بوي بهشتهمه

13 اردیبهشت سالروز شهادت شهید سید حسن زارعی

روح الله قربانی|

در سالروز شهادت هر شهید منطقه داریون خیلی کوتاه یادی از این عزیزان می کنیم تا نشان دهیم هیچ وقت فداکاری ها و رشادتشان در راه سرافرازی وطن را فراموش نخواهیم کرد.

shahid zareee

شهید بزرگوار سید حسن زارعی 13 اردیبهشت ماه سال 1364 در راه دفاع از میهن در جبهه جنوب به شهادت رسید.

روحش شاد و یادش جاودانه باد.

4 دیدگاه

  1. …. وقتی می خواست برای آخرین بار به قلب دشمن بزند، لحظه ای درنگ کرد. برگشت و پشت سرش را نگاه کرد.

    پرسیدم : « برای چه پشت سرت را نگاه می کنی ؟ هر چه هست جلو رویت هست. »

    لبخندی زد و گفت : « من که رفتم. ولی تو که می مانی به وقتش می فهمی ! »

    رفت و افلاکی شد و من خاکی ماندم با پشت سری که هزار ولولا است !کاش بفهمیم !

  2. …. سرانجام، زمان موعود فرا رسید. سیزده فروردین سال ۱۳۶۴ را می گویم. حسی که برای ما خاکیان، غریب و نا آشناست ولی برای افلاکیانی چون تو آشنا، به سوی میعادگاه عاشقان کشاندت.

    یادت هست عزیز؟ با گام هایی محکم و استوار و دلی آرام به سوی دوستت رفتی که داشت خود را برای پست نگهبانی آماده می کرد. اسلحه را از او گرفتی و به جای او به سنگر رفتی. و این آخرین ماموریتت در این دنیای فانی بود.

    دلم هوای در آغوش کشیدنت می کند. تو را صدا می زنم. رویت را بر می گردانی و نگاهم می کنی. چند قدم به تو نزدیک می شوم ولی …

    … سوت خمپاره ای، آواز عشق را در گوشت زمزمه می کند. خمپاره، کنار سنگر منفجر می شود و ترکش هایش پشت سرت را نشانه می رود. جسمت را در آغوش می کشم. جسمی سرد که روح گرمش به ملکوت اعلی پیوسته است.

    … و حالا در این ولولای تنهایی و بی کسی، این آشنای وامانده از قافله ی عشق، سالروز شهادتت را ارج می نهد و از تو می خواهد نزد خدای عاشقان شفاعتش کنی بلکه او هم لحظه وداع ، شربتی از لب لعش بچشد و برود.

    روحت شاد و یادت گرامی باد…

  3. به خاک افتادند …

    اما

    خاک ندادند …

    ای رها گردیدگان آن سوی هستی ، قصه چیست ؟؟؟

    ای شهدا گاهی نگاهی …

  4. …. سرانجام، زمان موعود فرا رسید. سیزده فروردین سال ۱۳۶۴ بود. حسی که برای ما خاکیان، غریب و نا آشناست ولی برای افلاکیانی چون سید حسن، آشنا، او را به سوی میعادگاه عاشقان کشاند. با گام هایی محکم و استوار و دلی آرام به سوی دوستش رفت که داشت خود را برای پست نگهبانی آماده می کرد. اسلحه را از او گرفت و به جای او به سنگر رفت. و این آخرین ماموریتش در این دنیای فانی بود.
    سوت خمپاره ای، آواز عشق را در گوشش زمزمه می کند. خمپاره، کنار سنگر منفجر می شود و ترکش هایش پشت سرش را نشانه می رود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا