يك خاطره جالب از دو شهيد داريوني/ماجراي “تنگه در” و باغ انگوري
بهرام كرمدار/
اجازه دهيد سري به خيابان قديمي درختي داريون بزنيم. جاري بودن جوي آب كه از رشته قنات هاي منطقه خالد آباد فعلي سرچشمه مي گرفت و سرسبزي دو ستون از انواع درختان تنومند در دو سمت جوي آب, صفاي زيبايي به خيابان داده و سمت ديگر خيابان تشكيل شده بود از باغ هاي انگور كه مشرف بودن انتهاي باغ ها به اين خيابان موجب ساخت و ساز خانه هاي مسكوني شده بود.انتهاي يكي از اين باغ ها قطعه زميني بود كه هنوز فرصت ساخت و ساز براي صاحب آن به وجود نيامده و فرصت خوبي براي ما بچه هاي محله بود تا از اوقات فراغت خود استفاده كنيم و زمين فوتبالي راه اندازي نمائيم.
آرامگاه شهيد حسين قلي مرداني
همه بچه هاي محله در جمع كردن سنگ ها و نخاله ها سهيم بودند بالاخره زمين صافي بوجود آمد اما به واسطه زياد بودن تعداد بچه ها زمين از حالت گل كوچك خارج و به زمين ميني فوتبال تبديل شده بود (فوتسال) خلاصه بچگي بودو عشق و حال خودش را داشت، دور تا دور زمين طناب كشيده بوديم كه كسي موقع بازي وارد زمين نشودچون مسير گله گوسفندها هم از آن طرف بود! خط كشي هم با گچ كرده بوديم تا مثلاً قانونمند باشيم!
حالا مشكل اين بود كه زمين بازي بزرگ بود توپ پلاستيكي كارآيي نداشت اين مشكل هم غلام جوكار بازيكن قديمي و پيشكسوت فوتبال داريون برايمان حل كرد منوط به اينكه بعد از بازي توپ را به او برگرانيم تا خودش نيز در حياط بزرگشان تمرين داشته باشد! رقابت سختي در بازي بود هر روز چند تيم تشكيل مي شد تيم بازنده جايش را به تيم خارج از زمين مي داد مدت ها طول مي كشيد تا دوباره نوبت تيم بازنده شود راستش ما كه وقتي بازنده و بيرون زمين بوديم آن قدر دعا مي كرديم تا يكي از تيم ها زود بازنده شود و نوبت تيم ما بشود!.
حاشيه نروم مي خواستم تعريفي از دوست هاي صميمي آن روزها برايتان داشته باشم، كمي حال كنيد! پشت يكي از دروازه ها منزل مسكوني بود مربوط به آقاي ميانسالي به نام جناب (حسين علي مرداني) اهل داريون نبودند مهاجريني بودند كه در داريون سكونت دائم گرفته بودند .
البته خانواده هاي مرداني مردماني خوب بودند جناب حسين علي مرداني پسري داشت به نام حسين قلي مرداني. هم سن و سال خودمان و عاشق بازي فوتبال بود هر موقع توپ به سمت دروازه و بيرون از زمين شوت مي شد محكم پشت ساختمان جناب حسين مرداني مي خورد و وي صدايش بالا می گرفت(خدا ما را عفو و حق ايشان را بر ما حلال كند) گاهي مجبور بوديم حسين قلي مرداني در تيم مقابل باشد تا هرموقع توپ به پشت منزلشان اصابت نمود خودش مي دانست و پدرشان و ما تبرئه بوديم و حقا كه در دعواي پدر و پسر هم نبايد دخالت مي كرديم!….
جانباز رضا محمودي
يك روز برايمان شرايط بازي مهيا و مقدور نبود كوروش زارع يكي ديگر از دوستان, عاشق پياده روي و كوهنوردي بود آن روز كوروش زارع-حسين قلي مرداني-رضا طالبي و بنده حقير بهرام…. به پيشنهاد كوروش راهي شديم سمت جوي آب خيابان درختي را گرفتيم و با عبور از منازل مسكوني وارد منطقه اي شديم كه داريوني ها به آن منطقه(تنگه در) مي گويند. پس از خروج از تنگه در به منطقه خالد آباد امروزي و سرچشمه جوي آب كه از قنات هاي آن منطقه سرچشمه مي گرفتند مي رسيديم در مسير حركت ما باغ هاي انگوری بود كه هر موقع از آن منطقه عبور مي كرديم ما را وسوسه مي كرد! البته ما خودمان باغ انگوري داشتيم ولي براي فروش بود ،نه براي خوردن خودمان! در فرصتي كه پيش آمد كنار جوي آب نشسته و استراحت مي كرديم كه شوخي حسين قلي مرداني گل كرد و با دست، آب بر روي لباس هاي من پاشيد و فرار كرد من هم كه از آب سرد چشمه حسابي خيس شده بودم به هم ريختم ،حسين قلي ديد كه من دلخور شدم در صدد اين بود كه از دل من بيرون بياورد در كنار جوي حركت مي كرد و به اينجانب چراغ سبز نشان داد كه اگر دلخوري اين من اين هم جوي آب.كم كم به نزديكي سرچشمه رسيديم كه بركه اي بزرگ از آب تشكيل شده بود و من هم كه دنبال فرصت و تلافي بودم فرصت را غنيمت شمردم و از پشت حسين قلي را در حالي كه لباس به تن داشت به داخل بركه هل دادم هنوز فرصت فرار برايم مهيا نشده بود كه رضا طالبي هم وارد عمل شد و مرا در وسط بركه هل داد.ماجرا بيخ پيدا كرد كورش زارع كه شاهد ماجرا بود امان از رضا طالبي گرفت و به تلافي كارش از شرمندگي او خارج شد و او را وسط بركه انداخت. حالا ما سه نفر با لباس وسط بركه آب سرد افتاده بوديم البته خيلي هم مهم نبود كه با لباس داخل آب افتاده بوديم. چون نه اسكناس در جيب داشتيم! نه مثل حالا گوشي، نه هندز فري تو گوشمان كه مشغول گوش دادن به … باشيم.كورش هم دلش براي ما سه نفر سوخت و براي همدردي با ما از بالاي بركه شيرجه زد داخل آب حالا هر چهار نفري وسط آب بوديم كه هم آب بازي كرديم و جايتان سبز مقداري آب هم به يكديگر خورانديم.
شهيد كوروش زارع
بعدش هم آمديم بيرون و روي سنگ هاي دامنه كوه دراز كشيديم تا لباس هايمان خشك شود در راه بازگشت باغ انگوري سر راهمان بود كه از املاك پدر دوست و هم كلاس ما رضا محمودي بود ، رضا محمودي كه از اول صبح پدرش او را فرستاده بود تا نگهبان انگورها باشد! و به نظر مي رسيد از تنهايي حسابي حوصله اش سر رفته بود ، از ديدن ما خوشحال شدو بنده خدا سروضع ما را كه ديد با چند شاخه انگور ما را دعوت كرد . البته در حال خوردن بوديم كه پدرشان آمد و ما را بسيار تحويل گرفتند. كم كم خورشيد داشت غروب مي كرد و زيبايي آن از پشت كوههاي منطقه با نور زردش نويد جدايي ما دوستان را از يكديگر مي داد….
اما سرنوشت دوستان من :
1-حسين قلي مرداني در تاريخ 23 اسفندماه سال 61در جبهه جنوب شربت شهادت نوشيد و در جوار شهداي داريون به خاك سپرده شد.
2-كوروش زارع در عمليات كربلاي پنج به شهادت رسيد و پس از مفقود شدن جسدشان (روزها و ماه ها)در قطعه شهداي گمنام تهران به خاك سپرده شد.
3-رضا محمودي كه از شهداي زنده است خود شاهد مجروحيت كوروش زارع بود در اثر اصابت گلوله توپ دست راست خود را تقديم اسلام نمود.
4- رضا طالبي هم هرجا كه هست براي خودش و خانواده اش آرزوي سلامتي دارم.
