اخبارنوشته هاي شبانه يك داريونيهمه
یاد«سیدعلی» بخیر…
چراغ خاطرات قدیمی من و هم نسل های من، یکی یکی در حال خاموش شدن است....
دلم گرفت. دلم گرفت که چراغ خاطرات قدیمی من وهم نسل های من، یکی یکی در حال خاموش شدن است….
بچه که بودیم منظورم دوران پنج ساله ابتدایی است؛ وقتی شیفت صبح بودیم، صبح ها قبل رفتن و ظهر هنگام برگشتن، و وقتی شیفت عصر بودیم؛ ظهرها وقت رفتن و عصرها هنگام برگشتن از دبستان حقیقت جو(هجرت) یکی از مغازه های رطرفدارمان،مغازه «سیدعلی زارعی» بود.
مرد آرام،باوقار و متینی که از مغازه اش بسته های کوچک کنجد، شاهدانه،عسل و.. می خریدیم.
مداد و دفتر می خریدیم.خلاصه هرچیزی که لازم داشتیم از مغازه مرحوم سید علی و البته مغازه همسایه اش مرحوم «کرم کرمی» می خریدیم.
امروز شنیدم «سید علی» که پدر شهید بود، سبکبال پیش فرزند شهیدش رفته است.
دلم گرفت. دلم گرفت که چراغ خاطرات قدیمی من وهم نسل های من، یکی یکی در حال خاموش شدن است….
یاد سید علی و امثال سیدعلی بخیر…
خدا تمام رفتگان را بیامرزد.روح سیدعلی هم شاد باشد انشاالله.