جستاری پیرامون رمان عروس آب ؛نوشته قاسم شکری

ایده ها وقتی نوشته می شوند از ذات خود به عالم هستی گام نهاده و وجود می یابند. نوشته برای خود شخصیت دارد ومثل هر موجودی دیگر پرتاب می شود در دنیا.پس از آن ،نوشته دیگر دنیای خودش را دارد، تفسیر خودش واین خواننده است که در برخورد با آن تصوری در ذهن خود می سازد که خاص او خواهد بود.هر داستانی خواهی نخواهی از درون طبع خواننده عبور می کند ورنگ وبوی خون را به خود می گیرد.( هنر رمان، ناصر ایرانی ).
♦دکتراحمد عیسایی خوش
به نظرمی رسد راوی در رمان عروس آب ، با شک کردن در خود وارد دنیای فلسفه وجریان اندیشیدن فلسفی شده و ومونتنی وار ( میشل دو مونتنی1533-1592 )در خلال نوشتن خویش با فلسفه ورزی به کاویدن خود پرداخته است. نویسنده اینجا در مقام راوی با یک انقلاب شناختی در خود حاصل از دور شدن از خودِ درونی ،به شکی دکارتی ( رنه دکارت 1596-1650) گرفتار شده و با طی کردن سیر اندیشه بشری از اسطوره هایی که فهم جهان را ممکن می کنند می رسد به آغاز جهان مدرن، جایی که دکارت به خود نیز شک می کند و نویسنده به همه چیز وحتی خودش نیز شک دارد. از همان جنس سوالات متافیریکی انسان وروح پرسشگری که هموراه با انسان بوده وخواهدبود. سوالاتی که کانت ( ایمانویل کانت 1724-1804) برخی از آنان را ازجمله خدا چیست؟ و آغاز جهان کجاست؟ از حوزه فلسفه خارج کرد ومدعی شد که انسان هیچگاه نخواهد توانست به آنان جوابی دهد زیرا که دارای محدویت های ذاتی است و فهم این نکته همانا به محکمه کشاندن عقل است تا به قضاوت های خود بیندیشد ،اما باز هم دلیلی نیست که سوالات تمام شده تلقی شوند.
راوی سرگشته ودور مانده از اصل خویش که در دنیای مدرن زندگی می کند وبا ابزار مدرن هم به خوبی آشناست به این نتیجه می رسد که باید راهی پیدا کند به روایت های واسطوره های دیار خود تا بتواند درک کند کجای این زندگی ایستاده است؟ چرا سالهاست که نتوانسته به گذشته خود برگردد؟ وچرا نتوانسته تاریخ را فراموش کند؟
افراسیاب پس از سالها زندگی در دیاری که راوی هیچ نشانی از آن نمی دهد این مفهومرا به ذهن متبادر می کند که او این همه سال خود را پیدا نکرده فلذا هیچ چیزی برای گفتن ندارد و به ایننتیجه می رسد که برای پیدا کردن خود باید به گذشته خود ویا سنت برگردد ، سنتی که در اسکلت پدرش نمایان است و در لایه روایت های پیچ در پیچ محل تولدش. اما او وقتی دوباره به سنت بازگشته گرفتارهمان جنایاتی می شود که قبلا انجام داده است. انگار تکرار این سنت دوباره او را از جهانی که این چندین سال در آن آرامش داشته واین آرامش حتی اگر تیمارستان بوده بیرون آورده است. زندگی در دنیای مدرن هم آنچنان که روسو در کتاب قراردادهای اجتماعی می گوید زندگی خوشایند تری برای او فراهم نکرده و او بیشتر وبیشتر تنها شده است.انسان مدرن آنقدر تنهاست که می تواند سالها با نزدیک ترین فرد زندگی اش؛ همسرش ؛ زندگی کند بدون اینکه او بخواهد ویا بداند که ریشه او چیست واز کجاست. همین که در چارچوب فرهنگ حاکم برجامعه وبدور از نقش گریزی از محدوده های تعیین شده عبور نکنی برای هرکسی قابل تحمل خواهی بود. تو دیگر یگانه نیستی ، با شغلت تعریف می شوی، مهم نیست کیستی ، یا برقکاری یا حسابدار ویا برای شرکتها ومغازه ها فقط یک مشتری.اما تو در تنهایی خودت می دانی که به جایی تعلق داری ودر گروههای نخستین ، در خانواده وفامیل روابط تو بر حسب منافع تعریف نشده اند و این می شود که چون پاندولی بین این دنیا در حرکتی و بویژه اینکه کسی از آن دنیا تو را با نوشتن نامه مدام با خبر کند. دنیایی که زن وفرزندت توان فهم آن را ندارند.
