دفترچه خاطرات

خاطرات طنز دفاع مقدس | ریشتو رو پتو میذاری یا زیر پتو

جلیل زارع| بعدازظهر یکی از روزهای خنک پاییزی سال 64 یا 65 بود. کنار حاج محسن دین شعاری، مسئول تخریب…

بیشتر بخوانید »

با خاطرات جنگ؛وقتی نوجوان بودیم

علی زارع(فرهنگی)| دوران جنگ و8سال دفاع مقدس.8سال دفاع جانانه.نوجوان بودیم وشاهد حوادث جنگ .هنوززیاد چیزی سر در نمی آوردیم ولی…

بیشتر بخوانید »

به بهانه روز معلم؛یکی از زیباترین روزهای زندگی من…

محمود مهری| دوران تحصیل  و علی الخصوص مقطع  ابتدائی از جمله زیباترین و خاطره انگیز ترین ایام عمر آدمی است.یاد…

بیشتر بخوانید »

به بهانه ی روز مادر|خاطره ای از شهید چمران

جلیل زارع| مادرم از دست مصطفي خيلي عصباني بود .یك روز عصر كه مصطفي آمده بود تا مرا به خانه…

بیشتر بخوانید »

یک بازی محلی داریونی | کلیلوکلمللو

جلیل زارع| یکی از آموزه های نیاکانمان که در قالب یک بازی کودکانه، ملکه ی ذهن ما شده است، بازی…

بیشتر بخوانید »

خاطرات طنز دفاع مقدس| ماجرای عزیز و سرباز موجی

اوایل جنگ بود و ما با چنگ و دندان و با دست خالی با دشمن تا بن دندان مصلح می…

بیشتر بخوانید »

دوستی قدیمی که از خاطرات من فقط داریون یادش بود

احمد عیسایی خوش| حدودا  از زمانیکه  ،در اوج جوانی  ترک دیار کردم وبرای ادامه تحصیل وارد شهر دود وآهن  ،تهران شدم بیست سال می…

بیشتر بخوانید »