اخباردفترچه خاطراتهمه

چه شد که‌این گونه شد؟!/قسمت دوم: داریون اسم و رسم دار شد و شد شهر

دفترچه خاطرات

نوشته:جلیل زارع

فعال فرهنگی و اجتماعی/مدرس/عضو افتخاری تحریریه داریون نما

… تا زد و زادگاه مان اسم و رسم دار شد و شد شهر. اسمی دهان پر کن که کلی توقع و انتظار به بار آورد و پشت بندش درد سر و آسیب !

همه اش را هم گردن چرخ روزگار و طبیعت و آسمان بخیل و خشکسالی و … نیندازیم که می شد برایش دوا و درمانی پیدا کرد؛ که اگر این ها هم نبود دیگر کسی حاضر نبود روستایی باشد و مثل پدر و مادرش دل خوش کند به مزرعه داری و دار و درخت و باغ داری !

شهر داشتیم ناسلامتی و شهرداری که عوارض از ما می خواست. دیگر همین طوری نمی توانستیم بی عوارض بسازیم؛ نمی توانستیم هر وقت میل مان کشید یکی از اتاق هایمان را سوراخ کنیم توی کوچه، دری برایش بگذاریم و خرت و پرتی بریزیم توش و بشویم کاسبی که حبیب خداست !

شهری بودیم با کلی دک و پوز و دیگر حاضر نبودیم خانه کاه گلی داشته باشیم و گاو و گوسفند و مزرعه و باغ و کلی زحمت نگه داریش ؛ حاضر نبودیم به جای ماشین، اسب و قاطر و الاغ سوار شویم یا بعدها هم به موتور سیکلت و دوچرخه و … بسنده کنیم !

عروسی هایمان را ساده بگیریم با ساز و نقاره و ترکه بازی و …. !؟ کسر شان است و چه معنی دارد ….! دختر بی جهیزیه !؟ استغفرالله ! داماد بی کار و بی خانه و ماشین و تحصیلات و .. ؟ زبانت را گاز بگیر !

نام شهر که می آید توقعاتش هم می آید. زمین، گران می شود و من دیگر حاضر نیستم زمینم مزرعه و باغ بماند؛ خشکش می کنم و پولی می دهم به شهرداری و تغییر کاربری و می شود مسکونی و تجاری و پول روی پول !

خب مزرعه و باغ که نباشد یا کم باشد، قنات می خواهم چه کار !؟ که خرجش کنم و مقنی و لایروب بخواهد و … آسمان هم که بر زمین بخیل نشود، خودم خشکش می کنم می رود پی کارش !

و کم کم سر و کله ی فلانی ها و بهمانی پیدا می شود برای ساختن باغ شهر و … باغ شهر، هم آب می خواهد و زمین ! آب که دیگر ما شهرنشینان زیاد به آن نیاز نداریم و در اختیار هست و زمین هم که دیگر گله و گاو و گوسفندی نیست که چراگاه بخواهد ، سازمان منابع طبیعی هم که خرج و برج دارد، پولی می گیرد و از لیست منابع طبیعی خارجش می کند و …. خب با ضابطه شد چه بهتر ، نشد هم گیر و گورهای را رابطه پر می کند. رابطه که دیگر در روز روزگار ما قباحت ندارد! دارد ؟ نداشته باشی کسر شانت هست ! نیست ؟

ادامه دارد… (قسمت بعد: از شهر، انتظارهایی ست که از روستا نیست.)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا