آسمانه

همسایه؛لاله های خونین خرامه در کربلای پنج

توضیح:مدتی پیش دوستان خوبمان در سایت صدای خرامه گزارش تصویری داریون نما از به خاکسپاری دو شهید گمنام در داریون را در سایت خود منتشر کردند امروز اما نوبت ماست تا جواب لطف این دوستان را بدهیم. آنچه در ادامه می بینید آشنایی با شهدای خرامه در عملیات کربلای پنج است. سایت داریون نما با افتخار فضای مجازی خود را معطر به نام و یاد این شهیدان همیشه سرافراز می کند.یادشان همیشه گرامی باد….

***********************

به گزارش داریون نما، سایت صدای خرامه نوشت:، عمليات‌ کربلای 5 در تاريخ‌ نوزدهم‌ دي‌ ماه‌ 1365 با رمز مبارك‌ يازهرا(ع) در منطقه‌ي‌ شلمچه‌ و شرق بصره‌ آغاز شد و مدت 70 روز ادامه یافت.

در اين‌ عمليات‌ بزرگ‌ و طولاني‌ كه‌ با سنگين‌ترين‌ و بيشترين‌ پاتك‌هاي‌ دشمن‌ توام‌ بود، چندين‌ تن‌ از فرماندهان‌ برجسته‌ ايراني‌ مانند «حسين‌ خرازي» فرمانده‌ لشكر14 امام‌ حسين‌(7) از اصفهان، «يدالله‌ كلهر» قائم‌مقام‌ لشكر27 محمد رسول‌ الله(9) از تهران، «حجت‌الاسلام‌ والمسلمين‌ عبدالله‌ ميثمي» مسؤ‌ول‌ حوزه‌ نمايندگي‌ حضرت‌ امام(4) در قرارگاه‌ خاتم‌ الانبيأ9))، اسماعيل‌ دقايقي‌ فرمانده‌ لشكر9 بدر، هاشم‌ اعتمادي‌ فرمانده‌ تيپ‌ امام‌ حسن(7) محمدعلي‌ شاهمرادي‌ فرمانده‌ تيپ‌44 قمر بني‌هاشم، حاج‌ قاسم‌ ميرحسيني‌ قائم‌مقام‌ لشكر41 ثارالله، محمد فرومندي‌ قائم‌مقام‌ لشكر5 نصر و… به‌ شهادت‌ رسيدند.

غیرت مردان شهرستان خرامه نیز از این قافله عقب نماندند و شهیدان اسدالله سروستانی، محمدرضا اسماعیلی، اسماعیل مرادی جابری، حسین سعادتمند، سیاوش یدالهی فارسی، عسکر گاوکانی، محمدهاشم علیایی، رضا زارع، ابراهیم علیایی، محمدجعفر علیایی، مختار ابوالحسن پور، علی حسین زارع درنیانی، ابراهیم زارع و حمیدرضا زارع به خیل مشتاقان و رهروان حضرت سیدالشهداء (ع) پیوستند.

شهید اسدالله سروستانی:

شهيد سروستاني بعد از گذراندن دوران طفوليت و كودكي، تحصيلات خود را در دبستانهاي انقلاب و شهيد رضايي آغاز كرد و پس از سپري كردن دوره ابتدايي وارد مدرسه راهنمائي امام سجاد(ع) شد. كلاس اول و دوم راهنمايي را به پايان رساند، در سال سوم بود كه از طريق بسيج براي خدمت به كشورش به جبهه اعزام شد و با اينكه فقط پانزده سال از بهار عمرش مي گذشت با سماجت تمام، خانواده و فرماندهان خود را راضي كرد تا به خط مقدم برود، اين مرحله دومي بود كه به جبهه مي رفت و بعد از اينكه با اصرار، فرماندهانش را راضي كرد در عمليات كربلاي 5 به خط مقدم اعزام شد تا اينكه در تاريخ 20/10/65 بر اثر اصابت تركش خمپاره به درجه رفيع شهادت نائل گرديد.

شهید محمدرضا اسماعیلی:

شهيد اسماعيلي در سال 1345 در يك خانواده فقير و در روستاي كفدهك از توابع بخش خرامه چشم به جهان گشود و پس از دوران كودكي( هنگام فرا رسيدن زمان تحصيل) با خانواده به خرامه هجرت كرد و در دبستان انقلاب شروع به تحصيل نمود، پس از پايان دوره ابتدايي به شغل كارگري و كشاورزي پرداخت و خانواده را در امر امرار معاش ياري مي داد تا اينكه به سني رسيد كه احساس كرد بايد دين خود را به امام و انقلاب ادا نماید. به همين خاطر فرمان رهبرش، خميني كبير(ره) را لبيك گفت و راهي جبهه هاي نور عليه ظلمت شد. مدتي در لباس بسيجي به خدمت مشغول شد تا اينكه به عنوان پاسدار وظيفه جهت خدمت به كشور مسئوليت بزرگتري را پذيرفت و وارد جبهه شد و چون تخصص او روي توپ 106 بود، هميشه در معرض تيررس دشمن قرار مي گرفت. آخرين مرخصي شهيد حدود 15 روز طول كشيد در پايان مرخصي او كه آماده رفتن به جبهه مي شد كم كم حال او دگرگون مي شد و سر از پا نمي شناخت. با تمام اعضاي خانواده طوري خداحافظي مي كرد كه انگار ديگر بر نمي گردد. از همه حلالیت مي طلبيد و خود را براي وداع با دنياي مادي آماده مي كرد. محمدرضا پس از يك هفته كه به جبهه اعزام شد بر اثر اصابت تركش زخمي گرديد و در يكي از بيمارستانهاي اهواز بستري گشت كه پس از بهبودي بلافاصله به خط مقدم اعزام شد تا اينكه عمليات كربلاي 5 شروع شد و محمدرضا در اثر اصابت گلوله توپ به خودرو حامل توپ 106 كه مسئوليتش با ايشان بود از ناحيه سمت چپ بدنش مجروح و بلافاصله به شهادت مي رسد.

اسماعیل مرادی جابری:

شهيد مرادي در خانواده اي مرفه و مذهبي به دنيا آمد و زندگي خود را در كنار پدر و مادري مهربان شروع كرد، پس از آن راهي مدرسه شد و تا مقطع راهنمايي در معزآباد درس خواند و براي ادامه تحصيل به شيراز رفت و سال اول دبيرستان را با موفقيت پشت سر گذاشت با شروع سال تحصيلي جديد( دوم دبيرستان) با شور و شوق به جنگ و جهاد و دفاع از كشور درس را رها كرد و با ثبت نام در بسيج پس از فرگيري دوره آموزشي براي اولين بار از محل دبيرستان خود در شيراز عازم جبهه هاي جنگ شد و به شلمچه منتقل گرديد و پس از حدود10 روز حضورش در شلمچه بر اثر اصابت تركش خمپاره به گردنش به شهادت رسيد.

شهید حسین سعادتمند:

