اخباردل نوشته ها

ظهر عاشوراست و فریاد “ای ایران، ای ایران” بلند…

… ظهر عاشوراست. بند بند تنم به لرزه افتاده است. به نماز ایستاده ام. به نماز ایستاده اند. این جا در تهران. آن جا در کربلا. در سال 1346 ه.ق. در سال ۶۱ ه.ق. آن جا از آسمان تیر می بارد. این جا هم تا همین چند روز پیش، موشک و پهباد و ریزپرنده و غرش هواپیماهای دشمن!

نوشته: جلیل زارع

هنوز هم ابرها تیره و تارند. بغضی فرو خورده دارند. پر از دسیسه و نیرنگ!
آن جا فقط کربلاست؛ این جا کربلاها! آن جا تیر سه شعبه است و گلوی اصغر! این جا بارش جنگ افزارهای مدرن و پیکر پاره پاره ی اصغرها! آن جا زوزه ی شعله های آتش در خیمه ها پیچیده؛ این جا غرش بمباران های پی در پی در اردوگاه های آوارگان! آن جا آب را بر یاران امام می بندند؛ این جا آب و نان و دارو و هر مایحتاج!
… ظهر عاشوراست. دلم مثل آسمان گرفته است. شب تا صبح را با او گریسته ام. و اکنون به نماز ایستاده ام و دل خوش کرده ام به پاسخی بر ندای “هل من ناصر ینصرنی”.
… ظهر عاشوراست. آن جا گروهی از پا در آمده و شهید شده اند؛ این جا هم! آن جا سعید بن عبدالله حنفی، خدمت مولایش می رسد. رسم ادب و احترام را به جای می آورد و عرض می کند :
« یا ابا عبدالله ! ظهر است و دوست دارم آخرین نماز را با شما به جماعت بخوانم. » امام، دست به دعا بر می دارد : « خدا تو را از زمره نمازگزاران قرار دهد ».
این جا هم موذن اذان می گوید. جمعیت دست از عزاداری می کشند و وضو می سازند. به نماز می ایستند و اقتدا می کنند به مولای شان. این جا هم مولا دست به دعاست برای نصرتی که نزدیک است!
… ظهر عاشوراست. آن جا به نماز می ایستند. نماز جنگ. مثل نماز مسافر، شکسته است. گروهی سپر بلا می شوند تا بقیه با آرامش و شاید برای آخرین بار با خدای خود راز و نیاز کنند. و این جا تازه اول کار است. چرا که ادامه ی همان راه بی پایان است!
آن جا سپر بلا، رکعت به رکعت، جا به جا می شود تا آنان که از تیر بلا رسته اند هم توفیق آخرین نماز به امامت مولا نصیب شان شود. رکعتی به جماعت و رکعتی فرادا. این جا هم سپرها دست به دست می شود!
آن جا علی‌اکبر دارد، علی‌اصغر دارد، ابوالفضل العباس دارد که از سلاله ی پاک مولای متقیان است، حبیب بن مظاهر دارد، زهیر بن قین، حر بن یزید ریاحی. این جا هم! آن جا، جان فدا می شوند تا منتقم ها برسند. این جا هم جان فداها تا آخرین لحظه می جنگند و پرچم ها را به منتقم ها می سپارند. آن جا مختار دارد، این جا مختارها!
… ظهر عاشوراست. آن جا نماز خوف به جا می آورند و این جا نماز رجا. آن جا سپر بلای امام و مقتدایشان می شوند و هم چنان این جا هم! آن جا گوش به فرمان و لبیک گوی امام شان هستند و این جا هم! آن جا شب عاشورا امام یاران با وفایش را گرد خود جمع کرد و نویدها داد، این جا هم! آن جا امام شان را تنها نگذاشتند و این جا هم!
آن جا مریدان به سفارش مرادشان، فریاد کربلا کربلای شان بلند بود و این جا هم فریاد “ای ایران، ای ایران!”
… نماز تمام می شود. سپر بلا در حال احتضار است. امام، بر بالینش حاضر می شود. سپر بلا عرض می کند :
« یا ابا عبدالله وفیت ؟ من هنوز هم تردید دارم، آیا وظیفه ام را انجام داده ام؟ مطمئن باشم که به وظیفه ام عمل کرده ام؟»
و این جا، من سر از خاک بر می دارم. دست هایم را به سوی آسمان دراز می کنم :
« بار خدایا ! وقتی سپر بلا در صحرای کربلا، بعد از نماز خوف با جسم پاره پاره، درست لحظه ی قبل از پر کشیدن، از امام خود اطمینان می خواهد، تکلیف من چیست!؟ سپر بلا ی مظلومان هستم!؟ به وظیفه ی خود آن طور که رضای توست عمل می کنم!؟»
آن جا حُر داشت، چرا این جا نداشته باشد!؟ آن جا منتقم داشت، به یقین این جا هم دارد! آن جا پایان کار نبود؛ این جا هم نیست! آن جا یزیدیان رسوا شدند و تاوان دادند. این جا هم ادامه ی همان راه است و رسوایی و تاوان شان نزدیک که:
«نَصْرُ مِنَ اللَّهِ وَ فَتْحٌ قَرِیبٌ»

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا