عفت غیب اللهی|
نمی توانم حال دلم را با چند واژه قد و نیم قد آس و پاس بیان کنم اما بالاخره زبان چشمانم با قطره ای اشک به سخن باز می شود.
سرم را روی دستانم می گذارم و کمی بعد خودم را میان سیلی از جمعیت عاشقان می بینم که شعار رضا،رضا سر می دهند سرم را که بالا می آورم چشمم به گنبد و گلدسته ای می افتد که عجیب با حال دلم عجین شده است درست آمده ام ، اینجا حرم امام خوبی هاست.
در کمال ناباوری، بریده بریده امامم را صدا می زنم. کنار پنجره فولادش می روم و دل گنهکارم را گره می زنم به نگاه مهربانش، می دانم حالا که مرا مهمان کرده است دست خالی از اینجا برنخواهم گشت، پس آقا جان ، من دخیل التماسم را به چشمت بسته ام ، بی پناهم، خسته ام آقا به دادم می رسی؟
وقتی صدای سبز اذان در گوش مناره ها می پیچد سریع از جایم بلند می شوم. وضو می گیرم و در سقاخانه دلم آماده اقامه دو رکعت نماز تحیت می شوم.
نمازم را می خوانم و به ضریح نزدیک می شوم غوغایی برپاست سلام می دهم و زیارت نامه را می خوانم در میان آن شلوغی گوشه ای می نشینم و به فکر فرو می روم، روز شهادتش من را میهمان صحن کبوترهایش کرده است حتما حکمتی دارد.
حال عجیبی دارم، بغض دلم می شکند و چشمانم بارانی می شود کبوتر دلم را میان کبوترهای حرمش رهامی کنم، سبک می شوم آنقدر سبک که خودم را میان کبوترها می بینم. همین بس که حکمت دعوتت را فهمیدم !
آمدم ای شاه پناهم بده
خط امانی ز گناهم بده
ای حَرَمت ملجأ درماندگان
دور مران از در و راهم بده
لایق وصل تو که من نیستم
اذن به یک لحظه نگاهم بده
لشگر شیطان به کمین من است
بی کسم ای شاه پناهم بده…..
سلام بر قبله ی دل ها …
مگذار مرا دراین هیاهو، آقا
تنها و غریب و سربه زانو آقا
ای کاش ضمانت دلم را بکنی
تکرار قشنگ بچه آهو آقا
شهادت قبله ی دل ها، على بن موسى الرضا ، مأواى دلشکستگان و تکیه گاه درماندگان بر شما داریون نمایی های دلداده ی بارگاه و حریم رضوی تسلیت باد . . .
تو بر زخم دلم باریده ای باران رحمت را
تو را من میشناسم، منبع پاک کرامت را
از آن روزی که حلقه بر ضریحت بست دستانم
دلم شیدا شد ودادم ز کف دامان طاقت را…
شهادت علی بن موسی الرضا تسلیت باد
سلام خانم دکتر ظهرابی
چقدر خوشحال شدم کامنت شمارو دیدم .
كبوتر هم كه باشي گاهي دود شهر پرو بالت را سياه ميكند .به يك هواي پاك نياز دارد چيزي شبيه هواي حرم….السلام عليك يا علي بن موسي الرضا(ع)
شعر از محمدعلي بهمني
شرمندهام كه همت آهو نداشتم
شصت و سه سال راه به اين سو نداشتم
اقرار ميكنم كه من – اين هاي و هوي گنگ-
ها داشتم هميشه ولي هو نداشتم
جسمي معطر از نفسي گاه داشتم
روحي به هيچ رايحه خوشبو نداشتم
فانوس بخت گمشدگان هميشهام
حتي براي ديدن خود سو نداشتم
وايا به من كه با همهي هم زبانيام
در خانواده نيز دعاگو نداشتم
شعرم صراحتيست دلآزار، راستش
راهي به اين زمانهي نه تو نداشتم
نيشم هميشه بيشتر از نوش بوده است
باور نميكنيد كه كندو نداشتم؟!
ميشد كه بندگي كنم و زندگي كنم
اما من اعتقاد به تابو نداشتم
آقا شما كه از همهكس باخبرتريد
من جز سري نهاده به زانو نداشتم
خوانده و يا نخوانده به پابوس آمدم؟
ديگر سوال ديگري از او نداشتم
ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﺑﻪ ﺳﻮﮒ ﻣﺼﻄﻔﯽ ﻣﯿﮕﺮﯾﺪ.
ﻣﻬﺘﺎﺏ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﻣﺠﺘﺒﻰ ﻣﯿﮕﺮﯾﺪ.
ﺩﺭ ﻣﺸﻬﺪ ﺩﻝ ﭼﻪ ﻛﺮﺑﻼﯾﻰ ﺑﺮﭘﺎﺳﺖ.
ﻗﻮﻣﻰ ﺑﻪ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺭﺿﺎ ﻣﯿﮕﺮﯾﺪ.