وقتی با دلسوزی بی جا نقره داغ شدم!
عیسی درویشی/
تازه از ماشین گرمم پیاده شده بودم که دیدم دو تا سایه کنج دیوار حیاط زیر درخت انجیرروبروي خانه نشسته بودند.
چند ثانیه که گذشت یکی از سایه ها آرام به سمتم آمد. راستش ترسیده بودم!نکنه اینا دزد باشن؟! نزدیک که شد سلام کرد و با من دست داد. تازه شناختمش.از شاگردان قدیمی مدرسه ام بود. سايه ديگرنامزدش بود كه می شناختمش اهل محل بود.باباش آدم خوبی بود. ساده مثل خودمون.
گفتم پسر تو اینجا چیکار می کنی؟گفت با شما کار داشتم.تعارف کردم بریم داخل منزل، که نیومد. انگار شرم استاد و شاگردی مانع این کار می شد.
گفتم پس بیا تو ماشین. اونجا هواش گرم و خوبه.قبول کرد. با همسرش سوار ماشین شدند.بهش گفتم خوب کارتو بگو؟پسره من و من می کرد. دختره انگار زبون دار تر بود و او بود که سر حرف رو باز کرد. گفت: حقیقتش می خوایم ازدواج کنیم.احتیاج به ضامن داریم واسه وام ازدواج.
هوای داخل ماشین سرد بود ولی من سردم شد! آخه ضامن شدن کار سختیه. گفتم باباجون این بروکراسی اداری اجازه نمی ده. به ما گفتن فقط می تونید ضامن اقوام درجه یک بشید و لاغیر.
***
باور کن خیلی دلم سوخت. با خودم گفتم دو تا جوون می خوان برن خونه بخت به همت تو بستگی داره. گفتم ببینیم چیکار می تونم انجام بدم.خدایی با مسوول حسابداری خیلی کلنجار رفتم تا تونستم گواهی ضمانت رو ازش بگیرم.
***
یه بنده خدایی تو تاکسی بهم گفت:”حاجی! هروقت دیدی دلت واسه کسی سوخت بدون همون وقت داری ضرر می کنی”از این حرف اون بنده خدا خیلی ناراحت شدم. پیچیدمش بدرقم.می خواستم با اوردنگی پیادش کنم.اون بنده خدا بازم گفت :”حاجی! من گفتم حالا بعدا می فهمی”.
ای کاش شمارشو گرفته بودم. حالا از دلش در می آوردم و بهش می گفتم قربون زبونت…
***
آقا باور کن خودم این قسط های آخری رو تا سروکارمون به شورای حل اختلاف و دادگاه و قاضی نکشید نتونستم پولمو ازش بگیرم. خدا پدر قاضی دادگاه رو بیامرزه. خیلی ترسوندش. گفت اگه قسط هایی که از این آقا کم شده رو بهش ندی اموالتو حراج می کنیم. عروسه هم از ترس حراج شدن جهیزیه اش بالاخره پسره رو مجبور کرد که اقساطشو پرداخت کنه.
بابا به خدا این به قول معروف چندرغاز حقوق معلمی توان پرداخت اقساط کس دیگه ای رو نداره. به خدا ما همه چیز خودمون قسطیه…!
سلام آقاي درويشي يعني ديگه ضامن نمي شيد؟!
پس ما چطوري ازدواج كنيم. چطوري وام بگيريم؟!
اين يك واقعيت است كه هر كي ضامن ميشه بعد پشيمون مي شه!
من آدم هاي زيادي رو ميشناسم كه با شخصيت هستند در عين حالي كه وضع مالي مناسبي رو ندارند. فكر نميكنم پنج تا انگشت عين هم باشه! همه چيز هم خوب داره هم بد!
آقاي درويشي يادت بخير. ياد دبستان حقيقت جو هم بخير. ياد كتكهايت هم بخير..
سلام آقاي درويشي آقا ما مخلصيم. يادته وقتي توي مدرسه هاتف مديرمون بودي اومدي كارنامه ها رو بدي كارنامه منو كه دادي گفتي شرمنده كارنامت رنگيه و منظورتون اين بود كه من حدود 7 تا تجديدي آورده بودم. اون روز منو كتك زديد. همون كتكها باعث شد درس بخونم.