مظلومیت کودک آواره فلسطینی را چگونه فریاد می زنیم ؟
جلیل زارع|
مردم زادگاه من، میزبان خوبی برای پرستوها هستند. به گونه ای که اگر این پرنده های مهاجر، در پناه سقف خانه ی کسی لانه کردند، خراب کردن لانه اشان را بد شگون می دانند و تا وقتی که خودشان تصمیم به کوچ نگیرند، میهمان نوازی از آن ها و بچه هایشان را بر خود فرض می دانند و البته برکت خانه.
یکی از روزهایی که به زادگاهم آمده بودم، برای دیدن دوستی وارد محل کسب و کارش شدم. پرستوهایی زیر سقف مغازه اش لانه کرده بودند و در فضای کوچک آن جا به پرواز در می آمدند.
دوستم، از اقامت طولانی آن ها به ستوه آمده بود. می گفت: « همه جا را کثیف می کنند و ما مجبوریم دائم جارو به دست باشیم. »
به او گفتم : « می دانم زحمت دارد، ولی آن ها هم به تو پناه آورده اند. بهتر است تحملشان کنی. خدا، جای دیگری به تو عوض می دهد. »
بار بعد که به زادگاهم آمدم و به دوستم سر زدم، از لانه ی پرستوها خبری نبود. ولی پرستوها هم آن جا را ترک نکرده بودند و در فضای مغازه، آواره و سرگردان بودند.
این اتفاق، مرا به فکر فرو برد. به یاد آوارگان فلسطینی افتادم که نسل اندر نسل، لانه اشان را خراب می کنند و در دیار آبا و اجدادی خود آواره اند. حالا به چه جرمی، این را دیگر باید جوامع بین الملل و به اصطلاح حقوق بشر پاسخ گو باشند که از پیش، جوابشان را با گلوله ی بیش تر می دهند.
روی سخنم با آن ها نیست که رحم و شفقت از وجود شان رخت بربسته است. روی سخنم با شماست. شما را می گویم. بله… شما را… جمعه ی همین هفته سوم مرداد ماه، روز قدس است. روز فریاد ” سنگ، سنگ تا پیروزی “؛ روز کودک آواره ی فلسطینی که بابایش را دوست دارد؛ اما چون او نیست، یادگارش یعنی سنگ را به رفاقت برگزیده است.
هر روز، با کیف پر از سنگ، به مدرسه ی جهاد می رود و خالی از همه چیز، بر می گردد. سنگ، همه ی خشم اوست. و همه ی محبتش. سنگ، پیام آوار فریاد فرو خورده ی کودک آواره ی فلسطینی است. او که چشم امیدش بعد از خدا، به من و توست. به من و تو که روز قدس را چگونه پاس می داریم و مظلومیتش را چگونه فریاد می زنیم…
جانان من برخیز بر جولان برانیم
زانجا به جولان تا خط لبنان برانیم
آنجا که جولانگاه اولاد یهودا ست
آنجا که قربانگاه زعتر، صور، صیداست
آنجا که هر سو صد شهید خفته دارد
آنجا که هر کویش غمی بنهفته دارد
جانان من اندوه لبنان کشت ما را
بشکست داغ دیر یاسین پشت ما را
جانان من برخیز باید بر جبل راند
حکم است باید باره تا دشت امل راند
باید به مژگان رُفت گرد از طور سینین
باید به سینه رفت زینجا تا فلسطین
باید به سر زی مسجدالاقصی سفر کرد
باید به راه دوست ترک جان و سر کرد
جانان من برخیز و بشنو بانگ چاووش
آنک امام ما علم بگرفته بر دوش
زمین که لقمۀ شماست؛ نوش جانتان
و رو کنید هرچه هست در توانتان:
تفنگها و توپهای تازهساخته
نگاهبان اقتدار باستانتان
کلاههایتان، که یکقلم کلاهکند
و هفت موشکِ ميانِ شمعدانتان…
همه بهجای خود، ولی عجیب خواندنیست
فرازهای انتهای داستانتان:
همين شما که ترس در نسوج قلبتان
رسوب کرده مثل حرص در دهانتان
همین شما که از هراس سنگهاي ما
حصار میکشید گرد خان و مانتان
به راه سیلهای موسمی نشستهاید
اسیر دست موج هاست بادبانتان
به بام «نیل تا فرات»تان نمیرسید
شکسته است پلّکان نردبانتان
زمینِ زیر پایتان مذاب میشود
و صاعقهست مائده از آسمانتان
و جنسهای تازهتان که باد میکند
درون پستوی عتیقۀ دکانتان
چه میکنید با هجومِ ناگهانِ ما؟
هزار رستمیم رو به هفتخوانتان…
و اینچنین به راستی دروغ میشود
تمام قصههای آخرالزمانتان
“اميد مهدي نژاد “
سلام آقای زارع .
پرستو همیشه نسبت به پرنده های دیگه جایگاه خاصی داشته وفرمایش شما هم درست که بهتره صبرکنیم تا خودشون تشریف ببرن.اما از اون بهتر اینه که همیشه خودمون رو جای کسی بذاریم که داریم در موردش قضاوت میکنیم! وخیلی بدتر اینه که آدما رو اینقدر بیشعور فرض کنیم که بلد نیستن خودشون سنگاشون رو با خدا وابکنن.به جای خدا بشینیم و برای اعمال آدما حکم صادر کنیم.
سلام ” غاصب !!!! ” عزیز…
من در مورد دوستم قضاوت نکردم و ایشان را هم به خاطر این تصمیم ملامت نکردم که حق این کار را هم نداشتم. خودم این قدر گناهکار هستم که بر یک کار مباح و در بدبینانه ترین حالت، مکروه ، عکس العمل ناپسندی از خود بروز ندهم.
به او گفتم : « می دانم زحمت دارد، ولی آن ها هم به تو پناه آورده اند. بهتر است تحملشان کنی. خدا، جای دیگری به تو عوض می دهد. »
من فقط حس و حال خودم را گفتم و وقتی هم این اتفاق را دیدم نه رو ترش کردم و نه معترض دوستم شدم و یا خدای ناکرده ملامتش کردم. این اتفاق مرا به یاد کودکان مظلومی انداخت که هیچ سرپناهی ندارند و حس و حال خودم را نوشتم. همین.
ممنون از دیدگاهتان…