فرهنگ مردم داریون / قسمت شصت و هفتم: ادامه ادبیات عامیانه مردم داریون
به کوشش: جلیل زارع
قصه ی آه والدین1
روزی روزگاری زنی بچه ای داشت که اسمش “آه والدین” بید. اَ همو کوچیکی یتیم شد. ننه ش بیسیش کرد2 مدرسه تا یه چی یاد بگیره. یه کمی که گُت تر (بزرگ تر) شد یه رو (روز) که داشت می رفت مدرسه عاشق یه دختر کلیمی شد و اِسَدِش3. روزی اومد روزی رفت4 آه والدین رفت شکار. نَنَش هم خمیر کِرد نون بپزه. همی طو که نون می پخت با عاریسش (عروسش) حرفش شد و اَزش گُ ( به او گفت): «دختر شمع یهود.» او هم بغض سرِ گولیش (گلوش) گرفت رَف تو خونو بُق کرد نِشِس. وختی شیگرش (شوهرش) اومد ازش پرسید: «ای زوجَه چرا ملول؟» گُ: « امرو ننه ت با مو جنگ نمود. اَ مو گُ ای دختر شمع یهود … ادامه دارد.
سگ طِلا5
پیرمردی تو سینه ی یه کوهی یه آسیویی (آسیابی) داشت. خیلی وخت پیشا (پیش ترها) زنش مُرده ی بید. خودش بید با دو تا دختر. روزی اومد و خودش هم مُرد6 و موند دو تا دختر مُینَه7. یه رو اِیشوم8 میا (میاد) رد بشه، دخترا هم میرن تماشا. دختر بزرگ ترو می گه: «مو می دوم می رم یه فرمونی سیشون (برایشان) می برم یه نونی می دِن می خورُم. ای که مو9. می دوه میرَه. چند رو دیه دوباره ایشوم میا رد بشَه، دختر کوچیک ترو میا تماشا، می مینه ( می بینه) که یه تیلَه (توله) سگ کوچیکی دُمبال (دنبال) ایشوم می دوه. میره تیله سگو میاره گُرده ی10 خودش که تهنا (تنها) نباشه … ادامه دارد
آدم ابله11
سه تا کاکا بیدِن. ندار و بیچاره بیدن. یه رو هیکیش (یکیش) می گه: «ای طَری (این طوری) نمی شَه. مو باد (باید) برم دمبال شانس و اقبالُم پیداش کنُم.» می گن: «خُ (خُب) برو. وختی اَ ده در می شَه یه شیری جلوش در می رَه. سلامی و تارفی (تعارفی)، می گه: «فرصت12 ؟» می گه: «مو دارُم می رم دمبال شانس و اقبال.» شیرو می گه: «وختی رفتی حرفات که زدی بُگو فلون شیر هم می گه مو همیشه سر درد می گیرُم. دوِی (دوای) درد مو چی چیه؟» خداحافظی می کنه و می رَه یه خوردِی جلوتر، یه سواری (سوارکار) جلوش در می آد. دوباره سلامی و تارفی. می گه: «فرصت؟» می گه: «مو می رم دمبال شانس.» می گه: «وختی حرفت زدی بُگو فلون پادشاه می گه چطریه (چطوریه) که کار مو هیچ وخت فتح نمی کنه13؟ اَ ای هم رد می شَه می رَسِه اَ یه باغبونی. می ره تو باغش نونی و چِی (چایی) می خوره. باغبونو هم می گه: «یه زحمتی بکش ازش بُپرس ای باغ مو چرا هر چی جزاش می کشم14 ثمر نمی ده؟» پا می شَه و راه می افته … ادامه دارد
زن سبزِ قوام15
هیکی بید هیکی نبید. غیرَ خدا هیشکه نبید. یَه زنی بید که اولاد16 گیرش نمیمد (نمی آمد). یَه رو همی جور که یَه دیگی ری سرش بید می رفت اُو ( می رفت آب بیاورد)، رسید اَ یَه درخت سُوزی (سبزی). گُ: «خدا یَه دختری بده اَ (به) مو تا مو بدُم اَ ای درختو. روزی میا روزی می رَه، زنو اُوس (آبستن) می شَه یَه دختری گیرش میا و بزرگ می شَه. یه رو نَنَش یَه دیگی می ذاره ری سرش می گه: «هَمرِی (همراه) ای دخترا برو اُو.» او هم راه می افته می رَه. وختی که کنار دخترا می رفتَه، راسِ درختو که می رَسه درختو می گه: «اُی دختر کناری وعدِی (وعده ای) که دادی چطو شد؟» … ادامه دارد.
نصیب و قسمت17
یَه دختر عامو (عمو) و پسر عامویی بیدِن که نصیب و قسمت هم بیدن18. دخترو تو نَندی19 بیده. پسرو هم یه چار سالیش بیده. سیمرغ میره پیش پیغمبر می گه: «یا پیغمبر یعنی می شَه نصیب و قسمت اَ هم بُبرّی؟20» می گه: «والله چه عرض کنُم؟ اِیَه (اگر) خواست خدا باشه هیچ کاریش نمی تونی بُکنی. مثل فلون دختر که تو نندیه و فلون پسر که نصیب و قسمت هم هِسِن.» سیمرغ می گه: «مو می رَم می برُم.» پیغمبرِ خدا می گه: «اِی می تونی برو ببر.» او هم میاد خودِ21 چِنگِش22 می گیره بند قنداق دخترو اَ اَشرِق (از شرق) می بره مغرب زمین. وختی ننه ی دخترو میاد با خودش می گه: «حتما گربَه بردتش.» سیمرغ هم دخترو وَر داشت برد ری (روی) یه درختی بین زمین و آسمون …. ادامه دارد
• پانوشت:
1- راوی: بانو سمن گل مرادی
2- فرستادش
3- گرفتش: با او ازدواج کرد
4- از اصطلاحات است به مفهوم: کمی بعد
5- راوی: بانو سمن گل مرادی
6- امروزه گفته می شود: روزگار مرگ خودش هم فرا رسید.
7- در این جا به مفهوم ضعیف و بی پناه. برای توضیح بیش تر تا وقتی که اگر عمری باقی باشد به “واژه نامه” بپردازیم صبر کنید.
8- عشایر کوچ رو
9- حذف بقیه ی جمله: شما هم خودتان می دانید.
10- نزد. پیش
11- راوی: بانو سمن گل مرادی
12- به جای این که بگویند: «کجا می روی؟ گفته می شد: فرصت؟ یعنی فرصت کار خود را داشته باشی.
13- جلو نمی رود. پیشرفت نمی کند.
14- سختی و زحمت آن را تحمل می کنم.
15- راوی: بانو سمن گل مرادی
16- بچه
17- راوی: بانو سمن گل مرادی
18- تقدیر آن ها را برای هم در نظر گرفته بوده است.
19- گهواره. با این تفاوت که گهواره از چوب یا فلز است اما نندی را با گلیم و طناب درست می کنند.
20- از هم جدا کنی
21- با
22- چِنگ: نوک. منقار
• برگرفته از کتاب “فرهنگ مردم داریون”، نگارش و پژوهش: جلال بذرافکن
• ادامه دارد … (قسمت بعد: غزل گونه ای در وصف داریون قدیم)