رمان
-
اخبار
رمان قلعه داریان / قسمت شصت و نهم
نویسنده: جلیل زارع بعد هم بدون آن که منتظر جوابی از سوی آن ها باشد، مشعل را برداشت؛ مسیر نقب…
بیشتر بخوانید » -
اخبار
رمان قلعه داریان / قسمت شصت و سوم
نویسنده: جلیل زارع شاهرخ شاه در این نامه او را در سمت صاحب اختیاری مملکت فارس و صالح خان بیات…
بیشتر بخوانید » -
اخبار
رمان قلعه داریان / قسمت پنجاه و چهارم
نویسنده: جلیل زارع محمد خان، نازگل را فراخواند و به او گفت : « دیروز پیکی از سوی جناب صاحب…
بیشتر بخوانید » -
اخبار
رمان قلعه داریان / قسمت چهل و هشتم
نویسنده: جلیل زارع ولی جیران گفت : « خان ! می خواهم با تو حرف بزنم. جلو این همه چشم…
بیشتر بخوانید » -
اخبار
رمان قلعه داریان / قسمت چهل و هفتم
نویسنده: جلیل زارع ظهر روز سیزده فروردین بود. مردم ملایر، شهر و خانه های خود را رها کرده و آمده…
بیشتر بخوانید » -
اخبار
رمان قلعه داریان/قسمت سی و نهم
جلیل زارع خلاصه قسمت سی و هشتم « پیکی از جانب عادلشاه، نامه ای برای ابراهیم خان آورد. پادشاه ایران…
بیشتر بخوانید » -
اخبار
رمان قلعه داریان/ قسمت سی و هشتم
نویسنده: جلیل زارع – « حرفش را هم نزن ! با هم آمده ایم؛ با هم ماموریتمان را انجام می…
بیشتر بخوانید » -
اخبار
رمان قلعه داریان/قسمت سی و پنجم
نویسنده: جلیل زارع فرهاد، سکوت را شکست و گفت : « چه بر سر مادر آمده است ستاره ! »…
بیشتر بخوانید » -
اخبار
رمان قلعه داریان / قسمت بیست و نهم
نویسنده: جلیل زارع چند روز بعد، آن دو نفر هم از راه رسیدند. رضاقلی بیگ، آن ها را احضار کرد…
بیشتر بخوانید » -
اخبار
رمان قلعه داریان / قسمت بیست و هفتم
نویسنده: جلیل زارع اخیرا به خاطر اختلاف نظر در مورد سرنوشت ستاره، میانه ی خان و فرنگیس، شکر آب بود.…
بیشتر بخوانید » -
اخبار
رمان قلعه داریان: قسمت هجدهم
نویسنده: جلیل زارع با خودش گفت : « باید تا دیر نشده، کاری بکنم. همین امروز و فردا هست که…
بیشتر بخوانید » -
اخبار
رمان قلعه داریان: قسمت شانزدهم
نویسنده: جلیل زارع فرنگیس، اشک های ستاره را پاک کرد. صورت او را بوسید و گفت: « برو بخواب، دخترم.…
بیشتر بخوانید » -
رمان قلعه داریان
رمان قلعه داریان: قسمت ششم
نوشته: جلیل زارع هر چند ستاره به اندازه ی فرنگیس صبور نبود، ولی او هم دست پرورده ی همین زن…
بیشتر بخوانید » -
رمان قلعه داریان
رمان قلعه داریان | قسمت دوم
نوشته:جلیل زارع طاهر، رنگ به رخسار نداشت. به زحمت قطره های اشک گوشه ی چشمانش را نگه می داشت تا…
بیشتر بخوانید » -
رمان(قلعه داریون)
رمان قلعه داریون | قسمت چهل و چهارم
فرهاد، از این وضعیت استفاده کرد و دهنه ی اسب را کشید و به سرعت از آن جا دور شد.…
بیشتر بخوانید »