شهید سعادتمند در خانواده اي عشايری متولد شد در شش سالگي به مدرسه رفت و تا كلاس پنجم ابتدايي درس خواند، سپس ترك تحصيل كرد با اينكه از استعداد زيادي برخوردار بود اما ضعف اقتصادي خانواده او را به اجبار از مدرسه و كسب علم و دانش دور كرد، پس از آن به شغل كشاورزي و دامداري در كنار پدر و ديگر برادران روي آورد و زندگي جديد خود را با كار و زحمت در مزرعه كشاورزي و كوه و مراتع آغاز نمود، روزها گذشت و سالها از پي يكديگر آمد تا اينكه شهيد سعادتمند به سن 19 سالگي رسيد، سني كه مشمول وظيفه و خدمت به كشور مي باشد. بنابراين در اوايل سال 65 جهت خدمت سربازي دفترچه گرفت و مدت هفت ماه خدمت كرد تا اينكه شور و عشق و اوضاع و احوال جبهه او را دگرگون كرد. چون دوران خدمت سربازي اش به دور از منطقه بود به بهانه كمك به سيل زدگان مرخصي مي گيرد و به خانه مي آید، بعد از چند روز از طريق سپاه به صورت بسيجي عازم جبهه و خط مقدم مي شود كه به عنوان فرمانده گروهان انتخاب مي شود و در عمليات كربلاي 5 شركت مي كند. هنگام بازگشت از عمليات پيروزمندانه كربلاي 5 با شهيد حميد رضا زارعي( شهيدي از روستاي بنجير) برخورد مي كند كه به علت اصابت تركش خمپاره از درد مي نالد، به همين دليل شهيد سعادتمند بر مي گردد و شهيد حميد رضا را بر پشت خود مي گذارد كه در راه رفتن به پشت جبهه با اصابت خمپاره اي به كنار دستشان هر دو نفر آنها به شهادت مي رسند.

شهید سیاوش یدالهی:

شهيد سياوش يداللهي در خانواده اي عشايری متولد شد، دوران كودكي را در دامان پر مهر مادري با ايمان و فداكار و در زير سايه پدري زحمتكش و دلسوز سپري كرد و به مدرسه رفت، شهيد دوران تحصيلي ابتدايي و راهنمايي را در زادگاه خود و دبيرستان را در دبيرستان شهيد بهشتي خرامه به اتمام رساند كه در تمام دوران تحصيل از دانش آموزان ممتاز به شمار مي رفت. در سال 1364 در آزمون ورودي تربيت معلم در رشته آموزش ابتدايي پذيرفته و در مركز تربيت معلم شهيد مدني نيريز مشغول به تحصيل شد تا جهت تربيت نسل آينده كشور قدم در راه انبياء بگذارد. شهيد دو بار به جبهه رفت، يكبار در سال سوم دبيرستان(63)، مرتبه دوم سال 65 در سال دوم تحصيل در مركز تربيت معلم كه پس از يكماه از اعزامش در تاريخ 30/10/65 در عمليات كربلاي 5  به درجه رفيع شهادت نائل آمد و معلم جاويدي شد براي شاگردان راه شهادت.

شهید عسکر گاوکانی:

شهيد در آغوش گرم پدر و مادر رشد كرد، در سن 7 سالگي در همان روستا او را به مدرسه فرستادند كه در هنگام تحصيل علاقه زيادي به درس از خود نشان مي داد و بعد از اينكه به كلاس پنجم ابتدايي رسيد به دليل وضع نامطلوب اقتصادي خانواده، مدرسه را ترك كرد و با اينكه سن كمي داشت در كارهاي كشاورزي به ياري پدر شتافت. شهيد به رانندگي علاقه زيادي داشت و به همين دليل براي امرار معاش تامين مايحتاج زندگي خانواده و ياري رساندن به پدر در تامين مخارج زندگي، روي كمباينهاي روستاهاي اطراف به كار مشغول مي شد و حق الزحمه خود را براي خرج خانواده بكار مي بست. زندگي او بدين منوال گذشت تا اينكه به سن خدمت سربازي رسيد. با اجازه پدر و مادر دفترچه آماده به خدمت گرفت و براي ديدن دوره آموزشي به پادگان شهيد بهشتي جهرم اعزام شد. بعد از گذراندن دوره آموزشي او را به اهواز منتقل كردند و به خاطر اينكه در رانندگي مهارت داشت او را راننده آمبولانس كرده و وظيفه حمل شهدا و مجروحين از خط مقدم به پشت جبهه به او سپرده شد، تا اينكه در تاريخ 12/11/65 در حال انتقال شهدا و مجروحين عمليات كربلاي 5 از خط مقدم بر اثر اصابت يك خمپاره در نزديك آمبولانس به درجه رفيع شهادت كه آرزوي ديرينه خود بود رسيد.

