برایمان دعا کنید،برای دلمان و برای اشکهایمان
سلام
مدتهاست که چشممان را به شما دوخته ایم . کتاب می خوانیم . به زیارتتان می آییم روایت فتحتان را می بینیم . عکس هایتان را جمع می کنیم خاطراتتان را . چفیه می اندازیم .سر و رویمان را شبیه شما می کنیم .موبایلهایمان را پر از صدا و تصویر شما می کنیم . اما باز هم چیزی کم است. می خواهیم که قدم در جای قدم شما بگذاریم اما نمی شود . دل همراهی نمی کند .اسیر دنیا شده است. بند های زمینی گیرش انداخته .
شکایتش را به کجا ببریم . دلی که دست پرورده خودمان است . آنقدر گرسنه اش گذاشتیم که خود به دنبال غذا رفت و وقتی چیزی پیدا نکرد سنگ خورد . آنقدر سنگ خورد که امروز هوای پرواز دارد اما سنگین شده است . پابند زمین و دنیای زمینی و امان از دنیا .امان از زمین .
ناله بسیار داریم و درد دل هم . اصلا دلمان درد می کند . درد دارد درمان می خواهیم . مرهمی که سنگ های دلمان را آب کند تا سبک شویم . تا بالا بیایم . دلمان آنقدر سنگ خورده است که تنگ شده است .می خواهد خودش را پر از نام و یاد شما کند اما نمی شود . جایی ندارد . پر از سنگ و زمین است. پر از دنیا . حتی دیگر اشکی هم ندارد که ببارد و سنگ ها را بشوید و سست کند تا کندنشان آسانتر شود .حالمان خوب نیست . دلمان گرفته است . سنگ ها تاریکش کرده اند. دنبال کور سوی نوری می گردد تا زندگی را از نو آغاز کند . اما…می ترسیم . ترس برمان داشته که دلمان بمیرد . بی نور شما دلمان می میرد. به مهربانیتان سوگند بی نور شما دلمان می میرد
به مردانگیتان سوگند بی نور شما دلمان میمرد.به استقامتتان سوگند بی نور شما …
ذره ای نور می خواهیم . نور آسمانی . از همان ها که وقتی که از روزن دو ابر می تابد زمین شبیه بهشت می شود . به کورسو هم قانعیم . فقط ذره ای نور . همین.آنقدر بی تاب شده ایم که قدرت التماس هم نداریم . “التماس دعا” گفتن برایمان عادت شده اما دعایی نیست. راه دعا را فراموش کرده ایم . وقتش را نداریم .نماز می خوانیم تا مشقی را نوشته باشیم . جانمازمان آنقدر نقش و نگار دارد که جایی برای تابیدن نقش شما نیست. مُهرمان هم تربت کربلاست اما هیچ شباهتی به خاک خون خورده حسین ندارد .تسبیحمان از جنس کریستال چینی است . عطر های اروپایی هم می زنیم اما باز هم نمازمان حال ندارد بوی بهشت نمی دهد بوی معراج و وصال نمی دهد . نمازمان بوی ادکلن می دهد . می دانیم نقطه شروع در خود ماست. دستهای خودمان فقط می توانند سنگ های دل را بشکنند. چشم های خودمان فقط می توانند با اشکشان چشمه دل را سیراب کنند . لب های خودمان فقط می توانند با ذکر محبوب نور را به دل باز گردانند..اینها را می دانیم اما نمی شود .شاید هم نمی خواهیم.
تیر خلاصی خورده ایم . توفیق ها یکی یکی سلب می شود . می ترسیم کم کم درد ِ درد داشتن را هم فراموش کنیم .
برایمان دعا کنید . برای دلمان و برای اشکهایمان .
التماس دعا
نوشته:حسین.ع
دل من یه روز به دریا زد و رفت
پشت پا به رسم به دنیا زد و رفت
پاشنه کفش فرار و برکشید
آستین همت و بالا زد رفت…