داستان سرگشتگی انسان مدرن و جستجو برای یافتن خود در خرابه های سنت. انسان مدرن چون باستان شناسی زبردست به این نتیجه رسیده که برای شناخت امروز خودش باید برگردد به گذشته وتاریخ خود تا توان درک امروز خود را داشته باشد. در خرابه های سنت می توان به گنج هایی دست یافت آنچنان که دوران رنسانس اروپا به نوعی بازگشت به سنت وعقل یونانی بود.
داستان از بعد طرح وشکل به نوعی مکتوب کردن حس وطبایع کلمات خاصی است که مردم منطقه داریون ؛که محل تولد نویسنده رمان است؛ می باشد و وقتی نویسنده آنها را در معماری داستان خود جای میدهد به خوبی می توان احساس بر آمده از کلمات مورد استفاده در آن محل را به مخاطب منتقل کرد. او می خواهد با این کتاب که به مردم داریون هم تقدیم شده ادای دینی به زادگاهش داشته باشد. کسی که می خواهد فرهنگ داریون ومردم این منطقه را هم به مخاطب داستانش بشناساند. اصولا در مباحث انسان شناسی برای فهم نوع زندگی یک مردم علاوه بر آثار فیزیکی تمدنی؛ خواندن داستان های بر آمده از سینه های آن مردم که یا مکتوب شده ویا به صورتی شفاهی روایت می شوند زمینه را برای فهم بهتر آن مردمان فراهم می کند.
درست است که نویسنده ابراز کرده که این نوشته اوست اما نوشته وقتی پرتاب شد دیگر از دسترس او خارج است ودنیای خودش را دارد.رمان یعنی از روح جامعه ودلمشغولی های جامعه ی خود گفتن وبه عبارتی از روح زمانه حرف زدن است.فهم روابط اجتماعی حاکم بر زندگی اجتماعی هنر نویسنده است که از خلال تجربه زیسته واندیشیدن به این امور بدست آمده است. رمان نمایش است ونمایش به احساس وطبایع سروکار دارد ونه به نوعی استدلال کردن که کاری فلسفی واحتمالا آن را ازکارکرد اصلی آن خارج می کند، اما خواننده می تواند به فراخور حال خود وبنا بر همان اصل دستیابی به حقیقتی شخصی که در دنیای مدرن هر کسی حق دارد بدان دست یابد به این رمان نیز نگاهی فلسفی داشته باشد. آیا در آنهمهپراکندگی انسجامی نهفته که حتی با چند بار خواندن به چنگنخواهد آمد ویا داستان دارای رمز ورازی است که تنها پس از بارها مطالعه وپرداختن به رمز وراز رمان فراچنگمی آید.شاید صرفنظر از معنای نهفته در داستان درگیر شدن باکلمات که با صبر وحوصله ونظمی مثال زدنی چونکاشیهای فیروزه ای مساجدعهد صفوی کنار هم قرار گرفته اند را صرفا بایددیدوازدیدن وخواندنشان لذت برد . واینکه چطور با هر تغییر “فعل” حرکتی در روایت می آفریند وطعمی جدید با کلماتی که از دل تاریخ آمدهاند به کام خواننده می ریزند.
