اخبارفرهنگ مردم داریونهمه

فرهنگ مردم داریون / قسمت یازدهم: ادامه امور اجتماعی مردم داریون

به کوشش: جلیل زارع

روحیات مردم نجابت و غیرت و مردانگی سبب می شد چیزی به نام فساد اخلاقی وجود نداشته باشد. تنها خلافی که ممکن بود کسی مرتکب شود این بود که به علت فشار زندگی و گرسنگی دست به دزدی بزند و مقداری از گندم یا ذرت دیگری را به نوعی تصاحب کند و گرنه چنان که روایت می کنند خلاف دیگری صورت نمی گرفته است.

چنین روحیه ای بود که سبب شد واقعه ی کشف حجاب بر مردم سخت بگذرد. مردان مجبور بودند کلاه سنتی خود را که ” تاس کلاه ” بود کنار گذارند و کلاه پهلوی یا کلاه دوره ای بپوشند. برای زنان نیز چیزی سخت تر از بی حجابی و برداشتن چارقد و سر برهنه از خانه بیرون آمدن نبود. شاید شمر این دوره از نظر مردم، ” علی جان چشم چپ ” امنیه ی پاسگاه بود که دم در قلعه می ایستاد و چارقد زنان را می کشید یا زنانی را که برای آوردن آب از خانه بیرون آمده بودند تعقیب می کرد و بدون توجه به جیغ و داد آنان چارقد را از سرشان بیرون می کشید و این برای مردمی که عفت، نجابت و پوشیدگی جزء جدا ناشدنی زندگیشان بود بسیار سخت می آمد.

یکی از نشانه های دوری جستن مردم از هر چیز که با اصول اخلاقی و نجابت در تضاد باشد این است که حتا در انتخاب واژگان نیز سعی داشته اند نجابت را حفظ کنند. مثلا هیزم را خیزم تلفظ می کرده اند تا لفظا نیز واژه ی ” حیز ” (1) و ” حیزم ” که مفهوم منفی دارد، به کار نبرده باشند و با آن اشتباه نشود.

با این حال کسانی هم بوده اند که به مقتضای طبع انسانی از میوه ی ممنوعه می چشیده اند و لب به شراب می زده اند. تعداد چنین افرادی انگشت شمار بوده است و معمولا بلافاصله لو می رفته اند. مجازات این دسته افراد علاوه بر از چشم مردم افتادن و انگشت نما شدن این بود که به درخت بسته می شدند و با چوب، تنبیه می گشتند. (2)

سادگی و پاک دلی از دیگر ویژگی هایی است که می توان در سینه های پر از ایمان مردم گذشته یافت. این پاک دلی سبب می شد که برخی از آن ها به چنان معنویتی دست یابند که بتوانند آینده را پیش بینی کنند یا چنان که با سوگندان بزرگ یاد می کنند حتا امور غیبی یا اجنه را ببینند. نقل می کنند که پیرمردی به نام حسن که اواخر عمر نابینا شده بود در حرف ها و تعریف های خود از آمدن تلویزیون، ماشین، تلفن و موبایل و دیگر تحولات آینده خبر می داد اما مردم می گفتند: او دیوانه شده. مثلا می گفت:
« روزا بیا(د) (3) یه چی بیا دمبش ری بونو باشه، خودش تو خونو باشه. تو حرف او بشنفی، او حرف تو نشنفه. تو او ببینی، او تو نبینه. نه دس داره نه پا داره از همه جا خبر داره.
روزا بیا یه چی بیا، یه دسگِی ( دستگاهی ) بیا، صحبونت ( صبحانه ات ) بخوری بِرِی شهر ( شیراز ) بیِیی ( بیایی ) ناهارت هم تو خونه بخوری.
روزا بیا یه چی بیا یه اِقَّدی آهان (آهن) بیگیری گوشِت؛ خودِ (با) کشورِی خارجی حرف بزنی.
روزا بیا که آدم بی سواد تخمش گم بشَه.
روزا بیا که زن نماینده ی مجلس بشَه.
روزا بیا که زن و مرد (فرقی) نداشتَه باشه. نشَه اَ هم کنی. (4)
روزا بیا که مرد هم مثِ زن آرایش کنه.
روزا بیا خاگ(5) اَ شهر بیا تو ده.
روزا بیا که مرغ اَ ده بِرَه شهر (6) »

