كه مسجدي در محله قديمي داريون بنام مسجد قائم و حسينيه فعلي حضرت وليعصر(عج) كه وقف مرحوم حاج علي آقا بود كه پس از بازسازي جديد به اين نام حسينيه را مي شناسيم.گويا بين دوستان دو مسجد كه از مومنين هم بودند شكر آب شده بود عده اي مي گفتند برنامه نماز،دعا و ….. در اين مسجد و عده اي مي گفتند در آن حسينيه باشد.

نهايتاً اين عزيزان تصميم مي گيرند هركس برود در مسجد و حسينيه محله خودشان نماز و دعا و… بخواند.علي آقا هم نگران اين موضوع بود و مي دانست كه تفرقه بين مومنين جايز نيست و در آن شرايط اتحاد و همدلي مهم تر از هر چيز ديگر خواهد بود و كوتاهي در اين امر موجب سوء استفاده جريانها و دشمنان انقلاب خواهد شد به فكر چاره مي افتد و در يك شب باراني ضمن اينكه از آسفالت كوچه هاي داريون هم خبري نبوده و به محض بارش باران سيل و گل و آب كوچه ها را فرا مي گرفت.

دعاي كميل در مسجد و حسينيه برگزار بود ،که علي آقا با برداشتن يك گوني كفش هاي نمازگزاران حسينيه و مسجد را با هم تعويض مي نمايد و بلافاصله بعد از اتمام مراسم دعا از طريق دوستان اعلام مي كند كه كفش هاي نمازگزاران حسينيه در مسجد و كفش هاي نمازگزاران مسجد در حسينيه است.هر دو گروه مومنين براي پيدا كردن كفش هاي خود راهي مي شوند در بين راه چشمشان به يكديگر خورده و پس از در آغوش گرفتن يكديگر صلح و آشتي برقرار و اتحاد و انسجام بين اهالي برقرار شد.

علي آقا با شروع جنگ تحميلي تحمل اشغال ميهن اسلامي را نداشته به همراه اولين گروه اعزامي عازم جبهه شدند و افتخار شركت در عمليات محرم ،عمليات بزرگ سربازان اسلام برعليه بعثيون را داشتند و عملاً نشان دادند كه در سربازي ولايت ايشان شكي نخواهد بود.بالاخره درعملیات منطقه عين خوش(دشت عباس) در 18 آبان 1361 به درجه رفيع شهادت نائل شدند و پيكر مطهرش سالها مفقود و خانواده و پدر و مادر صبورش در انتظار ديدارش لحظه شماري مي كردند.

شهيد علي بذرافكن كه جزء اولين گروه اعزامي به جبهه بود جزء آخرين كساني بود كه پيكر پاكش در مورخه 10 مرداد ماه 1373 پس از 12 سال به داريون بازگشت و در جوار ديگر شهداء انقلاب و جنگ تحميلي در گلزار شهداي داريون به خاك سپرده شد.

روح اين شهيد شاد و راهش پر رهرو باد.

التماس دعا

 


6 دیدگاه

  1. شهداء برگردن ما حق حیات دارند ، روجشان شادو راهشان پر رهرو ، از آقای کرمدار وداریون نماکه یاد شهدا ء را زنده می کند سپاسگزارم .

  2. تو حافظيه بود كه بهرام كرمدار را ديدم و خواسته و ناخواسته تا هنوز هم او را مي بينم نمي دانم شايد لازم است او را ببينيم يا لازم بود كه آنقدر ببينمش كه به جايي برسيم كه شهيد باشه
    چه سعادتي براي من كه وامانده از لشكر شهدا بودم و بي لياقت
    و چه شقاوتي كه در مرز و بوم شهيدان ان قدر از شهيد نگفتيم و نمي گوييم كه حالا با شوق و ذوق سايت داريون نما را مي بينيم و شور و شعف مي گيريم كه بالاخره يكي پيدا شد و از شهيد گفت از مردگان زنده. و ما كه زنده ايم و بي تعارف مرده.

    درود بر شرف و شهامت كرمدار و دار و دسته ي داريوني اش.

پاسخ دادن به زارع لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا