اينجا بوي بهشت مي دهد/ياد يك شهيد از داريون تا تهران…
بهرام كرمدار/
تا حالا شنیدید؟ بگن دوست هم دوستان قدیم؟ من که خودم زیاد شنیدم و حالا چون خودم این موضوع را لمس کرده ام بیشتر به این گفته اعتقاد پیدا کرده ام.
با هم دوست بودیم. بچه که بودیم با هم دست دوستی داده بودیم یعنی دست مردی. ایمیل نبود که به هم ایمیل بزنیم، SMS هم نبود که با سه سوت همدیگر را پیدا کنیم اما وقتی اراده قلبی وجود داشت کنار هم بودیم. اهل قهر و ناز برای هم نبودیم. از کلاس اول ابتدایی در مدرسه مرحوم مشهدی قربان، مدرسه ای نزدیک زمین فوتبال داریون با هم دوست شدیم. لباسهایمان اندازه هم بود. یک شب عید منزل ما بود، از خواب که بیدار شدم رفته بود. لباسهای فرسوده مرا پوشیده بود و لباسهای عید خودش که تازه خریده بود را برایم گذاشته بود.
به پایگاه بسیج داریون رفتیم و با هم بسیجی شدیم. چند هفته ای پیدایش نبود. روزی درب خانه به صدا در آمد. درب را که باز کردم، قیافه یک رزمنده جلو چشمانم نمایان شد. جالب بود، پوتین و لباس بسیجی به تن داشت، تازه از جبهه برگشته بود. قرار شد اعزام بعدی با هم باشيم ولی چون او بار اول بدون من رفته بود، تصمیم گرفتم به تنهایی بروم و حالش را بگیرم. وقتی به مرخصی برگشتم به خانه ما آمد. با اخم نگاهم کرد.خرمشهر بودم نامه ای به دستم رسید که بدون آدرس و نشانی فرستنده بود. بازش کردم. غافلگیر شدم، فقط یک کلمه درشت وسط صفحه نوشته شده بود: خیت! از خنده روده بر شدم. منظورش این بود که فکر کردی نمی آیم؟ قبل از رفتنش به منزل ما رفته بود و زنجیرش را که خودش در محرم با آن زنجیر می زد داده بود به خدابیامرز مادرم.
آرامگاه شهيد كوروش زارع در بهشت زهرا تهران
عملیات کربلای پنج تمام شده بود. مدتها بود چشم به راهش بودم. دوری اش برایم عذاب آور شده بود. وقتی به خانواده اش مراجعه کردم آنها هم ابراز بی اطلاعی کردند. به گردان رزمش اهواز مراجعه کردیم گفتند جزو مفقودین گردان است.
هفته ها و سپس ماه ها گذشت. یک روز محسن خواهرزاده اش که از دوستان هردوی ما بود به منزل ما آمد و گفت: بهرام ….کجایی؟
گفتم: چه خبر؟ نیازی نبود بپرسد چه خبر از چی؟ خودش منظورم را متوجه شد. گفت: دایی جلیل سراغت را می گیرد. درنگ جایز نبود. خودم را به جلیل آقا رساندم. مرا در آغوش گرفت و گفت برویم هلال احمر شیراز تعدادی عکس شهدا آورده اند و ما به یک عکس شک داریم. تو هم باید ببینی. لرزه بر تنم افتاد ولی کاریش نمی شد کرد. باید می رفتم. جلیل آقا و سایرین بیرون سالن منتظر بودند پس از دیدن چند عکس، بله خودش بود. برگشتم و با دلهره به سایرین گفتم عکس شماره … . همه آنها هم شماره خود را رو کردند. به یقین رسیدیم. آدرس بهشت زهرای تهران بود (قطعه 28 شهدای گمنام ردیف 12 شماره 107 ). عازم تهران شدم. در قطعه شهدای گمنام بهشت زهرا آرمیده بود.
سنگ قبر شهيد كوروش زارع در گلزار شهدا داريون
پس از آن جلیل آقا(برادر دوستم) سنگ قبری بنام شهید کورش زارع تهیه و نصب کرد. کورش ما دیگر گمنام نبود. مراسمی با حضور مردم شهید پرور داریون برگزار و عکس و تابلو یادبودی در گلزار شهدای داریون بنا شد. سالهاست وقتی دلم می گیرد به سراغ زنجیرش می روم که شاید آخرین پیام کورش بود که رفت به سمت کربلا تا جانش را نثار امام حسین (ع)کند، زنجیر را که پشت شانه هایم می اندازم آرامش می گیرم و انگار همین دیروز بودکه…
سلام علیکم ورود آقای کرمدار به ویژه با مطالب مربوط به شهدا به سایت داریون نما حال وهوای دیگری بخشیده است حقیر بعنوان یک فرهنگی از ایشان تشکر می نمایم و از همه ی دانش آموزان سابق و فعلی خود ، دانشجویان ، ورزشکاران ،نسل جوان ، فرهنگان عزیز ، روحانیون محترم ، خانواده محترم و بستگان شهدای عزیز ، بسیجیان ه تحصیل کردگان، دوستان و آشنایان و همه کسانی که از این سایت بازدید می کنند خواهشمندم به هر نحو ممکن این سایت پر محتوا را یاری نموده تقویت و تبلیغ فرمایند هر داریونی باید این سایت مردمی را به دیگران معرفی نمایدتا انشاء الله این سایت هر روز غنی تر شود
از آقای کرمدار بی نهایت سپاسگذارم، مسولین بدانند که فردای قیامت بایدپاسخگوی شهدا باشندواقعا اگر این شهدا فداکاری نکرده بودند سرنوشت ما چگونه بود شهدا همانطور که شفاعت می کنند ممکن است از ما شکایت کنند
برادر ارجمند جناب آقای یوسف بذرافکن
با سلام و دعای خیر
از راهنمایی و ارشادات حضرتعالی متشکریم.سال خوبی را برای شما و خانواده محترم آرزومندیم.آجرک الله یا بقیه الله.
شب بیدار عزیز سلام
از الطاف شما سپاسگزارم.شما و خانواده در پناه خدا زنده باشید.سال خوبی داشته باشید
آجرک الله یا بقیه الله
آقای کرمدار
سلام
از خاطرات عملیاتها هم بنویسید با تشکر
سلام جناب داریونی.از نقطه نظرات شما متشکریم.دوست عزیز آنقدر خاطرات دفاع مقدس زیاد است که ما هم دستمان جلوی آن برادران که در عملیات های مختلف حضور داشته اند،و تعدادشان در منطقه ی داریون کم نیست،دراز میکنیم و می گوییم سینه را باز کنید و مطالبی که در قلبتان پنهان نموده اید،بیرون بریزید.اما چه کنیم که این عزیزان به واسطه ی معامله ای که با خدا و اهل بیت (ع)نموده اند،از بیان آنها خودداری میکنند.ولی بدانند جوانان امروز مشتاق مطالب شما هستند.مطمین باشید، از اجر وثواب شما کاسته نخواهد شد،بلکه به ثواب آخرتتان نیز افزوده خواهد شد.زیرا خداوند از اخلاص عمل شما آگاه است.آجرک الله یا بقیه الله.
شهدای عزیزجان دادند ما چه کرده ایم
برادر یوسف بذرافکن با سلام و تحیات الهی. آنان که رفتند و جان دادند،کاری حسینی کرده اند،آنان که مانده اند،باید کاری زینبی کنند،وگرنه… !
با تشکر از آقای بهرام کرمدار که یاد و خاطره شهدا را زنده نگه داشتند
باسلام خدمت آقاي كرمدارعزيز وهمچنين مديرمحترم سايت .باخواندن مطالب شماجناب آقاي كرمداراشك درچشمم حدقه زد.خداكندكه ماومسئولين محترم كشورماشرمنده شهداء وخانواده محترم آنان نشويم بازهم ازشماوسايرزحمتكشان سايت تشكردارم.من اله التوفيق
جناب آقای بهرام کرمدار،عزیز دل برادر،خودت که بهتر می دانی چقدر دوستت دارم.قبلا هم گفته ام تو برایم یادآور کوروش{حمید} عزیز هستی.تو و امثال تو که باشید کوروش هم هست.و من خدا را سپاس می گویم که اگر کوروش ها رفتند بهرام ها هستند.کوروش قنبری،گودرز عابدی،جمشید عسکری،همه ی شهدای عزیز داریون و…هم کوروش من بودند.حالا هم همه ی جوان های پاک داریون،آزادگان سرافراز،جانبازان،ایثارگران،مسئولین و زحمتکشان این خطه ی شهید پرور همه و همه کوروش من هستند.تا شما هستید کوروش من هم زنده است.بهرام جان،فدای قلب رئوف و مهربانت،خودت بهتر می دانی که چه دردهایی در سینه دارم.در مورد کوروش این یوسف گمگشته هم به اندازه ی هفت سال انتظار حرف دارم.کوروش ها عاشقانه به لقای دوست پیوستند.شما هم آگاهانه راه آنان را ادامه دادید{در شرایطی سخت تر و حساس تر}.من رو سیاه چه کرده ام؟شرمنده ام.شرمنده.همین…
*بیایید ایثار را معنا کنیم ! همان طور که کوروش عزیز معنی کرد ! اگر توانستیم، ایثارگریم !
*چگونه بود !؟ چگونه ماند!؟ چگونه رفت و پر کشید!؟
*ایثار( در داریون، در شرایط عادی، فرسنگ ها دور از جبهه و جنگ):
دوستش، بهرام کرمدار گفت:
“لباسهایمان اندازه هم بود. یک شب عید منزل ما بود، از خواب که بیدار شدم رفته بود. لباسهای فرسوده مرا پوشیده بود و لباسهای عید خودش که تازه خریده بود را برایم گذاشته بود.”
*ایثار ( در شب عملیات کربلای پنج، وقتی زخم بر داشت، از پا افتاد، و از رفتن باز ایستاد):
همرزمش که هر دو پا را از دست داده بود، می گفت:
“بالای سرش که رسیدم تیر خورده بود و افتاده بود. خواستم او را به عقب بکشم. گفت: نه ! تو برو، پیروزی در عملیات بهتر است. و وقتی سماجت مرا دید: گفت: برو ! ترا به خدا برو ! جان امام برو ! نمی بینی پیروزی و شکست ما، به مویی بند است !؟ به رفتن تو و ماندن من !؟و این گونه ماند تا عملیات پیروزمندانه ای داشته باشیم !
*ایثار( در شب عملیات کربلای پنج، لحظه ی شهادت):
“غواص باشي و تير خورده باشی و از طرفي هم نيازه که براي رد شدن بقيه ی بچه ها چند نفر پل بشن و بقيه روي اونا پا بذارن….ميدوني کوروش رو وقتي بدون پلاک پیدا کردن، چطور بود؟ دهنش پُر از گِل بود، ميدوني چرا؟
چون وقتي رزمنده ها از روي اون رد ميشدن و پا ميذاشتن روي زخمش براي اين که دادش بلند نشه و عمليات لو نره و سپاه اسلام قيچي نشه، گِل مي گذاشت توي دهنش…. .”