از آقای کرمدار و داریون نما که ما را با شهدا ما نوس می کند و بهترین خاطرات با بهترین مردان خدا یادآوری می کند سپاسگزارم روح شهدا شاد باشد ،حقیر هم با جوانترین شهید داریون یعنی شهید مردانه در همان زمین فوتبال بازی کرده ام ، یاد خیا بان درختی به خیر ،چه فضایی بود .شهدای عزیز مثل محدود درخت های راست قامت چنار همان خیابان درختی هستند که راست قامتی و خاطرات آنها فراموش نا شدنی است .
آقاي كرمدار اين مطلب تاثير عجيبي روي من گذاشت
سپاس و تشكر فراوان از كساني كه ياد و نام شهداي داريون را زنده و جاويد نگه مي دارند.
كاش بنياد شهيد داريون هم از شما تشكر كند.
خدا اجرتان دهد آقاي كرمدار و سايت داريون نما. شهدا شمع محفل بشريتند.
سلام جناب کرمدار یاد دوران کودکی وجنگ افتادم که نه آرامشی بود و نه آسایشی همیشه منتظر بمب بودیم وبلندگوی بسیج که اعلام میکرد فلانی شهید شده است .وسط برنامه تلویزیون یکباره آژيز قرمز زده میشد و به کوچه فرار میکردیم واقعا هیچ آرامشی نبود وهیچ شبی با آرامش سر روی بالش نمیگذاشتیم.برقها قطع میشدوتاریکی همه جا را فرا میگرفت تازه در مدرسه هم یکباره آژيز زده میشد و به حیاط مدرسه می ریختیم.واقعا الان جوانان باید قدر آرامش امروز را بدانندوبدانند که این ارامش را از شهیدان دارند واز خون آنها .باید بودند ومیدیدند که زمان جنگ ما با چه زجری زندگی میکردیم .صبحها ماشین بسیج در کوچه ها میگذشت وشهادت یکی از رزمندگان داريوني رابه مردم اطلاع میداد .خدایاهیچ زمان آن دوران برنگردد..فقط یک کلمه به جوانان امروز میگویم قدرامروز را همین امروز بدانید نه فردا….شاید دير شود
پرداختن به شهدا با اين سياق جالب است. راستش به نظر من نوجوانان و جوانان امروزي براي آشنايي با شهداي گرانقدر به چنين مطالبي نياز دارند با سپاس از آقاي بهرام كرمدار
به نظر من هم اين مطلب مطلب تاثير گذاري است.
یاد و نام شهدا گرامی باد
اميدوارم اين رويه معرفي شهدا همچنان ادامه داشته باشد.
فقط میتونم از آفای کرمدار تشکر کنم
ماكه هرچه مينويسيم مديرمحترم سايت روي سايت نميگذارن ديگه تصميم گرفتم واردسايت داريون نمانشوم
جناب مديرمحترم سايت چرامطالب ماروروسايت نميذاري ماكه چيزبدي نمينويسيم مگرمطالب مامشكل داره خواهشن جواب بديد
سلام دوست عزيز نمي دانيم كدام مطالب شما را روي سايت نگذاشته ايم. لطفا توضيح بيشتري بفرماييد
باسلام وتشكرازمديرمحترم سايت .بالاخره نوشته ماروهم گذاشتيدروي سايت هرچند كه اعتراض بود.ممنون ممنون
سلام
“بلی، آنان كه از این پیش بودند چنین بستند راه ترك و تازی
از آن این داستان گفتم كه امروز بدانی قدر و برهیچش نبازی
به پاس هر وجب خاكی از این ملك چه بسیار است، آن سرها كه رفته!”
شعر : امواج سند از مهدی حمیدی شیرازی
زمستی بر سر هر قطعه زین خاك خدا داند چه افسرها كه رفته
هرکوزه پرآب که شب ساغرمابود نوشیدن ان باتوشبی باورما بود افسوس که بعدازتودگرمست نگشتیم هرچندکه صدساغرومی یاورمابود {چقدرقدرنشناسیم درمقابل وجودشان}