اخبارپربیننده ترین مطالبدفترچه خاطراتهمه

چه شد که این گونه شد؟/قسمت اول:داریون، روستایی بود، آباد و آزاد

نوشته:جلیل زارع

فعال فرهنگی و اجتماعی/مدرس/عضو افتخاری تحریریه داریون نما

تو را نمی دانم، ولی من زمانی را به یاد دارم که داریون روستایی بود آباد و آزاد.

آباد از این نظر که توقع ما از یک روستا، دشتی است سرسبز و خرم با مزارع و باغ ها و گله و گوسفند و مرغ و خروس و …
و مردمی صبور و زحمت کش که در خانه های کاه گلی زندگی می کردند؛ با اسب و الاغ و قاطر رفت و آمد می کردند و به حاصل دسترنج خود قانع بودند و با نعمت های خدادادی که در اختیارشان بود لقمه ای نان حلال در می آوردند و می خوردند و روزگار می گذراندند و گله ای هم از کسی و مقامی و مسئولی نداشتند !

که اگر به شهری که بغل گوششان است نیاز داشتند، آن شهر بیش تر به آن ها نیاز داشت!

… و اما آزاد از این نظر که روستایی بودند و با رسم و رسوم و توقعات روستایی هم زندگی می کردند. بعد از سال ها برقی آمده بود و خانه هایشان را به جای چراغ گردسوز و … با آن روشن نگه می داشتند؛ لوله کشی آبی تا توی حیاط شان آمده بود و به جای آن که دولوچه و مشک و کاسه و کوزه و دیگ و دیگبرشان را بردارند و بروند لب چشمه یا قنات های تنگه در و … برای آوردن آب پاک و طاهر، از تنها شیر آب وسط حیاط شان آب بر می داشتند و حوض وسط حیاط شان را پر می کردند و باغچه های سرسبز توی حیاط شان که سبزی تر و تازه و میوه و سایه و هوای پاک و طراوت و تازگی برای شان به ارمغان می آورد را آبیاری می کردند و ….

دخترشان را که می خواستند شوهر بدهند جشن می گرفتند نه عزا ! چون توقع جهیزیه آن چنانی نبود. خانواده ی داماد از آن ها چیزهایی را نمی خواستند که شهر نشینان می خواستند. از دادماد هم خرج و برج های آن چنانی و ماشین و خانه ی مستقل و کار و بار آن چنانی و اسم و رسم دار و دهان پر کن نمی خواستند. ازدواج ها هم مثل زندگی ها هر چند پر زحمت ولی راحت و رضایت بخش بود.

بچه ها اسباب بازی هایشان را با گل بی خرج درست می کردند. زن ها قالی بافی را افتخار می دانستند و اگر صندوق قرض الحسنه ای نبود علی عبدالله ای ( مرحوم علی هوشمند ) بود که قالی شان را پیش خرید کند و یا مواد اولیه ای در اختیارشان قرار دهد تا برای او قالی ببافند و مزد خود را بگیرند.

امکان نداشت دختر و زنی بی کار بماند ! برای خرج و برج عروسی و راه انداختن کار و کاسبی هم از همان علی عبدالله وام می گرفتند. بدون منت و زحمت و سند و چهار پنج تا ضامن و کوفت و زهر مار !

مرد بی کار که نبود هیچ، نوجوان و جوان و کودک بی کار هم نداشتیم؛ به لطف خدا و تلاش خود مردم روستا، مزارعی داشتیم و باغ هایی و دامداری هایی که حالا حالاها برای آن ها کار داشت و حتا گاه زنان هم دوشادوش مردان به کشاورزی می پرداختند. این از کارگران مان؛ صاحبان زمین که دیگر برای خودشان کلی برو و بیا داشتند و ناز و نعمت.

آن موقع را که من به یاد دارم و تو شاید فقط شنیده باشی، داریون این گونه بود و من هم آن موقع شاید تو سن و سال تو بودم و گله ای هم نداشتم. و از روستایم و مردمش راضی بودم و با عشق و علاقه در روستایم قدم می زدم و حسرت چیز دیگری هم برایش نداشتم. زمان کمی عقب تر که من بچه بودم که دیگر از این هم بهتر بود و …

تا این جای قصه را داشته باش تا به زمانی برگردیم که تو و هم سن و سال های تو کاملا به یاد دارید و بهتر از من می شناسیدش…

ادامه دارد… (قسمت بعد: داریون، اسم و رسم دار شد و شد شهر! )

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا