دل نوشته ها

فرق است میان آن که یارش در بر…

جلیل زارع|

انتظار، سخت است عزیزان ! خیلی هم سخت است ! سخت است چشم به در داشتن و انتظار کشیدن که کی درب خانه اتان را با خبری از یوسف گمگشته اتان به صدا در می آورند !

این روزها، بوی پیراهن یوسف به مشام می رسد. مادران چشم به راه، با شنیدن اخبار بازگشت شهدای گمنام، به هم ریخته اند. یکی از این مادران دلسوخته و رنج کشیده، در همین چند قدمی ما، سالیان سال دو چشم انتظارش بر در است. درست حدس زدید ! مادر بختیار شرفی را می گویم.

به یاد دلنوشته ای از برادر عزیزمان یوسف بذرافکن می افتم که می گفت:
” در همین شهر داریون، مادر بختیار شرفی با وجود این که سال هاست از بیماری رنج می برد، هنوز به امید آمدن فرزندش، روزها و شب ها را می شمارد و هرگاه خبری از شهید گمنامی می آید، می گوید: نکند این شهید، همان یوسف گمگشته ی من باشد ! ”

و امروز همان روز است. کاش در این روزهای سخت و دشوار که شهرمان افتخار میزبانی شهدای گمنام را دارد، نهادی، ارگانی، خانواده ای، شخصی درب خانه ی این مادر دلسوخته را به صدا در می آورد و با دلجویی از او، کمی از درد و رنجش می کاست و مرحمی می شد بر آلامش ! مرحمی بر درد بی درمان سال ها انتظار و انتظار!

4 دیدگاه

  1. …زین پس، حتی در سرمای استخوان سوز زمستان هم، نور الشهدا شهرمان را گرم نگاه می دارد. گرم گرم… و دل هامان را به هم نزدیک می کند. نزدیک و نزدیک تر.

    ولی آن گاه که عزیزی را تنگ در آغوش می گیریم، فراموش نکنیم که هنوز هم که هنوز است دو چشم انتظاری بر در است تا…

    فرق است میان آن که یارش در بر / با آن که دو چشم انتظارش بر در

  2. خدا رو چه دیده اید شاید این دو شهید گمنام یکی از چهار شهید جاوید الاثر داریون باشند که به خانه بازگشته اند….

  3. سلام بر رسول الله (ص)
    سلام بر امام حسین (ع)
    سلام بر علی ابن موسی الرضا (ع)
    که روز شهادتش مصادف بود با ورود شهدای گمنام به منطقه داریون.
    سلام بر شهدای منطقه داریون.
    سلام بر دو شهید گمنام مهمان مردم شهید پرور منطقه داریون.
    و سلام بر مردم ولایت مدار منطقه داریون که بار دیگر حضورشان در عرصه های دینی و اسلامی را به نمایش گذاشتند.

  4. بسم اله الرحمن الرحیم
    من نیز از روی ادب واحترام به نوبت خویش دربرگرفتن دوقهرمان 8 سال جنگ تحمیلی را به خاک و مرزوبوم شهر خودم ارج می نهم وچون روز خاکسپاری داریون نبودم نتوانستم خودم رابرسانم اما تمام وجودم آنجابود.چون من روی همان تپه بزرگ شده ام.نیمه شب خواب دیدم خواب خوبی نبود همسرم هم بیدارشداونیزمثل من خواب دیده بود میگفت تپه شهداسرسبزبودمثل بهشت برعکس من خواب اوزیبا ورویایی بود.من خواب یک تابوت دیدم که هنگام گذاشتن آن داخل قبرخالی بودومردم وحشت زده به هم نگاه میکردند.فردای آن روزباهمسرم به زیارت این دوعزیزرفتیم وجززیبایی هیچ چیزآنجانبود.  

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا