بوي بهشت /امرالله…شهيد راه الله/ماجراي اولين شهيد داريون
بهرام كرمدار/
منتظر بودیم جمعه شود و بلافاصله جاخرمنی باشیم (زمین فوتبال داریون).جایمان پشت دروازه تیم فوتبال داریون بود،شغل بدی هم نبود فرقش این است که الان برای توپ جمع کن های مسابقات باید لباس تهیه شود،صندلی هم گذاشته شود که توپ جمع کن ها در طول بازی خسته نشوند بین نیمه هم پذیرایی شوند که اگر شارژ نشوند با تعلل دنبال توپها خواهند رفت و در این صورت صدای تماشاچیان و بازیکنان و مربیان بلند خواهد شد ازطرفی هم توپ جمع کن ها تهدید می کنند،همینی که هست!
اگر ما در طول مسابقه خسته می شدیم،تکه سنگی یا آجری پیدا می کردیم و روی آن می نشستیم.تشنه هم که می شدیم از جوی آبی که ازخیابان درختی داریون عبور می کرد تا به زمین فوتبال برسد و از آنجا به زمین های کشاورزی ختم شود،خود را سیراب می کردیم.
تعجب نکنید،تازه خیلی هم بهداشتی بود!آنقدر انتظار می کشیدیم تا مهاجمی توپ را بیرون اززمین شوت کندو برویم توپ را بیاوریم و تقدیم دروازه بان کنیم(اگر دروازه بان عیسی درویشی بود که تا آن لحظه دروازه اش باز نشده بود و کاپیتان داریون جمال درویشی اعصابش را خورد نکرده بود،دستی به سرمان می کشید اما اگر دروازه اش باز شده بود،توپ را در نزدیکی اش انداخته و فاصله می گرفتیم)وقتی توپ را تحویل می دادیم،چقدر ذوق می کردیم.
بعضی وقتها هم با هم سن و سالهايمان برای آوردن توپ گلاویز می شدیم.فوتبالیست های شهر ما مثل الان نبودند که باشگاه ها نازشان را بخرند باید از اول هفته می رفتند سر کار کشاورزی،کارگری و… و اگر از مخارج زندگی چیز اضافه می آوردند،برای خود کفش و لباس ورزشی تهیه می کردند.بازیکنانی هم که بعضی موقع ها کفش نداشتند،در زمان تعویض از کفش سایرین استفاده می کردند.اگر هم متاهل بودند،وامصیبتا!یا به قول پیرمرد محله ما واویلا!باید اول دل عیال مربوطه را به دست می آوردند تا به آنها اجازه دهند که جمعه بروند جاخرمنی.
البته عیال هم بدش نمی آمد، از فرصت استفاده کند و به تلافی این کار سری هم به خانواده اش بزند.راستش برای بازیکن ما هم بد نبود،حداقل ناهار یا شام، دست پخت مادرزنشان را می خوردند.
در این میان بازیکن خوش هیکل و با اخلاقی توجه همه را به خود جلب کرده بود که نبودنش در زمان مسابقه آرامش سایر بازیکنان را سلب می نمود.
از هرچه بگذریم یاد و خاطره دوست خوش تر است!
جنگ تحمیلی آغاز شده بود،مردم داریون هنوز پیکر شهدا را لمس نکرده بودند هرچه شنیده بودند از زبان سایر شهر ها،رسانه ها و… بود.هنوز چند ماهی از جنگ تحمیلی نگذشته بود که خبری به مردم داریون داده شد که لطف خدا شامل شما شده و بنده ای از بین شما و چه بسا از ورزشکاران شما انتخاب شده است.
نامش امرالله بود بلی (دستورخدا). مردم داریون با راه و روش تشیيع پیکر شهدا آشنا نبودند.پیکر شهید امرالله به داریون رسید و مردم گویی ستاره ای از آسمان فرود آمده،گردش جمع شدند،پیکرش حرکت کرد.به قول بعضی ها سوزن می انداختی،از حضور جمعیت پایین نمی آمد.صدایی از بلندگویی که کنار پیکر شهید در حرکت بود(مرحوم قاسم کاشفی،از فرهنگیان فعال داریون)برخاست”امرالله…امرالله… شهید راه الله”بلافاصله مردم شهیدپرور با او هم صدا شدند طنین شعارهایشان آسمان منطقه را به لرزه در آورده بود.”این گل پرپر از کجا آمده؟…از سفر کرب وبلا آمده…”فریادها و صدای خودجوش مردم انقلابی آنچنان در بیعت با شهید و انقلاب بلند بود که دیگر صدایی از بلند گو شنیده نمی شد.پیکر شهید از دروازه ورودی داریون تا حرم مطهر امامزاده ابراهیم(ع) بر روی شانه و دستان عاشقان حمل شد وچنین بود که اولین شهید داریون در گلزار شهدای داریون به خاک سپرده شد.با شهادت امرالله کلنگ احداث گلزار شهدای داریون به زمین خورد و رسما جایگاهی برای سایر شهدا در نظر گرفته شد.آری ماموریت امرالله جمع کردن مردم و اعلام آمادگی تشییع سایر شهدا به مردم داریون و منطقه بود که آماده باشید!سیل شهدا در راه است.
بلی(شهیدامرالله آتش آب پرور) در گلزار شهدای داریون آرمید.
روحش شاد و راهش مستدام باد” “
یاد همه ی شهدا گرامی باد