زمزمه محبت در کلاسهای گِلی؛روایتی از معلمان دهههای ۴۰ و ۵۰ داریون
به بهانه روز معلم/ یاد باد آن روزگاران، یاد باد!

اول از معلم هایی بگویم که زحمات زیادی کشیدند برای ما دانش آموزان دبستان حقیقت جو و دبیرستان نوبنیاد (شهید خوش نژاد) داریون در دهه های 40 و 50.
نوشته:جلیل زارع
هر چند آن زمان حربه ی چوبِ تر برای آشنایی با کف دستان و پاهای ما دانش آموزان هنوز متداول بود و ترس از ترکه انار و فَلَک شدن وادارمان می کرد خوب بخوانیم و بنویسیم و کار در خانه و مزرعه و … هم وقت سرخاراندن برای مان نمی گذاشت ولی هم درس معلم زمزمه ی محبتی بود که لازم می شد جمعه هم ما را به مدرسه می کشاند پای درس و مرس و هم حس مشارکت در امر معاش خانواده، شیرین و خوشگوار.
از آثار گاه زیان بار و گاه سودمند این روشِ متداول که بگذریم و تجزیه و تحلیلش را بسپاریم به تحلیل گران، همین شیوه های متداولِ آن زمان – خوب یا بد – ما را هم باسواد بار آورد، هم کاری! البته در کنار کوله بارِ درس و مشق و کارِ مشقت بار، بازی ها و شیطنت های کودکانه و نوجوانی مان هم – حالا به شیوه ی متداول و در حد امکانات همان روز و روزگار – به راه بود و محیط گِل و گشاد زندگی روستایی، محدودمان نمی کرد بین در و دیوار آپارتمان و شهر نشینی!
زیاد حاشیه نرویم و بپردازیم به اصل مطلب، که از هر چه بگذریم سخن از معلم و معلمی گفتن، خوش تر است به گمانم.
اولین معلمی که کودکی ام با زمزمه محبتش سپری شد، آقای ناصر خورشیدی بود. معلمی باسواد و کاربلد و صدالبته با سواد و تجربه کافی. یادم نمی آید از او کتک خورده باشم. حالا یا او شیوه ی متداول آن زمان را قبول و باور نداشت یا من زیادی درس خوان و سر به راه بودم! کدامش را یادم نیست. شاید هم هردوگانه! ولی خب به اندازه ی کافی و وافی از معلم کلاس اولم، طعم ترکه های اناری چشیده بودم که خاطره اش تا الان هم در ذهنم جاویدان مانده باشد! آقای خورشیدی، معلمِ بومی و مهربان کلاس دوم مان بود. تنها او هم نبود که زیاد با چوب و فلک میانه ای نداشت، چند تایی دیگر هم ماندگار شده اند به این صفت نیک در سلول های خاکستری مغزم. فی المثل، آقای حقیقی، جعفری، فصحت، جمشیدی و خانم مستغنی بسیار بسیار مهربان که معلم کلاس ششم مان بود.
آقای فصحت را به گمانم همه ی همزادگاهی های هم سن و سال من بشناسند. معلمی مذهبی و شهره در بین اهالی محل بود که افزون بر درس، مشق دیانت و انسانیت هم به ما بچه ها می آموخت. به گمانم با دوست همیشه همراهش آقای جمشیدی، مستاجر خانه ی حاج علی بذرافکن بودند. درس قرآن و بینش سیاسی مذهبی هم به گمانم از خانم مستغنی بسیار مهربان آموختم. البته پنج شنبه شب های کلاس قرآن آقای نجاری هم سرِ جایش بود و ترک نمی شد. مخصوصا که پذیرایی بیسکویت و شکلاتی هم می شدیم پای درس خانگی ایشان.
خانم معلم کلاس سومم هم بانوی مهربانی بود به نام خانم رمضانی. با شوهرش در یکی از اتاق های خانه ی قربانعلی فتوح آبادی می زیستند. ولی هر چند خانم معلم بسیار مهربانی بود و از گل نازک تر به ما نمی گفت، ولی همسر فداکارش آقای معروفی، جبران مافات می کرد! هفته ای یک بار سر و کله اش در کلاس ما پیدا می شد و ترکه ی اناری را از دَم با کف دستان همه ی ما آشنا می کرد به جرم این که لابد در طول هفته خطاهایی از ما سرزده که خانم رمضانی، فداکارانه گذشت کرده است.
وارد دبیرستان (متوسطه اول) که شدیم هم دبیران توان مند و تاثیرگذاری چون آقایان صفی یاری و راد و باستانی و بی نیاز داشتیم که الحق برای ما زحمت زیاد کشیدند.
اما از خودمان هم بگویم. البته از خودمان هایی که لباس معلمی بر تن کردیم و به کسوت تعلیم و تربیت درآمدیم. قبل از ما یکی دو کلاس بالاتر از علمدار بهمن پور و یزدان پناه بذرافکن و احمدعلی شکری بگویم که دوستی ام با آن ها هنوز پایدار و برقرار است. این سه رفیقِ شفیق، زودتر از ما شال و کلاه کردند و سر از دانشسرای مقدماتی درآوردند برای معلم شدن. به گمانم سپاهی دانش هم بودند این سه یار وفادار و همیشه همراه. بعد هم از همکلاسی های نازنینم بگویم. اول از قاسم کاشفی و عبادالله قلندی که خاطرات زیادی از آن ها بر لوحِ دلم نقش بسته و هرگز زدودنی نیست و روحشان شاد و یادشان تا بر این خاکم در قلبم ماندگار. بعد هم از جهانبخش محجوبی و دیگرانی که الان نام شان را به یاد ندارم.
البته یارِ غار کم نداشتم در آن روزگار، ولی امروز که روز معلم است بنایم براین است که از دوستان معلمم یاد کنم در این مکتوب. گرنه به قول حضرت حافظِ شیرازی، “اوقات خوش آن بود که با دوست به سر رفت / باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود!”
و باز، همزادگاهیِ معلم بسیارند ولی من از آنان گفتم که همکلاسی و هم مدرسه ایم بودند.
به گمانم بهتر آن است که به همین مقدار بسنده کنم و بیش از این سرتان را درد نیاورم با یاد باد آن روزگارانم. این مقدار هم بهانه ای بود برای گرامی داشت روز و هفته معلم.
معلمین عزیز و گران قدر همزادگاهی، روزتان مبارک.