نیز نقل می کنند که پیرزنی از دیدن ملائک سخن گفت و اعلام کرد که هفت روز دیگر می میرد و همین اتفاق افتاد. (7)

روز و کار خود را با نام خدا آغاز کردن و از او کمک طلبیدن، هنگام بیرون رفتن از خانه نام خدا را بر زبان آوردن، با وضو بودن هنگام نان پزی برای این که نان برکت یابد و خوب از کار در آید، کمک کردن به درویش ها (8) و سیّدها آن هم با رضایت خاطر، مهمان نوازی با دیگران، سحر خیزی و سرزندگی، دوری از تنبلی و بطالت و نکوهشِ تن پروری و ناز پروردگی، از دیگر ویژگی های روحی و اخلاقی مردم در این دوره است که در زندگی و برخوردهایشان می توان یافت.

پانوشت:
1- حیز: مردی که نگاه ناپاک به زنان داشته باشد.
2- به نقل از حاج حسن اسدی
3- روزگاری بیاید
4- اَ هم کردن: تشخیص دادن
5- تخم مرغ
6- مرغ در شهر تولید شود نه در روستا
7- به نقل از همسر نصرالله رستمی. صرف نظر از هرگونه قضاوتی. از لابلای این نقل قول ها می توان به بسیاری از روحیات مردم آن زمان پی برد. عین نقل قول چنین است: « ننه ی امرالله قسم می خورد که ننه ی فتح الله ی قلندر زن بسیار با ایمونی بید. هر چی می خواس بپزه اولش می گُف: ” بسم الله الرحمن الرحیم. الهی رضا به رضِی (رضای) تو. یا برکت مرتضی علی. یا برکت سیدالشهدا. ” ننه ی … زن … بابی ( بهایی ) بید. اَزش می گف: ” نمی خواد ای کارا کنی. یه مشتی بیش تر بیریز توش، بلا نسبت دور اَ جمال شما، بِشاش تُوش … توش … توش. ” وقتی ننه ی قلندر مُرد، بردنش اِمُومزدَه. ختن ننه ی جیران وزیر گف: ” اَی هیچی نگین. یَه تابوتیه چار تا ملائکه زیرِشِه. هیکی (یکی) هم جلوش اذون می گت و میا. میخوان ننه ی فتح الله ببرِن. الان هم هِشتِنِش اَ گِل. هیکیش می گه بلندش کنین، یکیش می گه نکنین، بذارین اُو تلخیش ( آب اولی که روی مرده می ریزند ) بیریزِن، بعد. گف: اُو تلخیش که رِختِن – قسم خورد ننه ی حاجی امرالله – گف: ننه یه پیرزنی سیِیی خشک نِگرَتی هِشتِن جِی ننه ی فتح الله. ننه ی فتح الله بُردِن. گف: هَف (هفت) رو دیَه هم مُو می بَرِن. گفتِن: ختن چطوری می برن؟ گف: می برنم. قسم خوردن گفتن بعدِ هف رو دیَه ختن مُرد. گفتن ختن هم غیب شد. بُردِنِش صَحرِی منا. »

8- درویش ها کسانی بودند که با لباس و سر و وضعی مخصوص به خود با کشکول و تبرزین وارد روستا می شدند و با صدایی گیرا اشعاری در مدح ائمه به ویژه حضرت علی (ع) می خواندند. آن ها معمولا افرادی اهل فکر و اندیشه بودند و در بسیاری موارد می توانستند از نظر فکری به مردم کمک کنند و به سوالات آن ها پاسخ دهند. این درویش ها بایست حتما قصیده ی خضر نبی و قصیده ی حضرت عبّاس را حفظ باشند تا مردم آن ها را به عنوان درویش واقعی و ارادتمند مولا علی (ع) بدانند. از این رو مردم بین آن ها و گدایان فرق می گذاشتند.

*برگرفته از کتاب ” فرهنگ مردم داریون ” نگارش و پژوهش: جلال بذرافکن

ادامه دارد … ( قسمت بعد: ادامه ی امور اجتماعی مردم داریون / روابط اجتماعی )

امتیاز کاربران: 3.05 ( 1 رای)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا