دفترچه خاطرات: خاطره ای از محرم/ اولین نوحه ای که خواندم …
نوشته : جلیل زارع
اصلا وضع مالی خوبی نداشت. با پینه دوزی امرار معاش می کرد ولی می گفتند با نقل و شیرینی و بیسکویت هم از بچه ها پذیرایی می کند. آن زمان ها مثل حالا این قبیل خوراکی ها برای ما بچه ها عادی نبود. مثلا صبح ها زنگ اول توی مدرسه به ما سه تا بیسکویت می دادند و بیش تر بچه ها فقط به عشق خوردن بیسکویت صبح علی الطلوع می رفتند پشت در مدرسه می ایستادند تا فراش مدرسه بیاید در را باز کند، بعد هم کلی انتظار برای به صدا در آمدن زنگ مدرسه و رفتن سر کلاس و گرفتن سهمیه ی بیسکویت روزانه.
وقتی شنیدم توی جلسات قرآن آقای نجاری بیسکویت می دهند فورا رفتم دنبال دوستم کهزاد ( مرحوم قاسم کاشفی ) و جریان را برایش توضیح دادم. کلی ذوق کرد. همان روز، قرار پنج شنبه شب را گذاشتیم واین گونه بود که پایمان به مسجد و جلسات قرآن باز شد. بعد هم نماز جماعت و سینه زنی دهه ی محرم و ….
مرحوم سید عباس رضایی، مسئول و همه کاره ی مسجد بود. حتا مسجد هم به نام او نامگذاری شده بود؛ مسجد سید عباس.
… شب عاشورا بود. مرحوم سید عباس رفت کنار منبر مسجد و گفت: « حالا دیگه نوبت نوحه خوانی بچه هاست. کی میخواد بیاد نوحه بخونه؟ »
بعضی از بچه ها دست بلند کردند. به کهزاد نگاه کردم، او هم دستش بالا بود. بی اختیار دست من هم بالا رفت. سید عباس اشاره کرد به من و گفت: « پسر مشتی پرویز، تو بیا نوحه بخوان. »
رنگ از صورتم پرید. تا حالا نوحه نخوانده بودم. اصلا نوحه ای حفظ نبودم. صدایم هم تعریفی نداشت. همین جوری برای این که جلو دوستانم کم نیاورم دستم را بلند کرده بودم. فکر نمی کردم بین این همه بچه مرا صدا کند. ولی دیگر دیر شده بود. وقتی دید سر جایم خشکم زده است، آمد جلو، دستم را گرفت برد کنار منبر و میکروفن بلندگو را گذاشت کف دستم. به جمعیت که نگاه کردم، خودم را بیش تر باختم. کهزاد بلند شد آمد پهلویم توی گوشم گفت: « همون نوحه ای رو که اون روز سر تلمبه افراسیاب می خوندی بخون. »
نوحه ی « ناله ها می زد حسین… » را می گفت. آن روز با صدای موزون تلمبه چند خطی از آن را زمزمه کرده بودم. تازه کهزاد هم که سر رسید و صدایم را شنید، دست از خواندن کشیدم و هر چه اصرار کرد، نخواندم. اصلا درست و راست هم حفظ نبودم.
دستپاچه شده بودم. ولی همه منتظر بودند وداشتند با نگاه های سنگینشان درسته قورتم می دادند. چاره ای نبود دل به دریا زدم و خواندم:
« ناله ها می زد حسین واغربتا می زد حسین
از دل، صدا می زد حسین، زینب صدا می زد حسین
از حرم تا قتلگه زینب صدا می زد حسین
یا اخا روحی فداک، یا اخا من لی سواک
همچو بسمل زیر تیغ شمر می زد دست و پا
نیمه ی چشمش به قاتل نیمه یی در خیمه گاه
زیر خنجر گاه از سوز عطش رفتی ز هوش
گاه و بر آه زنان در خیمه گه می داد گوش
ناله اهل حرم رفته به چرخ چارمین
زآتشین آهش شرر بر ما سوا می زد حسین »
و این اولین بار بود که میکروفن به دست می گرفتم و نوحه می خواندم و این اولین نوحه ای بود که خواندم. مطمئن بودم همه ی بیت ها را حفظ نیستم. هنوز هم نمی دانم چه طور؟! ولی همه را خواندم ! از اول تا آخر را ! بدون تپق زدن و ….
نمی دانم چه شد که امروز به یاد این خاطره افتادم و دست به قلم شدم برای نوشتنش. وقتی هم شروع کردم فقط می خواستم جریان جلسات قرآن بچگی را تعریف کنم ولی خب سخن به این جا کشید، دیگر…. شاید حکمتی در این کار است. شاید حکمتش این باشد که با قرائت فاتحه ای یادش را گرامی داریم.
روحش شاد و یادش گرامی باد …