شهید محمدهاشم علیایی:

شهيد محمد عليايي بعد از طي دوران كودكي، دوران تحصيل ابتدايي خود را در روستاي سفلي آغاز كرد و اين مقطع تحصيلي را با موفقيت پشت سر گذاشت، سپس براي ادامه تحصيل در مقاطع بالاتر به خرامه رفت و بعد از طي دو سال از مقطع راهنمايي براي كسب علوم و معارف اسلامي وارد حوزه علميه شد، به همين منظور براي مدتي به حوزه امام صادق(ع) «گويم» شيراز رفت، پس از مدتي براي كسب فيض از علماي ديني به حوزه علميه قم رفت، مدتي در آنجا از محضر اساتيد بهره برد و بعد از آن در آخرين روزهاي تحصيل وارد حوزه علميه شيراز شد. در ايامي كه در حوزه علميه شيراز درس مي خواند جهت ياري رساندن و خدمت عملي به جبهه اعزام شد كه پس از پنج مرحله اعزام در مرحله پنجم در عمليات كربلاي 5 شركت كرد و در تاريخ 25/10/1365 از ساغر دوست شربت شهادت را نوشيد و به لقاي يار رسيد.

شهید رضا زارع:

شهيد در سال 1349 قبل از اينكه انقلاب اسلامي به ثمر بنشيند در قريه درنيان ديده به جهان گشود دوران كودكي را در كنار پدر و مادر گذراند و با رسيدن به سن مدرسه راهي دبستان ابتدايي روستايش شد مقطع ابتدايي را با كسب عناوين شاگرد اولي و ممتاز به پايان رساند و جهت ادامه تحصيل در مقاطع بالاتر به مدرسه راهنمايي شهيد گلزار زراعت سلطان آباد رفت و توانست اين مقطع را با موفقيت پشت سر گذراند بعد از اين مرحله جهت ادامه تحصيل به خرامه رفت و در رشته تجربي ثبت نام كرد، بعد از مدتي از شروع سال تحصيلي شور و شوق جبهه ذهن او را آشفته كرد، ولي سن كم و جثه نحيف او مانع پذيرشش از سوي بسيج خرامه شد، بعد از عدم پذيرش براي اعزام به جبهه ترك تحصيل كرد. مدتي در كنار پدر به كشاورزي پرداخت، روح نا آرام او در اين گوشه از كشور نبود، آنقدر به بسيج مراجعه كرد تا موفق شد ثبت نام كند با اصرار زياد موافقت خانواده را نيز جلب كرد با آنكه كم سن و سال بود در آبانماه سال 65 به جبهه اعزام گرديد و به سوي منطقه عملياتي شلمچه شتافت تا اينكه عمليات كربلاي 5 شروع شد و در اين عمليات شركت كرد و از همانجا بسوي محبوبش پرواز نمود و به شهادت رسيد.

شهید ابراهیم علیایی:

شهيد ابراهيم عليايي در خانواده اي روستايي و مستضعف به دنيا آمد، در دوران كودكي پدر بزرگوارش را از دست داد و زندگی را تحت سرپرستي مادر با مشقت و سختي آغاز كرد تا اينكه به سن هفت سالگي رسيد. مادرش او را به مدرسه فرستاد و با كار و زحمت مخارج او و برادران و خواهرانش را تامين مي كرد. ابراهيم با زحمات فراوان دوران ابتدايي را با موفقيت به پايان رساند و به خاطر ضعف اقتصادي خانواده ترك تحصيل كرد و مدتي بعد در جهاد سازندگي درخواست كار كرد، مدتي به سر كار رفت و خانواده اش را در تامين مخارج زندگي ياري كرد. شور و شوق جبهه او را فرا گرفت اما به دليل سن كم او را ثبت نام نكردند، چند بار به بسيج مراجعه كرد تا او را پذيرفتند. شهيد دو بار به جبهه رفت، بار اول به سلامت برگشت اما در مرحله دوم كه به شلمچه اعزام گرديد در عمليات كربلاي 5 شركت كرد و بعد از 17روز از اعزامش به همراه تعدادي از دوستانش در تاريخ 7/11/65 بر اثر اصابت بمباران هواپيماهاي عراقي بر سنگر شان(كه در حال استراحت بعد از انجام مرحله اول عمليات بودند) جان به جان آفرين تسليم كرد و به شهادت رسيد.

شهید محمدجعفر علیایی:

شهيد بزرگوار محمد جعفر عليايي در سال 1347 با عنايت خداوند متعال در شش ماهگي از دوران بارداري مادر در روستاي سفلي به دنيا آمد و در دامان پدر و مادري بزرگوار و عاشق اهل بيت(ع) زندگي سراسر نور خويش را آغاز نمود، زندگي كه البته داراي سختي ها و مشكلات زيادي هم بود، هنوز يكسال از تولدش نگذشته بود كه به همراه مادرش در زير آوار گرفتار شد ولي عنايت خداوند آنها را نجات داد. چهار ساله بود كه پدرش را از دست داد و غمديده و دلسوخته زندگي را با سرپرستي مادر مهربان خود ادامه داد تا به سني رسيد كه بنا به رسم و قانون آموزش مي بايست به مدرسه برود. شهيد تحصيلات ابتدايي خود را در روستاي سفلي با موفقيت سپري كرد و در سال 58-59  جهت ادامه تحصيل به خرامه رفت و در مدرسه راهنمايي امام سجاد(ع) تحصيلات خود را ادامه داد. در سال 61 مقطع راهنمايي را پشت سر گذاشت و به دبيرستان قدم نهاد كه به نقل از تعدادي دوستان  و هم كلاسي هايش  شخصيتي بسيار منضبط، درس خوان و حساس در انتخاب دوست بود. درسال 62-63 كه سال دوم دبيرستان را مي گذراند براي اولين بار به جبهه رفت و در گردان علي بن موسي(ع) در جزيره مينو به خدمت مشغول شد، پس از مدتي برگشت و تحصيلات خود را ادامه داد، در سال 64-65 موفق به اخذ ديپلم شد و در همان سال  در امتحان كنكور سراسري شركت كرد و در مركز تربيت معلم فسا پذيرفته شد، پس از چند ماه از شروع  سال تحصيلي در مركز تربيت معلم از طريق بسيج دانشجويي  براي بار دوم به جبهه شلمچه  رفت و اين آخرين باري بود كه مي رفت، هنگام رفتن از همه حلاليت طلبيد، روحيه اي عجيب و وصف ناشدني داشت و براي همه مسجل شده بود كه او شهيد مي شود، شهيد به مادرش گفت:« انسان اگر برود و شهيد گمنام گردد، بسيار ارزشمند است».آري ايشان پس از اعزام به جبهه در عمليات غرور آفرين كربلاي 5 شركت كرد و در تاريخ 20/10/1365 جاويد الاثر گرديد ولي ياد و خاطره ايشان براي ما و كليه كساني كه دوستدار شهدا و ادامه دهنده راه شهدا هستند چراغ راهي خواهد بود كه هرگز خاموش نخواهد شد.

شهید مختار ابوالحسن پور:

اول پاييز 1/7/1347 اولين فرزند خانواده متولد شد و نام پدربزرگ پدريش، يعني مختار را براي او انتخاب كرديم، به لطف خدا دوران طفوليت را بدون درد سر پشت سر گذاشت و طبق عرف و قانون در موعد قانوني به كلاس اول رفت، در مدرسه دانش آموز ساعي، با ادب و زرنگ بود، به طوري كه آموزگاران از دست او خيلي راضي بودند و هر سال يك كلاس را پشت سر گذاشت تا تحصيلات ابتدايي به پايان رسيد، سپس با ميل و رضايت خودش ترك تحصيل كرد و در كارهاي كشاورزي به همكاري با پدرش مشغول شد و كمك يار پدرش در تامین درآمد خانواده شد. با شروع جنگ تحميلي مدام سعي داشت كه خانواده را متقاعد نمايد كه توانايي رفتن به جبهه را دارد ولي چون سن او كم بود، موفق نمي شد. سرانجام با خواهش و اصرار فراوان توانست يك دوره سه ماهه از طريق بسيج آموزش ببيند و به جبهه برود، بيش از 8 بار به جبهه اعزام شد. قبل از آخرين اعزامش نامزدي كرد، آخرين( نهمين) اعزامش اول ديماه 1365 بود كه اين بار به سوي سرنوشتي حركت مي كرد كه خدايش مي دانست  و بس. لذا در عمليات كربلاي 5 در منطقه شلمچه حضور يافت و در تاريخ 19/10/65 با پوشيدن لباس غواصي بر عظمت دريا فائق آمد و به درجه رفيع شهادت نائل آمد. همرزمان و بسيجيان اهل محل به اتفاق مختار را شجاع ترين بسيجي مي دانند.

شهید علی حسین زارع درنیانی:

شهيد تا سن چهار سالگي در روستاي سفلي زندگي كرد و بعد از آن به همراه خانواده به خرامه مهاجرت كرد و بعد از سپري نمودن دوران كودكي وارد مدرسه شد و تا كلاس دوم راهنمايي درس خواند. در پايان دوره راهنمايي براي اولين بار از طريق بسيج عازم جبهه شد و چند ماهي را در جبهه ها مشغول شد و به سلامت به خانه برگشت، بعد از دو سال ديگر كه به سن خدمت سربازي رسيد به عنوان پاسدار وظيفه راهي خدمت شد و به جبهه رفت و در عمليات كربلاي 5 شركت كرد و چون  روي توپ 106 كار مي كرد در خط مقدم جبهه با اصابت تركش بمب هاي هواپيماهاي عراق به ماشين حامل ايشان و اصابت تركش به گردن وي به درجه رفيع شهادت نايل آمد و به آرزوي ديرينه خود رسيد.

شهید ابراهیم زارع:

شهيد ابراهيم زارع در تاريخ 6/4/46 در روستاي رحمت آباد كربال در دامان خانواده اي مذهبي و مسلمان ديده به جهان گشود. در سن چهار سالگي در سوگ از دست دادن مادر مهربان خود زانوي غم در بغل گرفت و تا سن شش سالگي در كنار پدرش در خانه زيست و سپس به مدرسه رفت و مقاطع ابتدايي و راهنمايي را با موفقيت پشت سر گذاشت و به دليل علاقه شديد به مقام شامخ روحانيت براي تحصيل در حوزه علميه وارد شيراز شد و پس از مدتي تحصيل در شيراز براي تكميل درس خود راهي قم شد و چند سال نيز در شهر مقدس قم مشغول تحصيل دروس حوزوي شد. با شروع جنگ تحميلي و اعزام نيروهاي بسيجي به جبهه، او نيز درس را كنار گذاشت و به همراه برادر بزرگترش عازم جبهه شد، پس از چند ماه دوري از خانواده با حالتي گرفته تنها به خانه برگشت و خبر شهادت برادرش( محمد علي زارع) را براي خانواده آورد ولي نه تنها با شهيد شدن برادرش، هيچ غمي به دلش راه نداد بلكه عزم و اراده اش براي پر كردن سنگر خالي برادرش بيشتر شد و دوباره به جبهه برگشت و چند ماه بعد از شهادت برادرش او نيز در تاريخ 19/10/65 در عمليات كربلاي 5 به فيض عظماي شهادت نائل آمد.

شهید حمیدرضا زارع:

حميد رضا كه از سال پنجم ابتدايي وارد گروه مقاومت شده بود به همراه دوستان خود، شبها در پايگاه مقاومت بسيج سر پل فلزي حسن آباد- در ناحيه 4 بسيج سيدالشهدا( شهيد زماني) سابق فعاليت مي كرد و نگهباني مي داد و از همان جا دل و جانش بيقراري را آموخت و فكر جبهه و جنگ او را فرا گرفت تا اينكه در اواخر سال تحصيلي دوم راهنمائي در تاريخ 9/2/65 براي اولين بار جهت آموزش و اعزام به جبهه كازرون رفت كه پس از آموزش بر اثر اصرار خانواده و اقوام از رفتن به جبهه منصرف شد. چندين بار ديگر نيز جهت اعزام به جبهه به بسيج مراجعه كرد كه به دلايلي از رفتن به جبهه محروم ماند، حتي يك بار به ارسنجان رفته بود تا از آنجا به جبهه اعزام شود ولي او را اعزام نكرده بودند. اما روح نا آرام و عاشق او قرار نيافت بالاخره در تاريخ 10/10/65 جهت تشييع جنازه شهيد قاسم( بلال) عليائي از خانه حركت مي كند و پس از تشييع جنازه بدون خداحافظي با خانواده و اقوام به بسيج خرامه مراجعه مي كند و پروازش را به طرف سرزمين مبارزه و حماسه شروع مي كند. مي رود تا از هواي عطرآگين جبهه ها تنفسي بنمايد و روح نا آرام خود را التيام دهد، مي رود و در عمليات كربلاي 5 شركت مي كند و در تاريخ 19/10/65 به آرزوي خود، يعني شهادت در راه دوست دست مي يابد.

7 دیدگاه

  1. باسلام وتشکر از این کار بسیارزیبا
    شهید علی حسین زارع برادری دارد که چندسالی است در سنگر معلمی در منطقه داریون خدمت می کند والان هم دوسالی است که درخدمت ایشان در مدرسه شهیدخوش نژاد هستیم.ایشان برای بچه های داریون دلسوزانه ومخلصانه کار میکنند ودارای صفات حسنه ی زیادی هستند که این نشانه تربیت واخلاق خانوادگی ایشان میباشد وبرادر شهید ایشان هم قطعا برسفره پدر ومادری دلسوز ومومن ومذهبی رشد کرده است.
    انشاله که تمامی شهدا مارادرقبامت مورد شفاعت قراردهند.

  2. خدمت به شهدا افتخار همه ماست – از اینکه در این راه همراه هم هستیم بسیار خوشحالم

  3. سلام بر شهدای خرامه و سلام بر مردم شهید پرور این شهر…

    من سال 61 ، چند ماهی، به عللی در این شهر و بین مردم آن زندگی کرده ام. مردمی با ایمان ، معتقد، متعهد ،صبور، مقاوم و با پشتکاری مثال زدنی دارد. برخی از کسانی که طی این چند ماه با آنان آشنا شدم به درجه ی رفیع شهادت نائل آمدند.

    تقدیم 13 شهید، تنها در یک عملیات، نشان از این ادعا دارد.

    خداوند، این شهدای والامقام را با شهدای کربلا محشور گرداند.

  4. نام عملیات : کربلای پنج
    منطقه عملیات : شلمچه و شرق بصره
    مدت عملیات : 45 روز

  5. هر چند همچو گل همه بر باد رفته اند

    هرگز گمان مدار که از یاد رفته اند

    اینان نه آن گل اند که گویی در این بهار

    از یاد رفته اند چو بر باد رفته اند

    اینان نه آهویند که گویی دریغ و حیف

    در چنگ ظالمانه صیاد رفته اند

    جای دریغ نیست بر ایشان که این گروه

    با عزم آهنین و دل شاد رفته اند

  6. کوچه هایمان را به نامشان کردیم که هرگاه آدرس منزلمان را میدهیم بدانیم از گذرگاه خون کدام شهید است که با آرامش به خانه میرسیم!

    روحشان قرین رحمت الهی…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا