دل نوشته ها/مسافر كربلا…
يوسف بذرافكن/
انگار همین دیروز بود که بچه های محل را به دور خود جمع کرده بود و به آنها آموزش نظامی می داد و از خوبی ها و نیکی ها برای آنها می گفت.
چهره پاک و معصومش ،صداقت و شیرینی کلامش همه بچه ها را مجذوب خود کرده بود.
فصل تابستان بود اما او در گرمای تابستان روزه می گرفت و کار می کرد ،شب های جمعه پس از خواندن دعا ،صدای رادیو را آهسته می کرد و با صدای دعای کمیل رادیو آهسته و بی صدا اشک می ریخت.
از دستمزد خود برای بچه ها جایزه می خرید و از آنها عکس می گرفت و با خط زیبای خود بر پشت عکسها می نوشت.
وقتی تابستان تمام شد در شب آخر تک تک بچه هارا بوسید و با آنها خدا حافظی کرد گویا مسافر بود ولی از سفرش چیزی نگفت بی خبر رفت و دیگر بر نگشت حتی با من هم خدا حافظی نکرد چون می خواست بی خبر برود.
سالها گذشت ولی مسافر ما برنگشت تا آن که روزی گفتند برگشته است من و بچه هايی که حالا بزرگ شده بودند رفتیم و او را دیدیم که سبکبال بر گشته بود بر دوش مردم از سفر آمده بود بر تابوت چوبی اش نوشته شده بودمسافر کربلا و مردم فریاد می کردند این گل پر پر از کجا آمده از سفر کر ب و بلا آمده.
یاد شهيد نادر خوش نژاد گرامی و راهش پایدارباد
شهید نادر خوش نژاد تنها معلم بسیجی منطقه داریون است و سالها های طولانی مفقود الا ثر بود ایشان ورزشکار رشته بسکتبال و بنیانگذار تیم فوتبال هدف و اولین بسیح دانش آموزی بود و کتابخانه آن شهید هم اکنون در کانون وحدت است