رمان قلعه داریان: قسمت یازدهم
نویسنده: جلیل زارع
وقتی قشون پهلوان خدر، از کاروانسرا دور شد، صاحب کاروانسرا، ستاره را در لباس مبدل به قلعه ی داریان برد و به خان سپرد. حالا دیگر، نوبت اجرای قسمت دوم نقشه بود. طبق نقشه ، یک ساعت پس از رفتن قشون کوچک پهلوان خدر، بیست نفر از جنگجویان دیگر داریانی و پانزده نفر دودجی ، به فرماندهی داریوش پسر خان، قلعه را به سمت شیراز ترک کردند و از پس قشون پهلوان خدر، راهی شدند.
خان در نامه ای که برای خوانین روستاهای اطراف نوشته بود، از آنان خواسته بود عده ای از دلاور مردان هر روستا، برای محافظت از قشون پهلوان، در محدوده ی روستای خود کشیک بدهند و به محض رسیدن قشون داریوش به آن ها ملحق شوند.خوانین روستاهای اطراف، که همواره وجود رضاقلی بیگ را خطری برای رعیت و املاک خویش می دانستند، با اطلاع از کشته شدن نادرشاه و بخشودگی مالیات دو ساله، دیگر ترسی از رضاقلی بیگ نداشتند؛ بنابراین، از آن جا که همیشه در مواقع نیاز از جانب خان داریان حمایت شده بودند، همگی به خان داریان قول همکاری کامل داده بودند.
حاج یونس، خان بردجی، هم قول داده بود پس از دور کردن فرهاد در لباس ستاره از قشون پهلوان خدر، قشونی به فرماندهی فرهاد به کمک پهلوان بفرستد. در واقع، حاج یونس خان، تنها کسی بود که خارج از قلعه ی داریان، از نقش فرهاد در لباس ستاره، مطلع بود. خان داریان، صلاح نمی دانست سایر خوانین روستاهای اطراف، در جریان قرار بگیرند و نیازی هم به این کار نبود. بنابراین، طبق نقشه ، در طول مسیر، از دیندارلو و کوشک مولا هم هر کدام، پانزده جنگجویی که به عنوان محافظ در محدوده ی روستای خود کشیک می دادند، به قشون داریوش ملحق شدند و داریوش با قشونی شصت و پنج نفری ، با سرعت در پی قشون پهلوان خدر، راهی شد.
و اما در زرقان، صبح روز پانزده رجب، حسن خان به اتفاق سی نفر از دلاور مردان سه چشمه، وارد منزل امیر خان شد. امیر خان، یک روز قبل، چهار نفر از افراد قابل اعتمادش را روانه ی داریان کرده بود. دو نفر برای رساندن نامه ی حسن خان به محمد خان داریانی و دو نفر هم برای آن که دورادور مواظب دو نفر اول باشند. ولی چند ساعت بعد، آن ها برگشته و به امیر خان اطلاع داده بودند که در راه، عده ای راهزن، آن دو نفر را دستگیر کرده و دو نفر از افراد خود را برای رساندن نامه ی حسن خان به جای آن ها روانه ی داریان کرده اند.
.
امیر خان، موضوع را به اطلاع حسن خان رساند و حسن خان گفت: « راهزنان از دزدیدن افراد شما و جا زدن نفرات خود به جای آن ها، چه سودی می برند؟ »
امیر خان جواب داد: « اگر راهزن باشند، این کار هیچ منفعتی به حال آنان ندارد، ولی اگر…»
حسن خان، جمله ی او را کامل کرد: « ولی اگر راهزنان، آدم های اجیر شده ی رضاقلی بیگ باشند، آن وقت بوی یک توطئه به مشام می رسد و ما باید هر چه سریع تر به یاری کاروان ستاره و محافظینش بشتابیم؛ زیرا جان آن ها در خطر است. »
امیر خان گفت: « رضاقلی بیگ با این کار خود، قصد دارد کاروان ستاره را به جایی که خود دوست دارد، بکشاند و ستاره را بدزدد. »
حسن خان گفت: « پس بیش از این، صبر جایز نیست. ما باید هر چه زودتر، به یاری کاروان ستاره بشتابیم. »
امیر خان، کمی فکر کرد و گفت: « شما خسته هستید. بهتر است این کار را به من بسپارید. »
ولی حسن خان نپذیرفت و گفت: « رضاقلی بیگ، دیگر خیلی پایش را از گلیمش درازتر کرده، خودم می روم و حسابش را کف دستش می گذارم. »
امیر خان وقتی نتوانست حسن خان را از تصمیم خود منصرف کند، بیست نفر از مردان جنگی خود را با او همراه کرد و قشون پنجاه نفری حسن خان و طاهر، راهی داریان شدند.
