رمان(قلعه داریون)

رمان قلعه داریون | قسمت نوزدهم

نوشته: جلیل زارع|
لحظات به کندی می گذشت. خیلی ها نگران بودند. نگران اوضاع وخیم شیراز. نگران خوابی که روزگار برایشان دیده بود. مسلما هر اتفاق ناگواری که در شیراز رخ می داد، دودش به چشم همه ی بلاد و آبادی های فارس می رفت. ولی نگرانی سپیده چیز دیگری بود. از جنس دیگری بود. سپیده بیدی نبود که با این بادها بلرزد. سرد و گرم روزگار چشیده بود. می دانست نباید بیش از اندازه نگران وقایع پیش رو باشد. وقایعی که از آن گریزی نبود. می دانست قدرت و حکومت اگر بر مبنای ظلم و جور بنا شود، مانند اسبی است چموش و به هیچ کس درست و حسابی سواری نمی دهد. بالاخره زمینشان می زند.

بله ! جناب صاحب اختیار تومنی سنار با بقیه فرق می کند. صاحب اختیاری فارس هم برایش سمتی تحمیلی بود. دستور نادر شاه بود. قدرت و جرات نپذیرفتن نداشت. مقاومت در برابر فرمان نادر شاه، گناهی نابخشودنی بود و کم ترین مجازاتش، از دست دادن هر دو چشم بود. ولی همین سمتی که در نظر اول، به دردسرش نمی ارزد و به قول خواجه ی شیراز، ” یک موجش به صد گوهر نمی ارزد”، پس از مدتی چنان زیر زبان صاحبش شیرین می آید که دیگر حاضر نیست یک لحظه هم بدون آن، زندگی کند.

سوار شدن بر این اسب چموش، شقاوت و سنگدلی با خود می آورد. وقتی بر آن سوار باشی، زیردستان را کوچک می بینی، حقیر می بینی و اطاعت بی چون و چرای رعیت بیچاره را حق مسلم خود می دانی. در ظاهر، چاره ای هم جز این نیست. باید برای وصول مالیات های سنگین، به زور متوسل شوی، که اگر نشوی وصول نمی شود و اگر رحم و شفقت نشان دهی و با آنان مدارا کنی باید پاسخ گوی نادر شاه باشی. نادر شاه با کسی شوخی ندارد.

سپیده، ذهن حود را کمی به عقب تر کشاند. کمی قبل از به قدرت رسیدن صاحب اختیار. به یادش آمد که این اسب چموش، به هیچ کس وفا نکرده است. تا قبل از طغیان تقی خان شیرازی در سال ۱۱۵۷ که منجر به قتل و غارت و نا امنی بسیار شد و داراب نیز در دفاع از اموال و ناموس رعیت داریان کشته شد، چند سالی مردم در رفاه و آسایش می زیستند. ولی از آن تاریخ به بعد، نا امنی و کشت و کشتار و غارت اموال توسط حکمرانان فارس باب شد و هر کدام از حکام به محض رسیدن به حکومت، بنای ناسازگاری را گذاشته و در وصول مالیات سخت گیری بر رعیت بیچاره را به اوج می رساندند و سرانجام نیز چون مظالم ایشان از حد می گذشت، توسط نادر شاه از حکومت عزل شده و یا به قتل می رسیدند.

نهایتا در محرم سال ۱۱۶۰ ، نوبت به جناب صاحب اختیار یعنی میرزا محمد حسین شریفی رسید و نادر شاه، مقام کلانتری فارس را به ایشان که به حسب و نسب بر سایر بزرگان فارس برتری داشت، تکلیف نمود. ولی او عذر خواسته و نپذیرفت. نادر شاه، به عذر او توجهی نکرده و یک دست لباس خلعت که بالاپوش ترمه ی مخصوص بود، به منزل او فرستاده و او را مکلف به پذیرش منصب کلانتری نمود. میرزا نیز به ناچار، خلعت را پوشیده و به حضور نادر شاه شرفیاب شد.

