اخبارديدگاههمه

روایت زندگی ما یک کلمه داریون است و…

نوشته:احمد عیسایی خوش

همشهری ودوست خوبم جناب زارع

1-گنجینه کلمات شما آنقدرها غنی هست که دروازه های ابدیت را بر شما بگشاید و انشالله پس از عمری با عزت چنین خواهد بود وبه قول حافظ می توان به خورشید رسید و غبار را آخر کرد. من هم پر از پرسشم و همان است که گاهی شکسته و ناموزون چیزکی می نویسم ،نه به امید ابدیت بل برای همین حالا واکنون خودم. می دانید که می ترسم، ترس هم چیز بدی است. ترس آدم را به فعل یا ترک فعل های خطایی وا می دارد. اگر ترک فعل باشد شاید چون بی عملی است بی عقوبت هم هست. نوشتن اگر برای نوشتار درمانی درونی باشد موهبتی است ،چه اینکه سایه های درون را دیگری می کنی وروبرویشان می نشینی و قضاوت می کنی وخودت را می شناسی وخود شناسی چیزی نیست مگر شناخت همان اراده های طبیعی ویا احساسات درون. اما وقتی نوشته ها پرت می شوند در دنیا، تفسیر می شوند و شاید من ازکجی تفسیر ها هم می ترسم. با همه ترس ها وقتی دلیلی برای نوشتن ، شاید برای همدلی ، برای گفتگو ؛که گمشده ماست ؛و از خود گفتن و از علایق دسته جمعی گفتن باشد می نویسم. نوشتن دریچه ارتباط است ،نوشتن پنجره ای است رو به دیگران و با خواندن ونوشتن است که دیگری ها را می شناسیم و تمدن یعنی توان شناخت دیگری، توان فهم دیگری وکسی که نتواند از منظر دیگران به دنیا نگاه کند در خود محبوس شده است. یادت هست که پرسیدم آیا هنگام نوشتن داستان آیا همه آن دیگری های شخصیتی را تجربه می کنی ودر درونت با آنان همدل می شوی؟
2-ما زاده می شویم در خانواده ای یا شهری و پیش از اینکه فلسفه ای برای زندگیمان بیابیم نام پدر ومادر را به زبان می آوریم وآنگاه همسایه ودوست ومحله. نحوه رفتار یا آنچه بنام فرهنگ به خورد جانمان‌می رود همچون خصوصیات ظاهریمان تا هستیم با ماست و زدودنی نیست. ما را در حوض زمان ومکانی بنام داریون رنگ کرده اند و او در ما وجود دارد. بهتر از من می دانی که حتی خواب‌هایمان هم داریونی است. حتی اگر گاهی در گوشه دفتر دلنوشته هایمان چیزکی بنام داستان شکل وشمایل می گیرد رنگ وبوی داریون دارد. احتمالا معلوم است که قصد قداست بخشی نیست بل توصیف بودهاست. توصیف اتفاقاتی است که در ما ماندگار است و بخش عمده ای از درون ناپیدای ماست. همه آبهای روان برایمان قنات داریون است و از شما چه پنهان که حتی من برای فهم فاصله ها ، برای اینکه اعداد کیلومتررا حس کنم مسافت داریون تا شیراز را مبنا می گیرم و بعد ارقام برایم هضم می شوند. شیرینی توت ها هم با توت بزرگ سر جاده محک می خورد، همان که شخصیت رمان عروس آب نامش را بر او حک کرد. نیچه فرهنگ را مقدم بر فلسفیدن می داند که چون حکاکی بر سنگ بر جان می نشیند. تفکر هم در همان وادی پرسه می زند.ابزار تفکر تصوراتی است که ار دور وبرمان می گیریم. اگر زاده یک روستای لر نشین در لرستان بودیم حتما آن نحوه زیستن در ما جاری بود.همین هاست که همیشه داشتن یک زندگی در آرامش وآسایش برای داریون های هم محل آرزوی ماست اگر چه دوریم و شاید دربی عملی مطلق برای اینکه گامی برای رسیدن به این آرزو برداریم. دلمان اما در همان حوالی پر می کشد.
3-در دنیای امروز گریزی از جهان وطنی فکر کردن نیست، به ایران اندیشیدن ، به سایر هموطنان ویا گامی فراتر برای انسان ، هرچند در کرانه های آن هم رنگ وبوی محل را می توان حس کرد؛ نوعی وابستگی ودلبستگی که آرامت می کند.می شود با داشتن فرهنگ خاص خود جهان وطنی هم بود. جهانی اندیشید اما محلی زندگی کرد.در روایت زندگی ما یک کلمه داریون دری می‌گشاید به وسعت “تنگه در” که در آن هم کوه است و هم سبزه، هم سیزده بدرهای با فرغون است و هم هفت سنگ وهم دُمبل.کلمات محلی معنای درونی شده ای دارند که می توان آنها را در درونت مزه مزه کنی. تداعی کلمه قلعه در ذهن ما قلعه کاظم آباد است. مراد ما از مدرسه ؛مدرسه حقیقت جو است و از دبیرستان فاطمی فرد واز همکلاسی بچه های داریون واز ترانه ؛محلی خواندن با نی واز زادگاه ؛داریون وامام زاده هم حتما امام زاده ابراهیم.
4-شمشیر دو لبه تکنولوژی وشبکه های اجتماعی ما را در ارتباطی مدام از هم‌ دور کرده اند و‌ روابط انسانی از نوعی انسانی اش هر لحظه چون شهاب سنگی عظیم در آسمان بی کرانه دور ودور تر می شود و معلوم نیست نسل های بعدی حتی مفهوم کلماتی چون محبت ومهربانی وهمدلی را بدانند و همچون داستان فیلم “هیچ کس” از بازماندگان احتمالی دوران باستان سخنانی را بشنوند که برایشان قابل درک نباشد. شاید ما هم چند قدمی در همین مسیرگام برداشته ایم ونشانه اینکه حرفهای یکی دونسل قبل ازخود را نمی فهمیم ،اما هنوز سمت وسوی سنت های گذشته در ما پر رنگ تر است ونشانه اینکه بوی خاک باران خورده تداعی باران خامینه را دارد و بعد گذشته را وبعد داریون را وبعد دوستان‌را وبعد خاطرات پیران را. گریزی هم نیست ،آدمها زاده شرایط هستند و روح زمان بر افکار ورفتارشان حاکم است. ما نمی توانیم خارج از عصر خویش بیندیشیم. با همین خرده ریزهای دوروبرمان ، باهمان ها که ازمسیر زندگی بدست آورده ایم فکر می کنیم و برای نحوه زندگی خود فلسفه ای می سازیم. در عصر ارتباطات در ارتباط بایکدیگر اما از هم بسیاردور شده ایم وخرده ای هم نیست که جبر روزگار است!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا