رمان قلعه داریان / قسمت شصت و سوم
نویسنده: جلیل زارع
شاهرخ شاه در این نامه او را در سمت صاحب اختیاری مملکت فارس و صالح خان بیات را در سمت حکومت شیراز ابقا کرده بود. صاحب اختیار هم بدون تامل در عواقب پیش رو، در میان مردم شیراز حاضر شد و پادشاهی شاهرخ شاه را به رسمیت شناخت و اعلام کرد که با وجود شاهزاده شاهرخ میرزا که تنها نوه ی باقی مانده از نسل نادرشاه افشار است. پادشاهی به ابراهیم خان که برادر زاده ی نادر شاه است نمی رسد.
ولی خیلی زود، خبر رسید که قشون تقی خان بقایری و میرزا حسین خوئی که مدتی در اصفهان اطراق کرده بودند ، راهی شیراز شده است. تقی خان و میرزا حسین هم از طرف ابراهیم خان که حالا دیگر خود را پادشاه مطلق ایران می دانست، حکم صاحب اختیاری فارس و ولایت شیراز را داشتند.
صالح خان بیات که با شنیدن این خبر به وحشت افتاده بود، نزد صاحب اختیار رفت و گفت : « در حال حاضر ابراهیم خان، پادشاه بی چون و چرای عراق و آذربایجان است. من بیم آن دارم که چون بی محابا و آشکارا در جمع مردم شیراز به مخالفت با احکام ابراهیم خان پرداخته و پادشاهی شاهرخ میرزا که معلوم نیست عاقبتش چه خواهد شد را در کل ایران به رسمیت شناخته ایم و خود را هم چنان صاحب اختیار و والی شیراز معرفی کرده ایم، مورد بی مهری ابراهیم خان قرار گرفته و سر خود را بر باد دهیم. »
هر چند صاحب اختیار هم خطر را احساس کرده بود ولی قصد تسلیم شدن نداشت. این بود که بدون آن که به روی خود بیاورد، گفت : « من فکر می کنم تا این حد هم که شما می گویید خطری ما را تهدید نمی کند. اگر به موقع وارد عمل شویم و از شهرهای مملکت فارس، سرباز اجیر کنیم، می توانیم در مقابل سپاه ابراهیم خان مقاومت کنیم. مردم نیز با وجود شاهزاده شاهرخ میرزا، ابراهیم خان را پادشاه ایران نمی دانند و حکومت و ولایت فرستادگان او را نمی پذیرند. »
صالح خان که با شنیدن سخنان صاحب اختیار کمی قوت قلب پیدا کرده بود، سری تکان داد و گفت : « شما درست می فرمایید. من هم فکر می کنم باید هر چه سریع تر وارد عمل شویم. بهتر است فردی لایق و قابل اعتماد را برای جمع آوری قشونی که بتواند حداقل چند روزی در برابر قشون ابراهیم خان مقاومت کند، به شهرهای مملکت فارس بفرستیم. »
صاحب اختیار گفت : « گیرم که چند روزی بتوانیم از ورود قشون و فرستادگان ابراهیم خان جلوگیری کنیم، بالاخره چه ؟ باید برای خواباندن این فتنه، به راه کاری عاقلانه و منطقی فکر کنیم یا نه ؟ ما باید طوری با قدرت در برابر آن ها مقاومت کنیم که چاره ای جز ترک شیراز و بازگشت به تهران نداشته باشند. »
صالح خان بیات که منتظر بود تا به بهانه ای صاحب اختیار را از شیراز دور کند و در غیاب او ثروتی را که از محل وصول مالیات مردم شیراز و آبادی های اطراف جمع آوری کرده بود بردارد و موقتا از شیراز فرار کند تا در فرصتی مناسب راهی خراسان شود، گفت : « نفوذ شما در بین خوانین و مردم لارستان زیاد است. بهتر است تا دیر نشده شما هم شخصا عازم لارستان شوید و از میان جنگجویان دلیر و شجاع آن جا، قشون دیگری تدارک ببینید. »
صاحب اختیار پیشنهاد صالح خان بیات را پسندید و گفت : « بسیار خوب. پس شما هم در غیاب من به کمک میرزا محمد کلانتر، جنگجویان شیراز و آبادی های اطراف را آماده ی دفاع از شهر کنید. فکر می کنم برای تدارک قشون از سایر شهرهای فارس هم حاجی حسین خان، فرد لایقی باشد. »
صالح خان بیات گفت : « خیالتان از جانب شیراز راحت باشد. امیدوارم با دست پر برگردید. »
ولی صالح خان بیات، با رفتن صاحب اختیار و حاجی حسین خان از شیراز، میرزا محمد کلانتر را فراخواند و به او گفت : « من کسانی را مامور کرده ام تا به مشق رزم جنگجویان شیراز بپردازند. بهتر است من و شما هم به اتفاق به فسا و داراب برویم و در آن جا قشونی گرد آورده و با قشونی که جناب صاحب اختیار در لارستان فراهم می آورد به موقع به کمک مدافعین شیراز بشتابیم. »
رضا قلی بیگ پس از انجام ماموریتش در خمسه به اصفهان آمد و به قشون ابراهیم خان که عازم شیراز بود، پیوست. با خروج صالح خان بیات و میرزا محمد کلانتر، شیراز کاملا بی دفاع شد و قشون ابراهیم خان که رضاقلی بیگ هم جزو آن ها بود، بدون کوچک ترین مانعی وارد شیراز شدند و امور حکومت فارس و شیراز را به دست گرفتند.
صاحب اختیار با شنیدن این خبر فورا به داراب رفته و بر سر صالح خان بیات فریاد کشید : « تو با حیله و نیرنگ مرا از شیراز دور کردی تا خودت بتوانی بدون دردسر، مال و منالی را که قرار است صرف عمران و آبادی شیراز و حومه ی آن شود، برداری و از شیراز فرار کرده و شهر را تسلیم قشون ابراهیم خان کنی. هر چند خطای تو قابل بخشش نمی باشد، ولی فعلا وقت این حرف ها نیست. بهتر است برای جبران گناهت کمک کنی تا هر چه سریع تر قشونی فراهم آورده و شیراز را از چنگ فرستادگان ابراهیم خان در آوریم. »
صاحب اختیار که می دانست اگر دیر بجنبد مملکت فارس را برای همیشه از دست می دهد، فورا پیک هایی به سوی خوانین شهرها و آبادی های فارس فرستاد و از آنان برای جمع آوری قشون و باز پس گیری شیراز کمک خواست.
یکی از این پیک ها را هم راهی داریان کرد. صاحب اختیار، مقداری وجه نقد هم برای محمد خان داریانی فرستاد و از او خواست که هر چه سریع تر، هر چند نفر که می تواند از سوار و پیاده بسیج کند و سریعا خود را به داراب رساند تا به اتفاق، روانه شیراز شوند.
محمد خان داریانی که حالا دیگر با ازدواج ستاره و طاهر و رفتن دخترش به سه چشمه، خیالش از جانب او راحت شده بود، بخشی از جنگجویان داریانی را به همراه جنگجویان آبادی های اطراف، گرد هم آورد و به فرماندهی پهلوان خدر راهی داراب نمود. کار محافظت از داریان را هم به افراسیاب سپرد تا موقتا به کمک جنگجویان باقی مانده ی داریانی تا زمانی که دوباره صاحب اختیار، حکومت شیراز را به دست می گیرد، از قلعه ی داریان دفاع کند.
رضاقلی بیگ به محض ورود به شیراز، توسط جاسوسان خود مطلع شد که ستاره دختر محمد خان داریانی با طاهر پسر حسن خان ازدواج کرده و به سه چشمه رفته است. این بود که نزد تقی خان بقایری صاحب اختیار جدید فارس رفت و از او درخواست کرد قشونی در اختیارش قرار دهد تا به سه چشمه حمله کند و ستاره را برباید. اما تقی خان به خواسته ی او تن در نداد و او را از این کار منع کرد.
ولی رضاقلی بیگ، دست بردار نبود و گفت : « خان داریان پس از به قتل رسیدن نادر شاه، علم طغیان برافراشت و از پرداخت مالیات سر باز زد. من آن زمان مامور وصول مالیات توابع شیراز بودم. وقتی دیدم نمی شود با زبان خوش از او مالیات گرفت، به دستور محمد خان شاطر باشی والی وقت شیراز، قشونی را برای گوشمالی او فرستادم ولی او سربازان مرا از دم تیغ گذراند. بعد هم جاسوسانی روانه ی سپاه ابراهیم شاه کرد تا مرا از پا درآورند. آن ها زمانی که من به دستور ابراهیم شاه برای گردآوری قشون، عازم کرمانشاه بودم در ملایر به من حمله ور شدند و مرا زخمی کردند و جان خود را هم بر سر این کار گذاشتند. من تا پوزه ی این یاغی را به خاک نمالم آرام نمی شوم. شما هم نمی توانید مانع من شوید. من از شخص پادشاه ایران، اذن حمله به داریان را گرفته ام و شما طبق دستور ابراهیم شاه باید قشونی در اختیار من قرار دهید تا او را دستگیر کرده و به سزای اعمالش برسانم. »
تقی خان گفت : « دستور پادشاه ایران حمله به داریان است نه سه چشمه. شما هم از این کار، منظور دیگری دارید. هدف شما تنبیه خان داریان نیست؛ به چنگ آوردن دختر خان است. دختری که حالا دیگر شوهر دارد. »
رضاقلی بیگ گفت : « ابراهیم شاه از همه چیز با اطلاع است و شما هم موظفید به من در ربودن دختر خان کمک کنید. »
تقی خان گفت : « من به این کارها کاری ندارم. گناه تو را هم پای من نمی نویسند. هر کاری دلت می خواهد بکن. قشون بردار و به داریان حمله کن. ولی حمله به سه چشمه اصلا به صلاح نیست. حسن خان سه چشمه ای آدم ضعیفی نیست و توی فارس کلی نفوذ و برو و بیا دارد. اگر در این وضعیت که حاکم و والی سابق فارس و شیراز مشغول جمع آوری قشون برای حمله به شیراز و بیرون راندن ما از شهر هستند به سه چشمه حمله کنیم، مردم سایر بلاد هم به وحشت می افتند و فکر می کنند بعد از حسن خان نوبت آن هاست. خیلی از خوانین به حسن خان وفادارند و حتما به کمک او می آیند. این جنگ فقط یک نتیجه دارد و آن هم شکست قطعی ماست. با وجود این اگر اصرار داری به سه چشمه حمله کنی برو از پادشاه ایران دست خط بیاور. »
رضاقلی بیگ گفت : « حالا که اجازه ی حمله به سه چشمه را نمی دهید، عیبی ندارد. دختر خان را از سه چشمه دور می کنم، در راه آمدن به داریان او را می ربایم و بعد هم به داریان حمله می کنم و محمد خان را به سزای اعمالش می رسانم. »
تقی خان گفت : « چه طور می خواهی عروس حسن خان را از سه چشمه دور کنی ؟ »
رضاقلی بیگ گفت : « به ظاهر از جانب محمد خان داریانی پیکی روانه سه چشمه می کنم تا خبر بیماری او را به دخترش برساند و از حسن خان بخواهد هر چه زودتر عروسش را راهی داریان کند. بعد هم در فرصتی مناسب در راه داریان او را می ربایم. »
تقی خان که نمی خواست موقعیت تازه به دست آمده اش با ندانم کاری های رضاقلی بیگ به خطر بیفتد، رو به رضاقلی بیگ کرد و گفت : « این کار اصلا به صلاح نیست. ما برای ربودن عروس حسن خان هیچ بهانه ای نداریم. اگر دست به این کار احمقانه بزنیم حسن خان ساکت نمی نشیند و به ما حمله ور می شود. در این اوضاع و احوال که حاکم و والی سابق فارس و شیراز مشغول تدارک قشون برای تصرف شیراز هستند، درست نیست خان سه چشمه و حامیان پر و پا قرص او را هم با خود دشمن کنیم. اگر اصرار داری این کار را بکنی، بکن. ولی فقط زمانی اجازه داری دست به این کار بزنی که عروس حسن خان وارد داریان شود. آن گاه به داریان حمله کن و دختر خان داریان را هم به اسارت بگیر. وقتی داریان را تصرف کنی، حق داری اهالی آن جا را هم به اسارت بگیری و با دستوری که از پادشاه ایران داری کسی نمی تواند برای این کار تو را بازخواست کند. »
رضاقلی بیگ که بحث را بی فایده می دانست، قبول کرد تا رسیدن ستاره به داریان، اقدام به ربودن او نکند. خیلی زود یکی از جاسوسان کهنه کار خود را که از اهالی داریان بود فراخواند و به او گفت : « به تاخت به سه چشمه می روی و به حسن خان می گویی محمد خان داریانی در بستر بیماری است و می خواهد هر چه سریع تر دخترش را ببیند. باید هر طور شده حسن خان را متقاعد کنی عروسش را راهی داریان کند. مواظب باش از نقشه ی ما بویی نبرند. اگر دست پر برگردی آن قدر مال و منال به تو می دهم که تا آخر عمرت در رفاه و آسایش زندگی کنی. حالا هم زودتر برو و خود را آماده ی سفر کن. برو ببینم چه کار می کنی. »