رمان قلعه داریان
-
رمان قلعه داریان / قسمت پنجاه و یکم
نویسنده: جلیل زارع فردای آن روز، از این و آن در مورد قشون رضاقلی بیگ و دوستانش پرس و جو…
بیشتر بخوانید » -
رمان قلعه داریون به قسمت 50 رسید
نویسنده: جلیل زارع جمشید گفت : « من حرف تو را باور می کنم. ولی احساس عذاب وجدان دارم. از…
بیشتر بخوانید » -
رمان قلعه داریان / قسمت چهل و نهم
نویسنده: جلیل زارع طاهر، نگاهش را از ریزش تند آب، به سوی نازگل و ستاره انداخت که حالا دیگر کوچک…
بیشتر بخوانید » -
رمان قلعه داریان / قسمت چهل و هشتم
نویسنده: جلیل زارع ولی جیران گفت : « خان ! می خواهم با تو حرف بزنم. جلو این همه چشم…
بیشتر بخوانید » -
رمان قلعه داریان / قسمت چهل و هفتم
نویسنده: جلیل زارع ظهر روز سیزده فروردین بود. مردم ملایر، شهر و خانه های خود را رها کرده و آمده…
بیشتر بخوانید » -
رمان قلعه داریان / قسمت چهل و ششم
نویسنده: جلیل زارع ایلدا، پدرش را در جریان تصمیم فرهاد قرار داد. کهزاد رو به فرهاد کرد و گفت :…
بیشتر بخوانید » -
رمان قلعه داریان / قسمت چهل و پنجم
نویسنده: جلیل زارع ایلدا هم کارش شده بود مواظبت از فرهاد. زخم های او را شست و شو می داد.…
بیشتر بخوانید » -
رمان قلعه داریان / قسمت چهل و چهارم
نویسنده: جلیل زارع کهزاد، همان طور که ظرف شیر را از لب های فرهاد دور می کرد، خطاب به او…
بیشتر بخوانید » -
رمان قلعه داریان / قسمت چهل و سوم
نویسنده: جلیل زارع وقتی به اندازه ی کافی، برف ها کنار زده شد، نگاه یلدا به روی دست مردی افتاد…
بیشتر بخوانید » -
رمان قلعه داریان: قسمت چهل و دوم
نویسنده: جلیل زارع سرش را بلند کرد تا دور و برش را برانداز کند. جمشید، با سرعت اسب می تاخت…
بیشتر بخوانید » -
رمان قلعه داریان / قسمت چهل و یکم
نویسنده: جلیل زارع خلاصه قسمت چهلم: فرهاد و همراهانش وقتی متوجه شدند که نقشه اشان برای حمله ی شبانه به…
بیشتر بخوانید » -
رمان قلعه داریان | قسمت چهلم
جلیل زارع خلاصه قسمت سی و نهم: منوچهر،برادر منصور، هراسان نزد فرهاد آمد و گفت : « جاسوسان رضاقلی بیگ…
بیشتر بخوانید » -
رمان قلعه داریان/قسمت سی و نهم
جلیل زارع خلاصه قسمت سی و هشتم « پیکی از جانب عادلشاه، نامه ای برای ابراهیم خان آورد. پادشاه ایران…
بیشتر بخوانید » -
رمان قلعه داریان/ قسمت سی و هشتم
نویسنده: جلیل زارع – « حرفش را هم نزن ! با هم آمده ایم؛ با هم ماموریتمان را انجام می…
بیشتر بخوانید » -
رمان قلعه داریان/قسمت سی و هفتم
نویسنده: جلیل زارع هوا کم کم داشت غروب می کرد. آثار خستگی در چهره اشان نمایان بود. حرکت یورتمه اسب…
بیشتر بخوانید »