رمان(قلعه داریون)
-
رمان قلعه داریون | قسمت چهل و یکم
باز هم اطرافش را نگاه کرد و وقتی مطمئن شد کسی او را نمی بیند، ادامه داد : « من…
بیشتر بخوانید » -
رمان قلعه داریون | خلاصه قسمت های38 تا 40
فرهاد، زخم پای منصور را بست. و بعد آهسته در گوش جهانگیر گفت : « می بریمش سه چشمه. خودمان…
بیشتر بخوانید » -
رمان قلعه داریون | خلاصه قسمت های32 تا37
این هفته به جای قسمت چهلم، خلاصه ی این قسمت ها را در دو نوبت منتشر می کنم و قسمت…
بیشتر بخوانید » -
رمان قلعه داریون | قسمت چهلم
در آن زمان، جمع آوری سرباز و تجهیزات از طرف یک حکمران را به حساب شورش می گذاشتند. و اگر…
بیشتر بخوانید » -
رمان قلعه داریون | قسمت سی و نهم
بالای سرش نشستند. منصور، با ناله گفت : « مار ؛ مار پایم را گزیده است . مارهای این منطقه،…
بیشتر بخوانید » -
رمان قلعه داریون | قسمت سی و هشتم
فرهاد، رو به جهانگیر کرد و گفت : « من می روم سر قبر مادر و زود برمی گردم."و بعد…
بیشتر بخوانید » -
رمان قلعه داریون | قسمت سی و هفتم
سرفه ها اجازه ی تمام کردن کلامش را ندادند. نتوانست جلو جاری شدن قطرات اشکی که گوشه ی چشمانش نشسته…
بیشتر بخوانید » -
رمان قلعه داریون | قسمت سی و ششم
آن روز، تا شب مدام طاهر با پدر و مادرش صحبت می کرد. پدرش ناچار قبول کرد با خان صحبت…
بیشتر بخوانید » -
رمان قلعه داریون | قسمت سی و پنجم
« چرا اجازه دادم به همین راحتی، یکی دیگر از گرد راه برسد و دستش را به سوی شاخه ی…
بیشتر بخوانید » -
رمان قلعه داریون | قسمت سی و چهارم
طاهر، به فکر فرو رفت و با خود گفت : « من به فرهاد قول داده ام ستاره را مجبور…
بیشتر بخوانید » -
رمان قلعه داریون | قسمت سی و سوم
ستاره، دوباره چشم از طاهر گرفت و با صدای لرزان گفت : « من که گفتم همه ی تصمیم ها…
بیشتر بخوانید » -
رمان قلعه داریون | قسمت سی و دوم
ستاره، با این حرف، انگار خون تازه ای در رگ هایش جریان یافت. به طرف مادر رفت و صورتش را…
بیشتر بخوانید » -
رمان قلعه داریون؛خلاصه قسمت های بیست و یکم تا سی و یکم
انشاءالله اگر عمری باقی ماند پنج شنبه اول اسفند ماه قسمت سی و دوم منتشر خواهد شد. برای بد قولی…
بیشتر بخوانید » -
رمان قلعه داریون | قسمت سی و یکم
جلیل زارع| رضاقلی بیگ با شنیدن گزارش جاسوسانی که برای تحقیق به داریان فرستاده بود، تقریبا مطمئن شد که جابر،…
بیشتر بخوانید » -
رمان قلعه داریون به قسمت سی ام رسید
جلیل زارع| قسمت سی ام:جیران، اولین قدم را خوب برداشته بود. به چیزی که می خواست رسیده بود. سپیده هم…
بیشتر بخوانید »