رمان قلعه داریون
-
رمان قلعه داریان
رمان قلعه داریان : قسمت هشتم
نوشته: جلیل زارع ستاره خود را در آغوش فرنگیس رها کرد و زد زیر گریه. فرنگیس، موهایش را نوازش کرد…
بیشتر بخوانید » -
رمان(قلعه داریون)
رمان قلعه داریون؛ قسمت هفتاد و هشتم
خان دودج، از اهالی داریان به خوبی استقبال کرده، آن ها را به قلعه راه داد و خطاب به افراسیاب…
بیشتر بخوانید » -
رمان(قلعه داریون)
رمان قلعه داریون؛قسمت هفتاد و هفتم
رضاقلی بیگ که می ترسید هر لحظه قشون صاحب اختیار فارس سر برسد و می دانست اگر کار به درگیری…
بیشتر بخوانید » -
رمان(قلعه داریون)
رمان قلعه داریون | قسمت هفتاد و پنجم
نوشته:جلیل زارع| طاهر، کمی در نقب جا به جا شد؛ مشعل را گوشه ای گذاشت؛ رو به ستاره و نازگل…
بیشتر بخوانید » -
رمان(قلعه داریون)
رمان قلعه داریون | قسمت شصت و ششم
فرهاد، بار دیگر رو به محمد حسن خان کرد و گفت : « اگر شما قشونی در اختیار من قرار…
بیشتر بخوانید » -
رمان(قلعه داریون)
رمان قلعه داریون | قسمت شصت و چهارم
ستاره، خان را دید که از پلکان عمارت پایین می آمد. سرش را از شرم به زیر انداخت. نازگل، خود…
بیشتر بخوانید » -
رمان(قلعه داریون)
رمان قلعه داریون | قسمت شصت و دوم
خون های زیادی برای دفاع از قلعه و ناموس داریان به زمین ریخته است. نباید اجازه دهیم خون شهیدانمان به…
بیشتر بخوانید » -
رمان(قلعه داریون)
رمان قلعه داریون | قسمت شصت و یکم
با طلوع خورشید، مراسم جشن و سرور همراه با نواخته شدن ساز و نقاره توسط نوازندگان آغاز می شد و…
بیشتر بخوانید » -
رمان(قلعه داریون)
رمان قلعه داریون | قسمت شصتم
حرکت یورتمه ی اسب ها به قدم آهسته تبدیل شد. فرهاد، راهش را به طرف خالد آباد کج کرد و…
بیشتر بخوانید » -
رمان(قلعه داریون)
رمان قلعه داریون | قسمت پنجاه و نهم
نازگل، موضوع را با خان در میان گذاشت و خان اجازه داد مادر مرضیه با ستاره صحبت کند و او…
بیشتر بخوانید » -
رمان(قلعه داریون)
رمان قلعه داریون | قسمت پنجاه و هشتم
هر چه بود مرضیه خیلی زود جلال را فراموش کرد. سر سفره ی عقد نشست و بعد از گل چیدن…
بیشتر بخوانید » -
رمان(قلعه داریون)
رمان قلعه داریون | قسمت پنجاه و هفتم
ازگل، نگران چشم به دهان خان دوخت. خان، ادامه داد : « ابراهیم خان، با سپاهی عظیم به جنگ عادلشاه…
بیشتر بخوانید » -
رمان(قلعه داریون)
رمان قلعه داریون | قسمت پنجاه و پنجم
ابراهیم خان، به محض رسیدن به تهران به قشون عادلشاه حمله ور شد و عده ای از سربازان خود را…
بیشتر بخوانید » -
رمان(قلعه داریون)
رمان قلعه داریون | قسمت پنجاه و چهارم
فرهاد، در این سفر، موفق شد اخبار دقیقی از تعداد نفرات قشون، وضعیت و امکانات شهر تهران، مرمت حصار دور…
بیشتر بخوانید » -
رمان(قلعه داریون)
رمان قلعه داریون | قسمت پنجاه و دوم
هر چند فرهاد، منطق کهزاد را پسندید، ولی نمی توانست به این چیزها دل خوش کند و خود را راضی…
بیشتر بخوانید »