رمان عروس آب، قالیچه ای است بافته شده بر قامت زندگی فرهنگی محل سکونت نویسنده که جملات مرسوم در آن دیار چون گلهایی شکفته شده در آن خودنمایی می کند وهر کدام عطر وبوی خود را دارد. گاهی نویسنده بخشی از فرهنگ عقل مشترک وعام را تکرار می کند مثل اینکه ” مردم چه می گویند”،یا “رازی است سر به مهر” .این گزاره ها در سطحی کلی بیانگر کرانه های تعریف شده در زندگی اجتماعی آنان است که در بعد شخصی محدودیت هایی را برای آنان فراهم می کند، تا جایی که گذر از آنان یعنی انگشت نما شدن وطرد شدن از جامعه ودر سطحی خشونت بار تر در تیررس سنگ هاقرارگرفتن. در عروس آب راوی از تسلط حرف مردم ( باورها) بر رفتار انسانها سخن می گوید. در جامعه سنتی و نا خود آگاه انسانها اسیر روابط فرهنگی هستند که بر زندگی آنها سایه افکنده بدون اینکه مجالی برای به نقد کشیدن آن داشته باشند. “همین بس” متهم می شود به روابط نامشروع واز جامعه طرد می شود وتنها “ماندنی دراز عمر” که مجنون می نماید عاقل است ودرد او را می داند وانذار می دهد، اما وقتی در توبه باز است مهم نیست حتی اگربی گناهی محکوم هم ثابت شود.
اسفندیار دارد از پس پرده اسطوره های ولایت خود می گوید، اون چونان پیامبری سخنگو با واژگانی که از دل تاریخ آمده و آمیخته با داستان های واقعی وخیالات ،برای مریدانش حرف می زند. لحن ومعماری نوشتار داستان نیز حکایت از نوعی غیب گویی است. غیب گویی که حاصل روایت گری است از آنچه به راویان لایه در لایه داستان چون زامیاد ویا ماندنی درازعمر الهام شده است. گاهی جملات آنقدر روان وخوشگوار هستند که هوس می کنی چند بار آنان را بخوانی، از اول صفحه شروع کنی ودوباره آنان را مزه مزه کنی وطعم آنان را با خاطر بسپاری . عروس آب روایت بازگشت به سنت است، پیدا کردن راهی دیگر برای جویباری که به مارسیده ،برای تغییر دادن مسیر. اواز ایل وتبار می گوید و اینکه هر چیزی در گذشته اثرش را بر امروز دارد.او می داند که این سنت است که افراسیاب وخواهرش را به مرز جنون کشانده واو باگذار از آن، آرامشی هرچندنسبی گرفته اما فرخ با نامه هایش هنوز پیوندهای او را قطع نکرده است.سوال این است که آیا ازسنت گذشتن امکان پذیر است؟
زمان در ذهن راوی خطی نیست و واصلا فاقد قید گذشته یا حال است. آرامستان احمدی که همین چند سال پیش درست شده و درخت توت سر دو راهی داریون که سالهاست از بین رفته اما راوی آن را همین حالا می بیند وحتی روی تنه آن به دنبال کندوکاریهای دوران کودکی خود می گردد.تاریخ نگذشته ودر سر روای تلنبار شده واو هروقت لازم باشد به آن دسترسی دارد. آن توت ها آنقدر برای راوی شدتمند هستند که میوه همه درختانرا توت می بیند وحتی صدای کلاغ ها را توت توت می شنود، آنچه از تاریخ با شدت بیشتری در ذهنراوی نقش بسته خودش را به عصر جدید رسانده و در نگاه راوی امروزی است واو می تواند بدون هیچ واسطه ای آن را شهود کند.اینکه هر کسی در دودگان از اجنه می گوید و در تنهایی اورا وهم بر می دارد ، نشاناز وجود داستان های وهم آلودی است که در دودگان به شدت جاری است.چرا وقتی در مورد افسانه ها می شنود با شور وشعف آنها را می نویسد وانگار تازه متولد شده است، چه چیزی اورا به تولد دوباره رسانده، مگر در این داستانها چیست که او راخوشحال وسرحال کرده وآنقدر مشتاق شنیدن آنهاست؟ آیااومحله خودش را ایران می پندارد واسطوره ها در اینجا اما کوچک شده فرض می کند؟