طنز و كاريكاتور

نگاهی از دریچه طنز به یک واقعیت در داریون/ماجرای شتر زبون بسته!

عيسي درويشي/

..وای  خدای من نکنه تصادف شده؟ نه ،به نظر تصادف نمی یاد. آخه این همه جمعیت کنار بولوار جمع شدند. شاید مجرمی رو دارن اعدام می کنن؟نه بابا اعدام کجا بود. اگه اعدام بود پس کو جرثقیلش؟ کو آمبولانس و پزشکی قانونی و مامورش؟

تازه داشتم وارد بولوار امام خمینی(ره) داریون می شدم و این دو جمله بالا هم دیالوگ هایی بود که بین من و همسرم ردوبدل شد.

اومدم از اون صحنه ای که براتون گفتم رد بشم و برم که همسرم گفت:اینقدر بی خیال نباش! برو پایین ببین چه خبره؟

ماشین رو پارک کردم و رفتم. به زور خودم رو از بین جمعیت پیر و جوون و کودک و بزرگسال و البته با له کردن چند تا کفش و همچنین زدن چند تا تنه به چند تا جوون برومند ،خودمو رسوندم اون جلو و چشمتون روز بد نبینه با دیدن آن صحنه ،ناگهان حالم به هم خورد و گلی  به جمالتون حالت تهوع بهم دست داد و در نتیجه با سرعت خودمو به ماشین رسوندم و فقط به خانم گفتم:”آب”.

خانم بطری آب معدنی رو به دستم داد و گفت: دیدی گفتم تصادف شده. حالا بگو زن بود یا مرد؟ بچه بود یا بزرگسال؟ پیر بود یا جوون؟ خدای نخواسته از اقوام که نبود؟

حالم که یه کم بهتر شد در جوابش گفتم:نه ،تصادفی در کار نبود.گفت پس چی شده؟

گفتم باباجون دارن شتر نحل می کنن؟.

گفت:بلا به دور. شتر نحل می کنن یعنی چی؟

گفتم:یه شتر زبون بسته رو زجر کش می کنن که من و تو گوشت اونو بخوریم.

گفت: بیشتر توضیح بده.

گفتم:یه شتر زبون بسته رو به چهار میخ کشیدن. آقای قصاب هم که انگار تازه از جنگ برگشته با بادی به غبغب و دست هایی باز هی جلو و عقب می ره و با کارد بلندش یه ضربه به شتر بی نوا می زنه که خون ازش بیاد و بدن شتر بی حس بشه.و بعد روی زمین بیفته. بعد سرشو جدا کنه و بعد پوستشو بکنه و بعدا گوشتشو بدن به من و تو که بخوریم.

****

 باور کنید از اون روز به بعد نه من و نه همسرم دیگه از گوشت هر چی شتر بود بدمون می یاد و ایضا از قصابی ها نیز.

درسته که این حیوون حلال گوشته و باید برای تغذیه بندگان ناشکر ذبح بشه ولی دیدن اون صحنه ها، اون هم جلو چشمان بچه های معصوم و جوونای این دورو زمونه به خدا کار درستی نیست.

نمی دونم برای شهر داریون محل مناسبی برای این نمونه کارا نیست؟

آیا این کارا باعث رواج خشونت و سنگ دلی نمی شه؟

آیا برای همین نیست که اسلام شغل قصابی رو مکروه دونسته…

تو همین فکرا و حرفا بودم که وارد بولوار کشاورز داریون شدم. باز هم شلوغی. اینجا انگار دیگه می خواستن شتر مرغ سر ببرن…!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا