آقای مهربان …
بیست ساله بودم و مشغول گذران دوران خدمت سربازی که پایم به انجمن روزنامه نگاران جوان استان فارس باز شد.
مهدی بذرافکن
انتهای کوچه سینما آریانا محل انجمن های فرهنگی-هنری اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی بود.
مدیر این انجمن های فرهنگی هنری، در اولین برخورد با من با آغوشی باز،مهربانانه و پدرانه پذیرایم شد و با حوصله فراوان از انجمن روزنامه نگاران جوان و برنامه های آن گفت.
کمی بعد من عضو انجمن روزنامه نگاران جوان شده بودم و هر هفته در یک جمع صمیمی در همان کوچه سینما آریانا و محل انجمن ها، به علاقمندی های روزنامه نگاری مان می پرداختیم؛بحث می کردیم.دعوا می کردیم.قهر می کردیم.آشتی می کردیم.در نهایت اما با وساطت استاد همه چیز را ختم به خیر می کردیم!
روزی از روزها -در همان سالهای ناپختگی ابتدای جوانی- از استاد خواستم برای نشریه تجربی ام«راوی» یادداشتی بنویسد؛ نشریه ای که شمارگانش به عدد بیست هم نمی رسید.
استاد اما پذیرفت و به فاصله کمی، یادداشتی اختصاصی هدیه ام داد.
آن روز هرچند من ذوق زده شدم اما خوشحالی ام بیشتر به خاطر پُز دادن به رفقایم بود که از استاد یادداشت اختصاصی گرفته ام!
بزرگیِ کار استاد را اما آن سال ها نفهمیدم. بعدها که خود وارد دنیای روزنامه نگاری -شاید حرفه ای- در روزنامه پرقدمت خبرجنوب شدم روزی از روزها که جوانی نهایتا بیست ساله از من یادداشتی برای نشریه تجربی اش خواست با خود گفتم وقتی مطالبم در پرشمارگان ترین روزنامه جنوب کشور منتشر می شود چرا باید به یک نشریه ضعیف نهایتا بیست جلدی یادداشت بدهم. با خود فکر کردم کلاس کارم پایین می آید و از این تفکرات مغرورانه…
اما همان روز در همان غرور دروغین به یاد استاد و آن بزرگواری اش، تقاضای آن جوان را پذیرفتم.
تازه آن روز فهمیدم استاد با آن سابقه در روزنامه های پرقدمت فارس و مسوولیت های بالا در سمت های فرهنگی-هنری گوناگون، بیست سال قبل چه لطف و بزرگی در حق من کرده و چه درس بزرگی به من داده است.
سه شنبه شب که در مراسم نقد و بررسی کتاب «میرزا جهانگیرخان شیرازی» تالیف استاد در کتابفروشی شیرازه حاضر بودم او اعلام کرد وارد هشتاد سالگی شده؛ سرت سلامت استاد پرانرژی و خستگی ناپذیر،استاد سیروس رومی عزیز و مهربان.