از سوی دیگر، فرهاد به اتفاق بیست نفر از جنگجویان بردجی، با سرعت، خود را به صحنه ی نبرد رساند و به قشون افراسیاب پیوست. افراسیاب، فورا به فرهاد نزدیک شد، به حلقه ی محاصره ی پهلوان اشاره کرد و گفت: « زودتر برو، پهلوان را نجات بده. »
فرهاد، با نیروهای تازه نفس بردجی، به راهزنانی که به فرماندهی رئیس راهزنان، فرهاد را محاصره کرده بودند، حمله کرد و با شکستن حلقه ی محاصره، خود را بالای سر پهلوان رساند و با ضربت شمشیر، راهزنی را که قصد جان پهلوان کرده بود، از پای درآورد.
گروه تازه نفس فرهاد، حلقه ای دور تا دور پهلوان ایجاد کردند و به دفاع از او پرداختند. کمی بعد، قشون تازه نفس داریوش هم از راه رسید و به قشون افراسیاب پیوست. وضعیت به کلی تغییر کرد. قشون افراسیاب و داریوش هم مثل قشون فرهاد، بر دشمن مسلط شدند. راهزنان که حالا دیگر کاملا روحیه ی خود را از دست داده بودند، یکی یکی از پای در می آمدند و یا فرار می کردند. رئیس راهزنان، دستور عقب نشینی صادر کرد. راهزنان، زخمی ها ی خود را رها کردند و به طرف شیراز، اسب تاختند.
در همین موقع، قشون حسن خان نیز از گرد راه رسیدند و راه را بر راهزنان سد کردند. راهزنان که از همه طرف، محاصره شده بودند،شمشیرهایشان را انداختند و امان خواستند. افراسیاب به آن ها امان داد و آن ها را به اسارت گرفت. ولی رئیس راهزنان، تسلیم نشد و با یک حرکت سریع، خود را از حلقه ی محاصره نجات داد و فرار کرد؛ افراسیاب، به اتفاق عده ای از جنگجویان داریانی، به تعقیب او پرداخت و خیلی زود او را اسیر کرد.
افراسیاب دستور داد کشته و زخمی ها را سریعا به بردج منتقل کنند. پهلوان خدر را هم سوار اسب خودش کرد و به همراه قشون پیروزمند داریانی،دودجی، دیندارلویی، کوشک مولایی، بردجی و سه چشمه ای همراه با حسن خان و طاهر، راهی بردج شدند.
سلام
بااذب و احترام
نام داریون هیچ زمانی داریان نبوده
واستفاده از این کلمه صحیح نیست
شاید کسی ک برای اولین بار داریون را داریان خوانده یا نوشته در تصور خودش خواسته تلفظ کتابی یا صحیح و زیباتری بیان کند و فکر کرده ب عنوان مثال کلمه نون در گفتار عامیانه که نان تلقی میشود داریون نیز داریان نوشته میشده است ولی کلمه داریون فرق بسیاری دارد با دیگر کلمات همانطور که همایون را نمیتوانیم همایان خطاب کنیم یا بنویسیم داریون هم نمیتوان داریان خواند یا نوشت.
داریون نام نهری در شوشتر نیز میباشد ک در زمان داریوش بنا شده ونام روستای کوچک دیگری در ایرانشهرهم میباشد.
سلام جناب آقای حقیقت جو عزیز…
چه قدر خوشحال شدم که بار دیگر پس از مدت ها شاهد قلم شیوایتان در داریون نما هستم. دلتنگتان هستیم عزیز…
و اما: شاید حق با شما باشد؛ شاید هم نه. به هر حال من به عنوان نویسنده ی این رمان برای انتخاب تک تک اسامی از اماکن گرفته تا بناهای طبیعی و غیر طبیعی و گاه حتا اسامی افراد از کتب مستند و معتبر زیادی بهره جسته ام و در پاسخ به پرسش کاربری دیگر هم آدرس تمام منابع مورد استفاده را ذکر کرده ام.
این که با این اطمینان می فرمایید نام داریون هیچ زمانی داریان نبوده و بر اساس این ادعا به این نتیجه می رسید که استفاده این کلمه صحیح نیست، جای تامل دارد و بی دلیلِ قاطع، مستند و معتبر پذیرفته نیست. بهتر است در استفاده از واژه ها ( سورهای عمومی ) همه و هیچ احتیاط بیش تری کنیم و با جرات و قاطعیت از آن ها استفاده نکنیم. مگر با استناد به شواهد محکم تاریخی. بهتر بود به جای این واژه ها، واژه ی ” احتمالا ” و یا دستِ کم ” به احتمال زیاد ” را به کار می بردید.
همان طور که خودتان در ادامه گفته اید، ” شاید کسی که برای اولین بار داریون را داریان نوشته ….. “. کاربرد این واژه ی ” شاید ” بهتر از ” هیچ ” است.
این ادعایتان را که گفته اید ” داریون نام نهری در شوشتر …. ” را قبول دارم و استناد تاریخی محکم هم دارد.
من نیز ضمن صحه گذاشتن بر این ادعا و در تکمیل آن می گویم: ” به دستور داریوش اول، پادشاه هخامنشی، در مکانی از دشتی پهناور که همین داریون فعلی است، قلعه ای بنا کردند و آن را ” قلعه ی داریون” نامیدند. در آن زمان، داریوش را “داریون” نیز می گفتند. در نوشته های یونانی نیز از داریوش با نام داریون یاد کرده اند.
دلیل دیگر آن، نهر داریون در شوشتر است. پژوهشگران، پیشینه ی این نهر را نیز به دوره ی هخامنشیان نسبت می دهند و آن را منسوب به داریوش اول می دانند. »
تا این جا بحثی با هم نداریم و نظر مستند شما را کاملا قبول دارم. ولی این فقط ثابت می کند که در زمان هخامنشیان نام زادگاه ما ” داریون ” بوده ولی ثابت نمی کند که هیچ گاه پس از آن تغییر نام نداده است. .
تا آن جا که من تحقیق و بررسی کرده ام، به مرور زمان، نام داریون به داریان تبدیل شد. این موضوع را می توانید در “فارسنامه ی ابن بلخی” نیز مشاهده کنید.
در این کتاب آمده است : « راه شیرجان، از شیراز تا شیرجان هشتاد فرسنگ، منزل اول ” دیه بودن ” چهار فرسنگ، منزل دوم “دوده داریان” سه فرسنگ، منزل سوم “خرمه” هفت فرسنگ، منزل چهارم “کث” شش فرسنگ، منزل پنجم “خیره” هفت فرسنگ، منزل ششم “نیریز” نه فرسنگ، منزل هفتم “قطره” هفت فرسنگ، منزل هشتم “مشرعه ی مهففه” پانزده فرسنگ، منزل دوازدهم “بر کنار نمکلاخ شیرجان” ده فرسنگ …. »
بنابراین، داریان منزل دوم در راه شیراز – شیرجان (سیرجان) بوده است. فاصله ی چهار فرسنگی منزل اول و سه فرسنگی منزل دوم، گواه بر این است که فاصله ی شیراز تا داریان و دوده، هفت فرسنگ بوده و منزل بعد از آن نیز خرمه (خرامه) در هفت فرسنگی دوده و داریان، قید شده است.
این ها، شاهدی بر این ادعاست که منظور از داریان و دوده، همین داریون و دودج امروزی است. و از آن جا که “فارسنامه ی ابن بلخی، طی سال های ۵۰۰ تا ۵۱۰ ه.ق تالیف شده است، پس حداقل پیشینه ی داریون حداقل به قرن ششم ه.ق یعنی حدود ۸۰۰ سال پیش می رسد.
قبل از انقلاب، سنگ قبر تابوت مانندی در مسجد قدیم داریون بود که بعد از انقلاب، با تخریب مسجد، این سنگ قبر به خانه ی یکی از همسایگان مسجد، منتقل شد. بعد از مدتی هم از اراک سر درآورد. سپس به همت مرحوم مهرزاد بذرافکن، با همکاری دفتر امام جمعه، به داریون منتقل شد و در حال حاضر در دفتر امام جمعه نگهداری می شود.
تاریخ این سنگ قبر، به ۷۵۰ سال پیش بر می گردد. و این شاهدی بر حداقل ۷۵۰ سال عمر داریون است.
تا قبل از سلسله ی پهلوی، خیلی از آبادی های ایران با حصار و یا قلعه محصور بوده اند. حتا تهران هم حصار داشته و قلعه هم در جای جای ایران فراوان بوده مثل قلعه ی الموت و قلعه های فراوان دیگر که برای امنیت ساکنین آن از دستبرد غارتگران و یا حمله ی دشمن بنا می شده است. داریون هم حالا با هر نامی از این قاعده مستثنا نبوده است.
در ارتباط با پیشینه ی تاریخی ( زمانی و مکانی ) قلعه ی داریان این رمان نیز، قبل از انقلاب، از مکانی که اکنون به “تل جدی” مشهور است، توسط کسانی که شغل “گل کشی” داشتند، خمره های بزرگ نمک و هاون (جوقن) هایی چند گانه اسکلتی با شمشیر، پیدا شد که دلیل بر آباد بودن آن مکان دارد و با پیشینه ای که از داریان به دست آمده است، این مکان با توجه به شواهد موجود می تواند قلعه ی داریان باشد..
کهن سالان داریون نیز، نقل به نقل از پدران خود ادعا می کنند که در حدود پانصد سال پیش، قلعه ای به نام قلعه ی داریان وجود داشته است. و این با داریانی که در “فارسنامه ابن بلخی” آمده است، نیز مطابقت دارد.
بنابراین، در ضلع غربی داریون فعلی، قلعه ای به نام “قلعه داریان” وجود داشته است که به ادعای ابن بلخی، بر سر راه کرمان – سیرجان در هفت فرسنگی شیراز قرار داشته است.
و اما در ارتباط با زمان سرِ پا بودن قلعه داریان ( حدود سیصد سال پیش که داستان این رمان در این محدوده ی زمانی شکل گرفته ) باید بگویم که در سال های پس از به قتل رسیدن نادر شاه و روی کار آمدن جانشینان او که هر کدام مدت کوتاهی سلطنت کرده اند، چنان جنگ و کشمکش و کشت و کشتاری بین مدعیان سلطنت از جانشینان نادر گرفته تا سرکردگان قاجاریه و زندیه سر گرفت که در مدت کوتاهی خیلی از شهر و روستاها و آبادی ها به ویرانه تبدیل شد.
کتب تاریخی زیادی مثل “فارسنامه ناصری” که احوال مملکت فارس را عنوان می کند و کتبی که به تجزیه و تحلیل ایران در اواخر دوره ی افشاریه و اوایل دوره ی زندیه پرداخته اند، به این نوع خرابی ها و کشت و کشتار مردم بی گناه پرداخته اند که در این مکتوب، مجال پرداختن به همه ی آن ها نیست و فقط به چند خطی از کتاب ” مجمل التواریخ” می پردازیم.
در صفحه ی ۱۳۰ این کتاب به نقل از محمد امین گلستانه آمده است که : « بعد از قتل جناب نادری، سرکردگان و نامداران خوانین عظیم الشان هرامکنه و بلدان، تخت سلطنت را از وجود پادشاه ظل الله خالی دیده، بعضی را بخار پندار و غرور در کاخ دماغ را یافته، به تصور فرمانفرمایی، طبل خود رایی زده، به جز خرابی مملکت و ویرانی رعیت و زمان خود طرفی نبسته اند. »
کهنسالان داریون، این جنگ و گریزها و کشت و کشتارها را با نام “سال های نهضتی” یاد می کنند. ظاهرا قلعه ی داریان نیز مثل خیلی از شهر و روستاهای فارس، در همین جنگ های نهضتی ویران شده است و چون در سر راه شیراز قرار داشته است، گاه و بی گاه، مورد دست درازی مسافرانی که از سمت کرمان و یا سیرجان و نواحی اطراف، عازم شیراز بوده اند قرار می گرفته است. بنابراین، مردمی که از اخازی اشرار و ظلم حاکم وقت، به تنگ آمده بودند ، خانه و زندگی خود را رها کرده و در روستاها و شهرهای دور و نزدیک، پراکنده شده اند.
در ارتباط با جنگ های نهضتی، می توانید فارسنامه ناصری، جلد اول، صفحات ۵۸۹ تا ۵۹۱ را مطالعه کنید تا به حرف من برسید که اگر بیم طولانی تر شدن این جوابیه نبود بیش تر در مورد آن حرف می زدیم. پس در ارتباط با زمان سرِ پا بودن قلعه ای، آن هم به نام قلعه ی داریان به همین بسنده می کنیم.
و احتمال می دهیم که با این شواهد، بعید نیست که در دهه ی اول پس از مرگ نادر، داریان نیز مثل خیلی از آبادی های دیگر، به واسطه ی همین جنگ های نهضتی ویران شده باشد. من هم داستان قلعه ی داریان را در همین فاصله زمانی و با استناد به شواهد و قرائن قلم زده ام.
و باز مستندات و نقل قول هایی وجود دارد که پس از ویرانی قلعه ی داریان، که به تلی از خاک به نام “تل جدی” تبدیل شد، مدت چند دهه، آبادی به نام داریان، وجود نداشت. تا آن که یکی از خان زاده های داریان به نام ” کل محمد قلی خان” به کمک مردم “دودج” اهالی داریان را ازشهر و روستاهای دور و نزدیک، جمع آوری نموده و ” قلعه ی داریون ” را در قسمتی از مکان فعلی داریون که در حال حاضر خانه های آن خراب شده است، می سازد تا مردم از آسیب راهزنان در امان باشتد. و خندقی نیز دور تا دور آن حفر می کند تا از آسیب سیل در امان بمانند. از خاک آن نیز برای ساختن قلعه و خانه های داخل قلعه استفاده می کنند.
سپس یک حمام خزینه ای و یک مسجد در آن بنا می کند . کم کم خانه های بیش تری ساخته می شود و آبادی رونق می گیرد. به تبعیت از نام قلعه ی اولیه داریون، نام داریان بار دیگر به داریون تبدیل می شود. ولی در کتب، همان نام داریان باقی می ماند و هنوز هم در نقشه ها، به جای “داریون” نام “داریان” را مشاهده می کنیم.
در لغت نامه ی دهخدا نیز ، ذیل نام داریان آمده است : « داریان، دهی از دهستان دودج و داریان بخش مرکزی شهرستان شیراز است که در ۳۸ هزار گزی خاور شیراز و دو هزار گزی شوسه شیراز به جهرم واقع شده است. جلگه ای است معتدل و مالاریایی و سکنه ی آن ۱۱۵۲ تن است. شغل اهالی، زراعت است. یک دبستان و راه مال رو دارد. »
در قرن سیزدهم ه.ق، هم با از رونق افتادن قلعه ی داریون، قلعه ی کوچک دیگری در کنار آن ساخته شد و دست به دست گشت تا به یکی دیگر از مالکان به نام نقیب رسید و “قلعه ی نقیبی ” نامیده شد.
در کتاب فرهنگ مردم داریون اثر کم نظیر ادیب فرزانه جناب آقای جلال بذرافکن ، نیز آمده است :« { سرانجام، در قرن چهادهم ه.ق} با مهاجرت خانواده های دیگر از اطراف و ساکن شدن برخی از طایفه های عشایر در داریون، به تدریج خانه هایی نیز در بیرون قلعه ساخته شد که به آن ها خانه های پشت قلعه می گفتند. بدین ترتیب، روستا کم کم به سمت غرب و شمال گسترش یافت. دیواره های قلعه داریون و قلعه نقیبی نیز به مرور زمان فرسوده شد و فرو ریخت. خندق نیز کم کم پر شد.
در پایان ضمن تشکر مجدد از دوست بسیار عزیزم جناب آقای محمد جعفر حقیقت جو، که بر زادگاهمان و نام آن تعصب دارند و این از محسنات ما داریونی هاست می گویم که من با توجه به این مستندات و احتمالات نام رمان قلعه ی داریون را به “قلعه ی داریان ” تغییر داده ام و اگر زمانی خلاف آن با دلیل و برهان تاریخی اثبات شود هیچ اصراری برای ماندن روی حرف خودم ندارم ولی دلایل شما برای پذیرش این که هیچ زمانی نام داریون، داریان نبوده مستند و محکم نیست.
مرا به خاطر این جسارت ببخشید و حلال کنید دوست بسیار عزیز.
باقی