رمان قلعه داریان
-
رمان قلعه داریان/قسمت سی و ششم
نویسنده: جلیل زارع زانو هایش سست شد. بر زمین افتاد. به زحمت بلند شد. شانه های مادر را تکان داد…
بیشتر بخوانید » -
رمان قلعه داریان/قسمت سی و پنجم
نویسنده: جلیل زارع فرهاد، سکوت را شکست و گفت : « چه بر سر مادر آمده است ستاره ! »…
بیشتر بخوانید » -
رمان قلعه داریان / قسمت سی و چهارم
نویسنده: جلیل زارع با خود گفت : « نکند… نه ! نه ! … امکان ندارد. طاهر به من قول…
بیشتر بخوانید » -
رمان قلعه داریان / قسمت سی و سوم
نویسنده: جلیل زارع چند بار، آن را خوب چلاند و دوباره روی پیشانی فرهاد گذاشت و گفت : « الحمدلله…
بیشتر بخوانید » -
رمان قلعه داریان /قسمت سی و دوم
نویسنده: جلیل زارع روز بعد، طاهر دوباره نزد ستاره آمد و گفت : « من روی حرف هایت خیلی فکر…
بیشتر بخوانید » -
رمان قلعه داریان/قسمت سی و یکم
نویسنده: جلیل زارع طاهر، شاد و خوشحال به سراغ نامزدش رفت و گفت : « بله دختر دایی ! با…
بیشتر بخوانید » -
رمان قلعه داریان : قسمت سی ام
نویسنده: جلیل زارع تبسمی بر لب های جیران نقش بست که با ادامه ی صحبت خان، محو شد. – «بهتر…
بیشتر بخوانید » -
رمان قلعه داریان / قسمت بیست و نهم
نویسنده: جلیل زارع چند روز بعد، آن دو نفر هم از راه رسیدند. رضاقلی بیگ، آن ها را احضار کرد…
بیشتر بخوانید » -
رمان قلعه داریان / قسمت بیست و هشتم
نویسنده: جلیل زارع ولی وقتی ستاره با هول و هراس و البته امیدی که فرنگیس در دلش کاشته بود، وارد…
بیشتر بخوانید » -
رمان قلعه داریان / قسمت بیست و هفتم
نویسنده: جلیل زارع اخیرا به خاطر اختلاف نظر در مورد سرنوشت ستاره، میانه ی خان و فرنگیس، شکر آب بود.…
بیشتر بخوانید » -
رمان قلعه داریان / قسمت بیست و ششم
نویسنده: جلیل زارع نازگل به سوی او آمد و گفت: « مادر ! از ستاره خبری نیست. گفتم در این…
بیشتر بخوانید » -
رمان قلعه داریان / قسمت بیست و پنجم
نویسنده: جلیل زارع رضاقلی بیگ، پس از آن که از استقرار قشون خود در سپاه افغان فارغ شد، دو نفر…
بیشتر بخوانید » -
رمان قلعه داریان | قسمت بیست و چهارم
نویسنده:جلیل زارع چند روز بعد، جابر و خانواده اش وارد داریان شدند و در مکانی که برای اسکان آن ها…
بیشتر بخوانید » -
رمان قلعه داریان | قسمت بیست و سوم
نویسنده: جلیل زارع وقت طلوع آفتاب، جاسوس را آوردند. چشمانش را با پارچه ی سیاه و دستانش را از پشت،…
بیشتر بخوانید » -
رمان قلعه داریان: قسمت بیست و دوم
نویسنده: جلیل زارع طاهر گفت: « نمی شود چند روز دیگر بمانیم، پدر؟ » – « بمانیم که چه بشود؟…
بیشتر بخوانید »