سپس نادر شاه که از تمرد صاحب منصبان و کلانتران فارس، غضبناک بود، آن ها را که ۷۳ نفر بودند احضار نموده و به جناب میرزا محمد حسین کلانتر فرمود: از بین آن ها، ده نفر را که مورد پسندت هستند انتخاب کن. پس از آن، دستور داد چشمان بقیه را از حدقه بیرون آوردند. بعد هم امر کرد آن ها را به اتفاق یک صد و شانزده نفر دیگر از صاحب منصبان و کلانتران کرمان بر حسب حکم پادشاه کشتند و جنازه آن ها را در میدان شهر انداخته، از سرهای آن ها که جمعا ۱۷۹ نفر بودند، دو کله مناره ساختند.

چند روز بعد از این فاجعه ی دردناک، نادر شاه منصب حکومت و لقب صاحب اختیاری مملکت فارس را به میرزا محمد حسین کلانتر عنایت فرمود و حقوق سالیانه ی وی را یک هزار و هشتاد تومان یعنی روزی سه تومان تبریزی مقرر نمود. و منصب کلانتری فارس را به میرزا محمد مستوفی که داماد و خواهر زاده ی میرزا محمد حسین صاحب اختیار بود واگذار نموده و او را ملقب به میرزا محمد کلانتر نمود. محمد خان شاطر باشی را نیز به سمت والی شهر شیراز گمارده، مقام خزانه داری را هم به وی سپرد. ولی دستور داد جز شیراز و نواحی آن، کاری به کار سایر بلاد فارس نداشته باشد.

سپس، هفت هزار نفر سپاهی از افغان و اوزبک و قزلباش را برای محافظت و مراقبت از فارس در اختیار جناب صاحب اختیار قرار داده و مالیات سالانه ی استان را مبلغ شش صد و هفتاد و پنج هزار تومان تعیین و جناب نواب صاحب اختیار را مامور وصول آن نمود. نواب صاحب اختیار نیز با آن که می دانست کسی را یارای کم و زیاد کردن کلام نادر شاه نیست ولی به خدا توکل کرده و خواستار یک صد و بیست و پنج هزار تومان تخفیف در مالیات سالانه شد. نادر شاه نیز درخواست او را پذیرفت. سپس خطاب به وی فرمود: هر کدام از نوکران دیوان و اهالی فارس که از فرمانت سرپیچی کردند و حاضر به اطاعت و یا پرداخت مالیات نشدند، دستگیر کن.

بی سوال و جواب، تا پنجاه نفر را اجازه داری گردن بزنی. و از بریدن گوش و کور کردن و قطع کردن دست بقیه ی متخلفان نیز کوتاهی مکن که ادامه ی حکومت بر سیاست به موقع استوار است.

سپیده، فکر کرد، هر چند جناب صاحب اختیار نیز به منظور وصول مالیات مجبور به سخت گیری و شدت عمل بود ولی هرگز دست به اعمالی که کلانتران و والیان قبل از او و یا محمد خان شاطر باشی والی شیراز در زمان حکومت او مرتکب شدند، نزد.

هر چند سپیده نیز مثل بقیه، وضعیت فعلی شیراز را وخیم می دانست ولی فکر او بیش از حوادث اخیر شیراز، متوجه دو موضوع دیگر بود. یکی سرنوشت نامعلوم ستاره و فرهاد و دیگری خصومت و حیله های رضاقلی بیگ. و او مصمم بود که بر هر دو مشکل فائق آید.

بنابراین، خود را برای مبارزه ای بی امان، مهیا ساخته بود. زیرا می دانست این دو مشکل، به این سادگی ها حل نخواهد شد و نیاز به تدبیر و صبر و حوصله ی فراوان دارد.

سرانجام، انتظار به پایان رسید و خان به همراه پیک جناب صاحب اختیار از اتاق بیرون آمد و دستور داد از میهمان تازه وارد پذیرایی نمایند. سپس سپیده را فراخواند و خطاب به وی گفت: از قرار معلوم، آتش فتنه خاموش شده است.

سپیده با تعجب پرسید: چگونه !؟

خان پاسخ داد: جمعی از اعیان خیراندیش شیراز، واسطه شده، الله ویردی آقا و همدستانش را متقاعد نموده اند که شما هرگز از پس جناب صاحب اختیار و میرزا محمد کلانتر بر نخواهید آمد و به صلاح نیست بی جهت خود را درگیر مساله ای کنید که برای هیچ کس، عاقبت خوشی ندارد و قبل از هر کسی دودش به چشم خودتان خواهد رفت. شکست شما قطعی است و در این راه، سر خود را به باد خواهید داد. بر فرض محال اگر در این درگیری پیروز میدان هم باشید، فکر می کنید صالح خان بیات که عنقریب به شیراز خواهد رسید، از شما حمایت می کند؟ او خیلی هنر کند، دست روی کلاه خودش بگذارد که باد نبرد. بالاخره مجبور است مقصر این حادثه را به حضرت عادلشاه گزارش کند. بنابراین، قطعا برای حفظ موقعیت تازه به دست آورده ی خودش هم شده، شما را مقصر جلوه داده و مجازات خواهد کرد و گزارش ماوقع را به عرض پادشاه خواهد رساند.

آن ها نیز متقاعد شده، دو سه نفر از اشرار را به عنوان مقصر اصلی حوادث اخیر به حضور جناب صاحب اختیار برده و از آن بزرگوار، درخواست عفو نموده اند. جناب صاحب اختیار هم آن اشرار نگون بخت را مورد مواخذه قرار داده و با به چوب بستن و بریدن گوش آنان، قضیه فیصله یافته است.

سپیده، نفس راحتی کشیده و گفت: حالا دستورچیست؟ آیا هنوز هم جناب صاحب اختیاراصرار دارند شما با تهیه ی قشون به نبرد با رضاقلی بیگ بروید؟

خان گفت: جناب صاحب اختیار دستور داده است که شما در فکر تدارک قشون باشید و از داوطلبین، ثبت نام به عمل آورید ولی فعلا دست نگه دارید تا ببینیم چه می شود.

سپیده گفت: یعنی جناب صاحب اختیار، دیگر علاقه ای به مجازات رضاقلی بیگ ندارد؟

خان گفت: نه ! این طورها هم نیست. دستور داده است فعلا جاسوسان ما از دور مراقب اوضاع باشند و رفت و آمد و تحرکات رضاقلی بیگ را که در حال حاضر نزد علی نقی بیگ سرحدی هست، زیر نظر داشته باشید تا او چاره ای بیندیشد و راه حلی پیدا کند.

جناب صاحب اختیار صلاح نمی داند که در این اوضاع آشفته که رضاقلی بیگ مکار به علی نقی بیگ پناه آورده است، اقدامی بکنیم و اعتقاد دارد که هرگونه قشون و قشون کشی به معنای جنگ با علی نقی بیگ سرحدی است و در وضعیتی که صالح خان بیات، عنقریب به شیراز می رسد، صلاح نیست بهانه دست او بدهیم.

قرار است جناب صاحب اختیار پیکی به جانب علی نقی بیگ بفرستد و او را از حمایت رضاقلی بیگ برحذر دارد. ولی جاسوس های ما باید سخت مراقب اوضاع باشند و اگر رضاقلی بیگ از نظام آباد سرحد خارج شد، مسیر حرکت او را به ما گزارش کنند تا بتوانیم در فرصت مناسب او را تعقیب و مجازات کنیم.

سپیده گفت: حالا شما می خواهید چکار کنید؟

خان گفت: نظر شما چیست؟

سپیده گفت: به نظر من اجازه دهید جشن هم چنان ادامه داشته باشد و روحیه ی رعیت تضعیف نگردد. خوانین هم سر فرصت از جنگجویان داوطلب آبادی خود ثبت نام کنند تا در صورت لزوم از آنان برای تدارک قشون استفاده گردد.

خان گفت: پس باید هر چه زودتر خوانین را در جریان امر قرار دهیم.

سپیده گفت: بله. بهتر است خوانین سریعا در جریان قرار گیرند ولی موضوع ثبت نام از داوطلبان را شما عنوان نکنید.

خان گفت: برای چه؟

سپیده گفت: برای این که این قشون فرمانده دارد. اجازه دهید فرهاد از همین الآن وارد عمل شده و خودش با خوانین جلسه گذاشته و قضایا را پی گیری نماید. مساله ی فرستادن جاسوسان به نظام آباد و زیر نظر داشتن رضاقلی بیگ را هم به فرمانده ی جوان بسپارید و خودتان را مستقیم درگیر قضایا نکنید. بهتر است خان بعد از این همه دل مشغولی و نگرانی، کمی هم استراحت کنند. شما باید به فکر سلامتی خود هم باشید.

خان گفت: برای استراحت وقت زیاد است. فعلا خیلی کار داریم. جناب صاحب اختیار اجازه داده است از مبلغی که به ما سپرده است، مقداری نیز صرف عمران و آبادی از دست رفته داریان کنیم. حالا که لطف ایشان شامل حال ما شده بهتر است ما نیز کمی به خانواده های شهدای جنگ اخیر بپردازیم و بیش تر به وضعیت آن ها رسیدگی کنیم. باید به باغ ها و مزارع نیز برسیم و از فرصت به دست آمده برای عمران و آبادی داریان استفاده کنیم.

سپیده، تدابیر خردمندانه ی خان را تصدیق کرد و به فکر فرو رفت. فکر کرد اگر حالا که از نظر خان، همه چیز به خیر و خوشی تمام شده است و او به فکر آبادانی و عمران داریان افتاده است، حتما به سر و سامان دادن زندگی دخترش هم فکر خواهد کرد و مساله ی ازدواج او و طاهر را از سر خواهد گرفت.

در همین افکار بود که خان گفت: فقط می ماند مراسم ازدواج ستاره و طاهر.

***

نکته:ترتیب انتشار رمان قلعه داریون پنج شنبه هر هفته است. هفته گذشته اما به دلیل همزمانی با تاسوعا و عاشورای حسینی این رمان منتشر شد. نتیجه اینکه قسمت نوزدهم رمان قلعه داریون امروز یکشنبه منتشر شد.

26 دیدگاه

  1. سلام بر کاربران عزیز داریون نما…

    می دانم بیش تر قسمت ها، آن قدر طولانی است که کم تر کسی وقت و حوصله ی خواندنش را از درون سایت دارد، ولی باور کنید چاره ای نیست. همین مقدار هم نمی تواند به درستی گوشه ای از داستان را که در هر قسمت مد نظر است به تصویر بکشد. اگر حجم مطلب هر قسمت کم تر شود، چیزی از آن قسمت، دستگیر خواننده نمی شود. باید باور کرد که یک رمان 500 تا 1000 صفحه ای که قرار بوده است در صد قسمت در این فضای مجازی منتشر شود، اگر بخواهد قسمت هایی از این هم کوتاه تر داشته باشد، نه تنها زمان انتشارش بسیار طولانی می شود، بلکه در هر قسمت از آن حق مطلب هم ادا نمی شود. شاید بهتر باشد، علاقه مندان رمان ماهیانه چهار قسمت را پرینت بگیرند و یک جا بخوانند.

    من نیز بر آنم تا یک دو ماه دیگر وقتی داستان به جایی رسید که بشود یک جا منتشرش کرد، نسخه ای از آن را در اختیار شما دوستان قرار دهم. هر چه خدا بخواهد…

  2. با سلام.
    اولین باری که تصمیم به مطالعه رمان “قلعه داریون”گرفتم چهارشنبه شب,درست شبی که فردایش تولد دوسالگی داریون نما بود.از سر شب تا ساعت 2 نیم شب,دوازده قسمتش را ازسایت خواندم.یه چیزایی اجمالی متوجه شدم.دیگه نتونستم رمان رو بخونم تا حدود دو هفته پیش! که هفده قسمتش را پرینت گرفته وهرشب مقداری مطالعه کردم وقسمت هجده ونوزدهم را دوباره از سایت مطالعه کردم.تصمیم داشتم برای هر قسمت مطلبی بنوسم.اما هنوز…
    اما در مورد قسمت نوزدهم ,اطلاعات تاریخیش برایم جالب بود.هرچند دوران تحصیل هم کما بیش خوانده بودم .اما توی رمان لطف دیگری دارد.
    جا دارد در پست”حس قشنگ قدر دانی” از پشتکار آقای زارع تشکر کنم.

    1. سلام و ممنون ایلماه….. که تا پاسی از شب برای رمان وقت گذاشته اید. و گاه و بی گاه نیز ادامه اش را خوانده اید. هر چند نتوانسته ام خوب قلمش زنم ولی لطف و اظهار محبت شما و سایر دوستان، قطعا مرا در ادامه ی رمان مصرتر و مصمم تر می کند. تصمیم دارم در اولین فرصت، اگر عمری باقی باشد، به خاطر بر طرف شدن ضعف های رمان هم که شده ، بروم سر کلاس های تخصصی این فن بنشینم. هر چه خدا بخواهد….

    2. ایلماه جان سلام.صبر و حوصله شما در پی گیری مطالب قابل ستایش است. خسته نباشید.

      1. قبول دارم که این رمان حدیث سیصد ساله پیشه ووظیفه داره فرهنگ اون روز رو منتقل کنه. اماچون نویسنده محترم دوست دارن روی مطالب مختلف داستان ازبعد تاریخی گرفنه تا فرهنگی وروانشناسی و ادبی ودستوری و….بحث بشه.واتفاقا کار خیلی موثری هم هست.نظرمو گفتم. وانشا الله بازم میگم.

  3. سلام ایلماه جان تو که ازاولش وقت کردی مرور کنی به من بگو بیماری خان چیه سپیده اینقدر نگرانشه من بااینکه رمان دنبال میکنم یادم نمیاد نکنه در بقیه رمان خان از پا بیفته

    1. سلام سپیده جان.
      هرچی فکر میکنم یادم نمیاد جایی چیزی در مورد بیماری خان چیزی خونده باشم. اگر منظورتون این جمله هست که سپیده میگه :مواظب سلامتی خودتون باشید!
      راستش با اجازه نویسنده .من موقع خوندن این جمله,احساس بدی بهم دست داد!چون از “مادری کردن” زن نسبت به شوهرش حالم بد میشه.زن جایگاه خودش رو داره ونحوه گویشش با شوهرش باید خیلی فرق داشته باشه با مادر مرد!

      1. سلام ایلماه جان.جایگاه ویژه ای را که شما برای زن رقم زدید، با فرض درست بودن( عقیده ها متفاوت است)، در مورد زن امروزی صدق می کند نه زن سی صد سال پیش ! در آن زمان، زن، حقوق برابر با مرد را نداشت و به خود اجازه نمی داد که به طور یکسان با مرد در امور اظهار نظر کند و آزادانه و صمیمانه و رک و راست با مرد خود به گفت و گو بنشیند.

        در زمانی که شخصیت های رمان شکل گرفته اند، مردان حتی اجازه داشتن چند همسر را داشته اند و زن خود را در جایگاهی نمی دانسته است که در برابر وی آن قدر عرض اندام کند که او را در این گونه رفتار نکوهش کند. مخصوصا زنان بزرگان و خوانین که باید در رفتار و گفتار مراعات شخصیت مرد را می کردند و با توجه به جایگاهش با او صحبت می کردند. رفتار و گفتار مردان معمولا آمرانه و رفتار و گفتار زنان معمولا متواضعانه بوده است.

        البته من، واقعیت موجود آن زمان را گفتم نه اظهار نظر در مورد درستی و یا نادرستی باورها و اعتقادات آن زمان که بیش تر هم حاصل جبری بود که بر نیمی از جمعیت مردم سایه افکنده بود. اگر مادر بزرگ دارید از او سوال کنید ببینید حتی در انتخاب شریک زندگی چه قدر نظر خودش دخیل بوده است.

