دفترچه خاطرات/تعطيلات عيد نوروز كودكي ما در داريون، با اعمال شاقه!
با سلام به برو بچه های سایت داریون نما و تبریک سال نو
ذکر یک خاطره دوران کودکی:
حالا که ایام عید شد و شادی، نشاط، شور و شوق در هر خانه ای دیده می شود، من هم آرزو دارم همه همشهری های داریونی شاد و خندان باشند.
با شروع سال جدید سری به شهر خودم داریون زدم و گفتم گذری هم به سالن ورزشی داشته باشم. در بین راه یاد خاطره ای افتادم که یاد دوستان قدیمی را برایم زنده کرد. گفتم بازگو کنم شاید دوستان قدیمی بخوانند و بدانند اگرچه توفیق دیدارشان را در این ایام ندارم اما همواره به یادشان هستم و دوستشان دارم.
آن موقع ما کلاس چهارم ابتدایی بودیم و فکر کنم سال 56-57 بود. در مدرسه حقیقت جو درس می خواندیم. عادت بچه های داریون هم مثل سایر شهرها این بود که هر جا زمین بکری پیدا می شد، بچه های محله دوتا توپ پلاستیکی می خریدند، یک توپ دولایه درست می کردند و دو تا سنگ را به عنوان تیرک دروازه قرار می دادند و از صبح تا وقتی که چشم توپ را می دید دنبال این توپ می دویدند. راستش مثل حالا نبود که بچه ها در خانه سرگرمی های مختلفی مثل کامپیوتر-پلی استيشن و.. داشته باشند، به همین دلیل بازار گل کوچک، توی همین زمین های خاکی در ایام نوروز گرم گرم بود. البته بچه ها سرگرمی های دیگری هم داشتند اما فوتبال همیشه در بین بچه های داریون حرف اول را می زد چون کم هزینه بود! من و دوستانم هم که از این امر مستثنا نبودیم با رسیدن عید در تکه زمینی حوالی همین سالن ورزشی کنونی با تعدادی از بروبچه های هم کلاسی جمع شده چهار پنج نفری ، هم تیمی و پایه بودیم از جمله راه خدا درويشی،اصغر رستمی، صفر برزگر، غلام و … . البته همیشه ما درسمان خوب بود و جاهایی هم با هم رقابت تحصیلی داشتیم.
کل تعطیلات نوروز کارمان شده بود صبح فوتبال بازی کنیم تا شب. شب هم از ترس پدر و مادر که لباسهایمان زیر خاک شده بود! کفش های عیدمان هم داغون شده بود و کفش دیگری هم که نداشتیم یواشکی دور از چشم آنها وارد منزل می شیم البته قرار بود این کفش که عید خریدیم تا اول سال دیگه هم داشته باشیم آن موقع که می رفتیم مدرسه یادش بخیر از پیک نوروزی خبری نبود باید یک دفتر صد یا دویست برگی تکلیف مدرسه مي نوشتيم و تحویل معلم گرامی می دادیم. روزهای آخر تعطیلات نوروز بود که یک دفعه مشاهده کردیم غلام حال خوشی ندارد.
فردا قرار بود برویم سیزده بدر و چهارده فروردین هم باید می رفتیم مدرسه. اولین سوال معلم هم دیدن دفتر مشق و تکلیف عید بود. مثل الان هم نبود که پدر و مادرها و معلم ناز بچه ها را بخرند. صبح چهاردهم کتک معلم تعطیلات نوروز را برایمان زهر مار می کرد. از قضا غلام عزیز ما هم دست به دفتر مشقش نزده بود.
بنازم به عقل کودکی! سادگی و بچگی! از خدا بخواهیم این صداقت بچگی را از ما نگیرد نشستیم و جلسه ای گرفتیم. قرار شد غلام به معلم بگويد مشق هایش را نوشته بوده اما توله سگ همسایه گرسنه بوده و دفتر مشقش را خورده است!
البته زیاد هم تعجب نداشت چون معمولا اون موقع سگ های ولگرد در محله زیاد بود و بعضی از خانواده ها هم از این سگ ها در امر نگهبانی منزلشان استفاده می کردند. از شهرداری هم خبری نبود که برای شکار سگهای ولگرد کلی هزینه کند و برای جمع آوری آنان جایزه تعیین نماید.
خلاصه قرار شد ما هم بعد از حرفهای غلام جلو معلم بلند شویم و گفته های غلام را تایید کنیم و به قول معروف شهادت صحت حرفهای غلام را بدهیم (به روباه گفتند شاهد کیه؟…..)
صبح چهاردهم فروردین شد و معلم کلاس مشق های بچه ها را یکی یکی بررسی کرد. به غلام که رسید غلام برابر نقشه قبلی اشکهایش روانه شد و ما هم به حمایت از او بلند شدیم. معلم هم که به اصل ماجرا پی برده بود و احتمالا توی دلش از حرفهای بچگانه ما خنده اش گرفته بود با اخم همیشگی حرفهای ما را به زور پذیرفت! معلم عزیزمان آقای هنرور به احترام ما چند نفر که از شاگردان زرنگ کلاس بودیم و هر روز مجبور بودیم بعد از تعطیلی کلاس لندرور هندلی اش را که روشن نمی شد یکی دو کیلومتری هل دهیم تا روشن شود، از خطای غلام گذشت و قرار شد مجددا در فرصتی که به او می دهد مشقهایش را بنویسد. ما که ندانستیم غلام با مشق هایش چکار کرد ولی بعدها دیدیم غلام یکی از هافبکهای خوش تکنیک تیم عقاب داریون شد.
چندین سال بعد ضمن اینکه در مسابقات منطقه ای داریون بنده داور مسابقات بودم، همیشه درحین بازی نیم نگاهی هم به حرکات غلام مهری داشتم تا خطاهای عمد وي به روی بازیکنان حریف، تکرار ماجرای دفتر مشق او نشود!
من برای دوستان قدیمی آرزوی موفقیت دارم اما بچه های فعلی شهر داریون مواظب باشند سرگرمی های امروزی دفتر مشقشان را نخورد چون ممکن است دستی از غیب برسد و زمین فوتبال داریون- یا جا خرمنی- چمن شود و آن وقت شما هم مجبورید مثل غلام ما یک فوتبالیست خوب شوید!
دوستتان دارم
بهرام کرمدار فروردین 91
سلام خاطره خوبی بود ازشماممنونم
سلام خیلی خاطره ی زیبایی بود
خوبه اقا بهرام با حال بود.