فرهنگ مردم داریون / قسمت یکصد و سیزدهم: واژه نامه کلمات و اصطلاحات داریونی
به کوشش: جلیل زارع
• حرف الف
آپارادی: زن بی حیا و همه جاگرد
آچُق: خلوت
آخو: کوبیدن خرمن با کمک گاو
آرخُلُق:جلیقه زنانه. نیز نوعی قبای مردانه
آرمَه: ویار، هوس زن باردار
آزَّک:چراغ توری روشنایی نفتی
آسمون غُرمبه: رعد و برق، صدای رعد
آش: هر نوع خوراک برنج
آقا: پدربزرگ
آل: به باور پیشینیان، موجود نامریی مانند جن که به زائو آسیب می رساند.
آلَه: دورنگ
آلَه پِلنگی: رنگارنگ
آلَه فرتکونی: هردم بیل، بدون نظم و انظباط
آلَه گارسونه: رنگارنگ، بیش از حد شیک (با نوعی دید منفی)
آلو: سیب زمینی
آلو پَسَکی: جستن سیب زمینی در زمین های تازه برداشت شده
آمُختَه: عادت شده، آموخته
آیَ: 1- آیا 2- شاید. – آیَ بیام، آیَ نیام: شاید بیایم، شاید نیایم.
اَ: از، به
اِتِقاد: اعتقاد. – اتفادم بشه: گمان کنم. – اتقادت بشه: باور کن.
اَ دَسّی: عمدا
اَ زورِ: به صورت اضافه به معنای “از بس”؛ اَ زورِ کار کِرد، مُرد.
اَج و وَج: ناراست و نازیبا
اَدُوهَ: زردچوبه
اَر: (با صدای کشیده ی اول) نوعی درخت سایه دار بزرگ بی میوه
اُرسی: کفش
اَرقَه: جوان لاابالی و بی قید، رِند
اُرُک: بستن خر و اسب در صحرا برای چَرا در محوطه ای محدود
اُرُکّه: آروغ
اَرَّه مُشک: موش صحرایی
اِرَّه داس: داس
اُریف: کج
اَزمُیه: از مایه: اصلا، اساسا
اَزی بَدَزی: از این به بعد
اِسکام: استکان
اُسکُرُو: در هم فشردن، در هم کز کردن
اَسُّم: کف گیر
اَسُّم کرونک: کف گیر مانند کوچکی برای برگرداندن گِردَه
اُسُّو: از مارک های نوشابه ای که به همه ی آن ها اطلاق می شد.
اَسَّه: هسته
اُشتر: شتر
اِشتو: اشتها. میل به انجام کاری. اشتُوِش تُنده: اشتهایش زیاده و گاهی به این معناست که عجله زیاد دارد (در این مفهوم شاید مخفف اشتاب یا شتاب باشد).
اِشکمِشه: باردار است.
اِشکنَک: همان شکستن است به لفظ کودکانه
اِشکنه: نوعی غذای آبگوشتی
اِشکو: تعطیل کردن کار قالی بافی به مدت کوتاه
اَفَقَه: افاقه. افقه نکردن: تفاوت نکردن امری در انجام امری دیگر
اَقَلَّنَکن: اقلا، دست کم
اِقَّه: این قدر، ذره ای از چیزی. اقه اقه کردن: ریز ریز کردن
اُکّی: لفظ تحسین برای حرکت پرش کودکان، ماشاالله
• برگرفته از کتاب “فرهنگ مردم داریون”، نگارش و پژوهش: جلال بذرافکن
• ادامه دارد … (قسمت بعد: ادامه ی واژه نامه کلمات و اصطلاحات داریونی / ادامه حرف “الف”)