        در چنین اوضاع و احوالی رفتار و گفتار سپیده بسیار جسورانه و مدبرانه بوده است و نمی شود توقع داشت که کاملا با حقوق برابر با خان صحبت کند و در نوع گفتار مراعات خان بودن مرد خود را نکند.

        ولی در کل حق با شماست. من هم مثل شما دوست دارم گویش زن با مردش فرق داشته باشد با گویش مادر با فرزندانش. حتی در بروز دادن نگرانی ها و دلشوره هایش. ولی برای زن و مرد امروزی.

    2. سلام سلام.سپیده خانوم.
      خانوم جان من جای دختر شمام.اگه حرفی میزنم از من نرنجیدا.
      میدونی حسی که از رابطه سنگین دنیای اون روزا به آدم منتقل میکنه چیه؟احتقان!
      کسی که سعی میکنه سنگ صبور همه باشه وهمیشه با رعایت داره زندگی میکنه. اما نگاهش رفتارش .کلامش حتی محبت کردنش بوی درد میده. من شخصا از آدماهایی که مثل آب جاری هستن.راحت میخندند.راحت گریه میکنن.وسعی نمیکنن.بار کسی رو به دوش بکشن بیشتر تاثیر میپذیرم.

      1. سلام ایلماه جان. کم پیدایید؟ دوست داشتم نظر شما را هم در مورد پیشنهادی که دادم بدانم. نظرتان چیست؟

  4. سلام سپیده جان. نزد ما خانم ها، وجود خانواده ( همسر و فرزند) آن قدر عزیز و با ارزش است که دائم نگرانشان هستیم. بلا دور است انشاءالله. نگران نباشید، بادمجان بم آفت نداره !

  5. سلام علی جان…..
    مدتی است کم پیدایید ! نگرانتان هستم. حال پدر بزرگوارتان چه طور است؟ الحمد لله رفع کسالت شده است؟ باور کنید مدام برای سلامتیشان دعا می کنم. این جانبازان عزیز، گردن ما واماندگان، خیلی حق دارند. و ما هم که جز دعا کردن برای سلامتیشان کار دیگری از دستمان بر نمی آید. خدا حفظشان کند. منتظر تحلیل های تاریخی زیبایتان هستیم….

    1. سلام استاد عزیز
      یاد خدا باشید انشااله-حالشان الحمداله خوب است ومحتاج دعای خیر شما.امیدوارم که هرجا هستید زنده و سلامت باشید
      مدتی کارهایی داشتم که تا اواخر بهمن ماه ادامه می یابد و کمی حضورمان کمرنگ خواهد شد ولی انشااله همیشه مطالب را مطالعه خواهم کرد و نظر هم خواهم گذاشت .
      دوستدار شما و داریون نما و تمام کاربران ان

  6. تاريخ تولد، محل تولد، هنگام تولد:

    در سال 1132 هجری قمری در شیراز به دنیا امد.
    پدر: ابوالقاسم‌ بن سید محمد قاسم
    مادر:-
    برادر: –
    خواهر:-
    همسر:-
    فرزندان:-
    شهرت ، كنيه و لقب:

    شهرت: میرزا محمد کلانتر
    دوران زندگي:

    بعد از فراگیری علوم و ادبیات از همان اوان زندگی به سلک نویسندگان پیوست. در ۱۱۴۹ قمری متصدی امور املاک خالصهٔ میمند شد .
    در ۱۱۵۹ قمری به سمت کلانتری استان فارس منصوب و در ۱۱۶۵ قمری معزول گشت. در ۱۱۷۰ قمری مجدداً از طرف کریم‌خان زند به کلانتری فارس منصوب شد و از این تاریخ به میرزا محمد کلانتر معروف گردید. در سال ۱۲۰۰ قمری به اصفهان رفت.
    مسئوليت و مقام ها:

    متصدی امور املاک خالصهٔ میمند
    کلانتر استان فارس
    آثار :

    روزنامه‏ى میرزا محمد کلانتر( این کتاب را در گذران عمر خود و در شرح وقایع فارس و قسمت‏هاى جنوب ایران از ۱۱۴۲ ق به بعد در ۱۲۰۰ ق در تهران تألیف کرده است) .
    تاريخ فوت، محل فوت، هنگام فوت، محل دفن:

    در سال 1200هجری قمری در اصفهان درگذشت، سپس جنازه‌اش را به نجف اشرف منتقل کردند.

  7. سلام علی جان….
    ممنون. مثل همیشه در شناساندن شخصیت های واقعی رمان و ورق زدن وقایع تاریخی زمان و مکان رمان پیش قدم هستید. اطلاعات مفیدی بود. باز هم ممنونم. هم چنان پویا و پایا باشید…

  8. عرض سلام و ادب و احترام : ایلماه، سپیده ، ستاره و …

    ترجیح می دهم پرسش و پاسخ ها در مورد شخصیت ها و وقایع رمان، توسط خودتان صورت پذیرد. مگر آن که مستقیما مرا مورد خطاب قرار دهید که در آن صورت مسلما پاسخ گو خواهم بود. پرسش و پاسخ های منتقدانه ی شما، نشان از تدبر و بینش و افکار بلندتان دارد و بسیار ظریف و زیبا بیان شده است. تا جایی که نه تنها می تواند مشوق من در ادامه داستان باشد که مرا بر آن می دارد، بیش از پیش در گویش ها و روش های شخصیت های داستان و وقایع پیش رو، بیندیشم.

    لب کلام: نقد رمان، مرا به وجد می آورد و قلمم را مشتاقانه تر بر این فضای مجازی، جاری می سازد. ممنونم…

  9. سلام ایلماه جان ستاره جان ممنون از جوابتون من مث شما فکر میکنم پس خان رمان بیماری خاصی نداره ولی باور کنید این حس سپیده ارثی به همه رسیده نمیدونم چرا فکر میکنن اگه میخوان زن خوب فهمیده باشند باید همش مث مادر حواسشون به شریک زندگیشون باشه

  10. منم فکر میکنم با توجه به زمان رمان زیاد به سپیده پرداخته شده واقعا در آن زمان زن هنوز جایگاه که الان سپیده دارد به هیچ وجه نداشتند وحتی اعتقاد دارم الان هنوزهم دربعضی از خانواده های سنتی این رویه پابرجاست احساسی که من دارم این است که کامل موافق هستم زنان زیادی درآن زمانها مثل سپیده با تفکر تدبیر به جا وجود داشته اند اما هیچکدام نمیتوانستند مانند سپیده به اظهار وجود بپردازند وبیشتر در پس پرده وپنهانی به اهدافشان میرسیدند

  11. سلام. ایلماه جان، سپیده عزیز، ستاره مهربون، سپیده داریانی صبور، منم میخوام بیام به جمعتون.از سحر و نازنین و شیوا و ر.بذرافکن ( که حس ششمم به من میگه خانومه. چون تو یکی از دیدگاهاش جنسیت خودشو لو داد) و یاسمن و مرجان و زهرا و مریم و خلاصه همه خانم های داریون نما هم میخوام که به جمع ما اضافه بشن. من یه خواهش هم ازتون دارم. حالا که آقای زارع با این که آقاست نه خانم ولی این طور تو رمانش به شخصیت پردازی خانوما پرداخته بیایید همگی با هم و یک دست وارد فضای رمان بشیم و در مورد شخصیتهای داستان و خود داستان اظهار نظر کنیم و به نویسنده رمان هم کمک کنیم که بتونن بهتر و راحت تر به قول خودشون وقایع را قلم زنند. آقای علی زارع واقعا تو ذکر وقایع تاریخی سنگ تموم گذاشته اند ما هم بیایم در شناساندن زن دیروز به نسل امروز پا به پای داستان پیش رویم و با مطالعه و تحقیق بیش تر و نقد ادای دین کنیم. مثلا من فکر میکنم زنان صبور داریون امروز این خصلت را از زنان داریان دیروز آموخته اند. بیایید با ورود خود به این بحث و نقد سازنده ای که توسط ایلماه و سپیده و سپیده داریانی و ستاره شروع شده است در ادامه داستان به آقای زارع کمک کنیم تا زن دیروز داریانی به زنان امروز داریونی بهتر شناسانده شود.

    1. سلام نازگل خانوم.
      هدف من ازطرح دیدگاه درمورد گویش سپیده,صرفا اشاره به خطای ارتباطی بین زن وشوهر بود.واینکه وقتی هر کس در جایگاه خودش قرار نگیرد زندگی حالت تصنعی پیدا میکند ودر واقع دیگر زندگی نیست.و نه انتقادی به پیکره رمان نداشتم.نه خواستم زن را یا مرد را از بیرون کشیده پررنگ کرده وبه دفاع از او بپردازم.در مدت چند ماهی که در سایت حضور دارم فکر میکنم خط مشی ام کاملا مشخص شده است.

    2. سلام نازگل خانم گل
      من عامدانه خواستم که خوانندگان بدونن خانم هستم چون همیشه زن بودنم رو دوست داشته و دارم. اما بنظرم چون اولین باری که در سایت کامنت گذاشتم هیچ خانمی نیومده بود منم ترجیح دادم همون “خانم بچه ها” باشم حالا که جمعتون جمعه ، یا علی، منم هستم. ضمنا من مشاور خانواده و مدرس دانشگاهم اینم گفتم تا کاملا بشناسید و اگه بازم نشناختید از استاد جلیل زارع سوال کنید منو میشناسن. بخاطر اینکه دانشجوها بیشتر وقتها در حال سرچ نام اساتیدشون تو نت هستن نام کوچیکمو نیاوردم. در مورد مادری کردن خانمها هم باید عرض کنم بر خلاف نظر باربارا دی انجلیس نظریه پردازان خانواده بر این باورند که زن خوب برای شوهرش به موقع مادری، به موقع خواهری، و به موقع دختری میکند. یعنی سه زن مورد نیاز هر مرد به لحاظ روان شناختی بایستی در همسرش جمع شود و البته آقایان هم… که از حوصله این بحث خارج است. به قول استاد پویا و پایا باشید.

  12. سلام نازگل جان
    اول باید تکلیفمون رو با خودمون روشن کنیم.اگه به جایگاه ما پرداخته نشه میگم چرا؟اگه بشه؟بازم میگم چرا؟!

  13. سلام نازگل جان ممنون ازنظرت من هم کاملا با شما موافق هستم باید به نویسنده کمک کنیم تنها راهش اینه که با نظرمون حضور خود را اعلام کنیم حالا که به زنان پرداخته شده وظیفه ما خطیرتر است بیشترین کمک را خودمان باید به نسل گذشته والان کنیم نقش زن در تصمیم گیری در همه ی عرصه ها مهم واساسی است ما باید این اصل با حضور مداوم به همه اثبات کنیم

  14. سلام نازگل خانم. هر چند من تازه وارد سایت شده ام و هنوز نمی دانم کی به کی و چی به چیه ولی دلم میخاد تو انجمن دفاع از حق و حقوق زنان و شناساندن زنان موفق تاریخ و یافتن راهکار مناسب برای فراهم آوردن جایگاهی مناسب و در خور شان یک زن با فرهنگ ایرانی در این سایت سهم داشته باشم. پس من نیز از همین الان آمادگی خود را اعلام می کنم. بیایید برای انجمن خود در این سایت اسمی انتخاب کنیم. مثلا انجمن دختران و زنان داریون نما و یا یک اسم مناسب دیگر. نظرتان چیست؟

  15. خواهر خوبم نازگل خانم سلام.پیشنهاد جالبی است. فکر کنم هم موافق باشن. منم موافقم.

پاسخ دادن به سپیده لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا