جلیل زارع
که بعد از آن، بارها و بارها ضربت شمشیر آلوده به زهر کینه ی هزاران ابن ملجم، فرق سر مظلومیت تاریخ را شکافت و من دیدم و تاب آوردم. تاب آوردم و ابر دیدگانم تیره تر و تارتر شد تا امشب که میل بارش دارد. که اگر خون بگرید جا دارد که نبود تا در آن شب تیره و تار، سپر بلای مولایش شود و گاه دیگرهم زخمی بود و اسیر قبض و بسط روح.
دستانم می لرزد و می لرزاند قلمی را که تشنه ی نوشتن است و نمی داند از کی و کجا عطشش را به گاه فرو نشاندن به صلیب کشاند تا لب های ترک خورده ای را تجربه کند که می توانست و نخواست عطشش را فرو نشاند.
شاید نینوایی را دید و عاشورایی را نظاره کرد به گاه آب بر آب ریختن دستی که لختی دیگر از بدن پناه بی کسان و درماندگان جدا شد تا فراتی را شرمنده سازد و دست بی مشک را به مسلخ دیدگان منتظر تشنگان دشت کربلا نبرد و دستی را رها کرد که بی مشک برایش قربی نداشت و مشکی را به دندان کشید که غربالی بود از تیر جفا برای ریختن آب بر صحرای تفتیده ی دشت نینوا.
و جون بی مشک شد، ابر دیدگان، اشک شد. به گمانم اشک دیدگانم حکایت از بی مشکی قلمی است که بر پیکر نینوای کاغذ، سرگردان مانده و در وادی بی خبری حیران است.
به گمانم ولولای دل، ابر تار دیده، دست لرزان بی قرب و قلم سرگردانم همه و همه در وادی اولین شب از لیالی قدر حیران است.
به گمانم می خواهد اسماعیلی را در مسلخ عشق ذبح کند و قربانگاهی را نظاره کند به گاه رقم خوردن تقدیری به منزلت نزول کلام وحی از آسمان دل بی دل.
به گمانم در وادی دخان، انا انزلناهی شنیده است به گاه دل سپردن به هر آن چه تقدیر است و تسلیم کل امر حکیمی که تفریق و تبیین می کند هر آن چه را خود می پسندد و دوام می دهد سلام هی حتی مطلع فجر را.
دلم ولولای نفس مطمئنه ای دارد که جز ارجعی الی ربک را نمی شناسد و نمی بیند و نمی خواهد و راضی است به رضای او که سریع الرضا است.
و این گونه در اقیانوس قدر، شنا می کند؛ شاید زلال اشک، تیرگی دیدگان بی رمق و خسته از نگاه آلوده را شست و شویی باشد.
سلام .مدیر مجترم سایت لطفا این سایت را فعال تر کنید دلمان برای مطالب مفید تنگ شده است . هر وقت سایت را باز می کنیم به دنبال مطالب تازه می گردیم